AUD-20200707-WA0002.mp3
3.26M
اهنگ مرد میدان 🍀🍀🍀
🎤🎤🎤علیرضا افتخاری
https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋
بزرگترین دروغ دوران تحصیلی تو درس عربی بود که نوشته بود
"جمع مذکر ســــــالم"😕
مگه داریم؟؟ 😒
مگه میشه؟؟؟
مذکـــــر باشن !!!
جــــــــمع هم باشن!!!
تازه سالـــــــــمم باشن😁😁😁😁
https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋
🦄برای درمان جوش ها از آب لیمو استفاده نکنید💜
آب لیمو ممکن است دارای اسید سیتریک باشد اما مقدار اسیدش بسیار بالا است و پس از قرار گرفتن در برابر آفتاب موجب ایجاد لکه های سیاه پوستی می شود.
+آب لیمو نیز، منجر به خشکی و تحریک پوست می شود.
♈️ ♈️
https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋
#داستان_دنباله_دار_نسل_سوخته🔻
#قسمتــــــ_نــــھــم۹
⇦این داستــان #چشمهای_ڪورمن🔻
>>>>>>>>>•⇩•<<<<<<<<<
🔳 اون روز ... یه ایستگاه قبل از مدرسه ... اتوبوس خراب شد🚌 ... چی شده بود؛ نمی دونم و درست یادم نمیاد ... همه پیاده شدن ... چاره ای جز پیاده رفتن نبود ...😢
توی برف ها ❄️می دویدم و خدا خدا می کردم که به موقع برسم مدرسه ... و در رو نبسته باشن ... دو بار هم توی راه خوردم زمین ... جانانه سر خوردم و نقش زمین شدم ... و حسابی زانوم پوست کن شد ...😭
یه کوچه به مدرسه ... یکی از بچه ها رو با پدرش دیدم ... هم کلاسیم بود ... و من اصلا نمی دونستم پدرش رفتگره🤔 همیشه شغل پدرش رو مخفی می کرد 👍
نشسته بود روی چرخ دستی پدرش ... و توی اون هوا، پدرش داشت هلش می داد ... تا یه جایی که رسید؛ سریع پیاده شد 💐... خداحافظی کرد و رفت ... و پدرش از همون فاصله برگشت...☺️🌷
کلاه نقابدار داشتم ... اون زمان کلاه بافتنی هایی که فقط چشم ها ازش معلوم بود👌 ... خیلی بین بچه ها مرسوم شده بود ... اما ایستادم ... تا پدرش رفت ... معلوم بود دلش نمی خواد کسی شغل پدرش رو بفهمه ... می ترسیدم متوجه من بشه ... و نگران که کی ... اون رو با پدرش دیده ...
تمام مدت کلاس ... حواسم اصلا به درس نبود😢 ... مدام از خودم می پرسیدم ... چرا از شغل پدرش خجالت می کشه🤔؟... پدرش که کار بدی نمی کنه ... و هزاران سوال دیگه ... مدام توی سرم می چرخید ...
#زنگ_تفریح ... انگار تازه حواسم جمع شده بود ... عین کوری که تازه بینا شده ... تازه متوجه بچه هایی شدم که دستکش یا کلاه نداشتن ... بعضی هاشون حتی چکمه هم نداشتن... و با همون کفش های همیشگی 👟👞... توی اون برف و بارون می اومدن مدرسه ...
بچه ها توی حیاط ... با همون وضع با هم بازی می کردن😳 ... و من غرق در فکر ... از خودم خجالت می کشیدم ... چطور تا قبل متوجه نشده بودم؟ ... چطور اینقدر کور بودم و ندیدم؟.😁..
اون روز موقع برگشتن ... کلاهم رو گذاشتم توی کیفم ... هر چند مثل صبح، سوز نمی اومد ... اما می خواستم حس اونها رو درک کنم ...👌
وقتی رسیدم خونه ... مادرم تا چشمش بهم افتاد ... با نگرانی اومد سمتم .😳.. دستش رو گذاشت روی گوش هام ...
- کلاهت🎩 کو مهران؟ ... مثل لبو #سرخ شدی ...☹️
اون روز چشم هام ... سرخ و خیس بود ... اما نه از سوز سرما ... اون روز .. برای اولین بار ... از عمق وجودم ... به خاطر تمام مشکلات اون ایام ... #خداروشکرکردم ...😊
خدا رو شکر کردم ... قبل از این که دیر بشه ... چشم های من رو باز کرده بود ... چشم هایی که خودشون باز نشده بودن ...🌹
و اگر هر روز ... عین همیشه ... پدرم من رو به مدرسه می برد ... هیچ کس نمی دونست ... کی باز می شدن؟ ... شاید هرگز ...☺️.
#ادامــــــہ_دارد...🍁
@modafehh
https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
🦋🦋🦋
#داستان_دنباله_دار_نسل_سوخته↯↯
⇦ #قسمتــــ_دهــــم۱۰↯↯
👈این داستان⇦ #احسان
ـــــــــــــــــــــ⇩♥⇩ــــــــــــــــــ
👈از اون روز به بعد ... دیگه چکمه هام رو نپوشیدم ... دستکش و کلاهم رو هم ... فقط تا سر کوچه ...🙂
می رسیدم سر کوچه درشون می آوردم و می گذاشتم توی کیفم ... و همون طوری می رفتم مدرسه ...☺️
آخر یه روز ناظم، من رو کشید کنار ...
- مهران ... راست میگن پدرت #ورشکست شده؟ .🤔😳..
🙄برق از سرم پرید ... مات و مبهوت بهش نگاه کردم ...😳
- نه آقا ... پدرمون ورشکست نشده ...😢
یه نگاهی بهم انداخت ... و دستم رو گرفت توی دستش ...
- #مهران_جان ... خجالت نداره ... بین خودمون می مونه ... بعضی چیزها رو باید مدرسه بدونه ... منم مثل #پدرت ... تو هم مثل پسر خودم ...😕
از حالت نگاهش تازه متوجه منظورش شدم😟 خنده ام گرفت 😁... دست کردم توی کیفم و ... شال و کلاه و دستکشم رو در آوردم ... حالا دیگه نگاه متعجب چند دقیقه پیش من ... روی صورت ناظم مون نقش بسته بود ...😊
- پس چرا ازشون استفاده نمی کنی؟ ...
سرم رو انداختم پایین ...🙁
- آقا شرمنده این رو می پرسیم ... ولی از احسان هم پرسیدید ... چرا دستکش و شال و کلاه نداره؟ ...🤔
چند لحظه ایستاد و بهم نگاه کرد ... دستش رو کشید روی سرم ...☺️
- قبل از اینکه بشینی سر جات ... حتما روی بخاری موهات رو خشک کن ...👌😊
#ادامــہ_دارد...🍂🌸
@modafehh
https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
🦋🦋🦋
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#خلاقیت
ایده و ترفند های فوق العاده جالب 👌
🍀 مه گل پاتوق دختران فرهیخته 🍀
https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
🦋🦋🦋
#دانستنی_ها_و_معماهای_قرآنی
#شناسه_سوره_ها
📌 محتوای سوره تکویر چیست ؟
در هم پیچیده شدن نور خورشید ، مشخص شدن اعمال انسان در روز قیامت از مواردی است که در سوره تکویر به آن اشاره شده است .
📌 چرا سوره انفطار را ، انفطار نامیده اند ؟
انفطار به معنای شکافته شدن است که در اوایل این سوره به آن اشاره شده است و لذا این سوره را انفطار گویند .
📌 محتوای سوره انفطار چیست ؟
یاد قیامت و سرانجام نیکان و بدان در بهشت و دوزخ ، شکافته شدن آسمان ، ثبت و ضبط اعمال دقیق انسان از مواردی است که در سوره انفطار به آن اشاره شده است .
📌 چرا سوره مطففین را مطففین نامیده اند ؟
مطففین به معنای کم فروشان است که در آیه اول این سوره به آن اشاره شده است و لذا این سوره را مطففین گویند.
📌 محتوای سوره مطففین چیست ؟
نکوهش کم فروشان ، بیان عقوبت های سخت اخروی برای آنان و برای تکذیب کنندگان و فاجران از موضوعاتی است که در سوره مطففین به آن اشاره شده است .
📌 نام دیگر سوره مطففین چیست ؟
نام دیگر سوره مطففین ، سوره تطفیف می باشد .
📌 چرا سوره انشقاق را انشقاق گویند ؟
انشقاق به معنای دو شقه شده و شکاف برداشتن که در اوایل این سوره به آن اشاره شده است و لذا این سوره را انشقاق گویند .
📌 محتوای سوره انشقاق چیست ؟
یادی از علائم ظهور قیامت و در هم ریختن نظام جهان ، تکیه بر مبداء و معاد ، سیر انسان به سوی خدا و حساب و کتاب از موضوعاتی است که در سوره انشقاق به آن اشاره شده است .
🍀 مه گل پاتوق دختران فرهیخته 🍀
https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
🦋🦋🦋
pedar_eshgh_pesar6.mp3
8.26M
#بشنوید
نمایشنامه پدر، عشق و پسر
قسمت ششم
مدت زمان: ۱۷:۱۱
مه گل پاتوق دختران فرهیخته
https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
🦋🦋🦋
💕همۀ تغییرات بزرگ
وقتی شروع میشه که
شما تصمیم می گیرید
مثل همه نباشید
https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋
#سواد_رسانه_ای
فضای مجازی از دیدگاه امام خامنه ای 👌👌
فضای مجازی به اندازه انقلاب اسلامی اهمیت دارد .
و عرصه فرهنگی عرصه جهاد است .
اگر از فضای مجازی غافل باشیم ، اگر نیروهای مومن و انقلابی این میدان را خالی کنند مطمئنا ضربه خواهیم خورد .
هرکس به اندازه وسع و توان و هنر خود باید در این میدان حضور یابد .
1⃣ گاهی انسان حرف حق را می تواند با استدلال قوی و با زبان شیوا و هنرمندانه بیان کند که این حرف به گوش و چشم هزاران و شاید میلیونها مخاطب برسد .
2⃣ گاهی شاید ما حرفی برای گفتن نداشته باشیم ، اما می توانیم با انتشار مطالب یک کانال ، انعکاس دهنده ی کارهای خوب و هنری دیگران در فضای مجازی بشویم و در ثواب این عمل شریک باشیم .
3⃣ گاهی با یک کلام یک جمله می توانیم باعث تقویت روحیه جناح مومن انقلابی فعال در فضای مجازی بشویم .
به اعتقاد من امروزه #ذکر_مستحبی بعد از نماز ما #کار_فرهنگی_و_جهادی در فضای مجازی است .
۱۳۹۵/۹/۱
🍀 مه گل پاتوق دختران فرهیخته 🍀
https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
🦋🦋🦋
❤️📚
📚
#عشقینه 🌸🍃
#ناحله 🌺
#قسمت_صدو_هفتادو_شش
ریحانه باذوق منتظر بود تا کادویی که با روح الله برای محمد گرفته بودن،باز بشه.
محمد در
جعبه رو برداشت و لبخند زد
و گفت:ای جانم، ممنونم عزیزدلم...
یه دستبند چرمی به رنگ مشکی که وسطش یک سنگ مستطیلی شرف الشمس وصل شده بود و از جعبه بیرون اورد و دور مچ دیگه اش بست
با دقت که نگاه کردم توجه ام به یا زهرایی که روش حک شده بود جلب شد. ریحانه دوباره محمد رو بغل کرد.
ته دلم بهش حسودیم شد. رفتار ریحانه و محمد باهم خیلی خوب بود. میترسیدم دستبندش و از چیزی که من براش خریدم بیشتر دوست داشته باشه. محمد از روح الله هم تشکر کرد و طبق گفته ی من آخرین جعبه که از همه قشنگ تر تزئین شده بود هدیه ی من بود. محمد جعبه رو برداشت و بازش کرد که از اطرافش چندتا ورق باز شد و عکسای کوچیکمون رو که چاپ کرده بودم و به جعبه چسبونده بودم پشت سر هم قرار گرفت .
با لبخند عکس هارو ورق زد و جعبه ی کوچیک تری که وسطش گذاشته بودم رو باز کرد. تا نگاهش به انگشتر داخل جعبه افتاد سرش و بالا گرفت و با لبخند بهمنگاه کرد. انگشتر عقیق سبزی رو که براش گرفته بودم رو از جاش برداشت و تو دستش گذاشت و روی سنگش دست کشید.
دوباره بهم نگاه کرد و گفت:
+خیلی قشنگ و خوش رنگه. ممنونم فاطمه جان
انگشتر ستی که باهاش خریده بودم رو از جیبم در اوردم و تو دستم گذاشتم و نشونش دادم که خندید و گفت:
+واسه من خریدی دلت خواست رفتی واسخودتم گرفتی؟
_نه خیر از اول میخواستم ست بخرم
فقط با لبخند نگاهم کرد و چیزی نگفت.
شمیم انگشترم رو گرفت تا نگاهش کنه.
چند دقیقه که گذشت اسنک هایی که برای شام درست کرده بودم هم آوردیم و دور سفره ی گردمون نشستیم.
تا ساعت یک شب گفتیم و خندیدیم.
اون شب پر ماجرا جزء بهترین شب های زندگیم شد،البته تمام اوقاتی که با محمد میگذشت بهترین لحظات زندگی من بودن.
مهمون ها که رفتن روی مبل ولو شدم و گفتم:
_آخیش خیلی خوش گذشت،نه؟
محمد کنارم نشست وگفت:
+اره. تا حالا کسی اینجوری برامتولد نگرفته بود! بهترین تولدم بود!
_جدی میگی؟
+اره عزیزم.ممنونم بخاطر همه ی خوبی هات!
رفت تو آشپزخونه و ظرف قرص ها رو برداشت.
_چیشده؟
+هیچی،یخورده سرمدرد میکنه دنبال قرصم.
رفتم و ظرف رو از دستش گرفتم.
_صبر کنالان برات دمنوش درست میکنم خوب میشی. چرا سرت درد میکنه؟
+چیزی نیست
دیگه چیزی نگفتم. داشتم دمنوش رو تو قوری میریختم که با یک نایلون توی دستش اومد و کنارم ایستاد.
توجه ای نکردم و نبات رو از کابیت در آوردم که محمد گفت:
+فاطمه
برگشتم عقب و یه کاسه که با پاپیون بسته شده بود جلوی صورتم دیدم
با تعجب از دستش گرفتم و گفتم ؛ این چیه؟
چیزی نگفت ، پاپیونش رو باز کردم و در کاسه رو برداشتم.
با دیدن ترشک داخل کاسه دهنم آب افتاد با خنده گفتم :
_عاشقتم یعنی
+گفتم قهر کردی باهام،خواستم از دلت در بیارم که فهمیدم برام نقشه کشیده بودی.
لواشک ها رو داد دستم که گفتم : وای؟ اناره؟
خندید و گفت :آره
بغلش کردم و گفتم :
_فاطمه فدات شه الهی ،خب پس اگه اینطوریه همیشه قهر میکنم باهات بیای با لواشک از دلم در بیاری .
خندید و گفت:
+خدانکنه، نه دیگه از این خبرا نیست خانومم. دفعه بعد اگه باهام قهر کنی میام انقدر قلقلکت میدم قهر کردن از یادت بره
نفس عمیقی کشیدم و گفتم :
_ان شالله هزار و بیست و نه سال دیگه کنار من زندگی کنی.
خندید و گفت:
!او چه خبره؟
_از خدا میخوام بهترین ها برات اتفاق بیافته...
محمد؟
+جون دلم ؟
_خداروشکر که به دنیا اومدی خداروشکر که پیدات کردم، خداروشکر که عاشقت شدم و خداروشکر که الان کنار منی .
با خنده گفت :
+نمیخواد دمنوش بزاری دیگه
_چرا؟
+وقتی تو اینجوری نگاهم میکنی، من واسه آرامش به دارو و دمنوش چه نیازی دارم؟
#Naheleh_org
به قلم 🖊
#غین_میم💙و #فاء_دآل
#کپی_بدون_ذکر_نام_نویسنده_حرام_عست🤓
🍀 مه گل پاتوق دختران فرهیخته 🍀
https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
🦋🦋🦋
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
داشت کم کم از جراتش خوشم میومد که ...😂😂😂
#خنده #جوک #jok
https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋