فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#ترفند
ایده ای برای میان وعده 😋
🍀 مه گل پاتوق دختران فرهیخته 🍀
https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
🦋🦋🦋
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
عید غدیر🌸🌸🌸
💐معنای یدالله همین است و جزء این نیست
💐کاتب که خدا بود قلم را به علی داد
🎤🎤🎤حاج ولی الله کلامی
👏👏👏 شعرخوانی
https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋
یادتون باشه هرگز به مشکلاتتون لبخند نزنید
مشکلات شعور که ندارن
فکر می کنن شما خوشتون اومده ، میرن فامیلاشون هم میارن 😂😅😂😅😁
https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋
#زیبایی
داشتن پوست شفاف و روشن در ۳۰ دقیقه!!!!!!
مرحله اول👇
پاکسازی: دوقاشق شیر و یک قاشق آب لیمو اضافه کرده و ترکیب کنید. با پنبه روی کل صورت بمالید. این کار را دو دقیقه انجام دهیدو سپس بشویید.
مرحله دوم👇
لایه برداری: دو قاشق آرد برنج و یک قاشق عسل و یک قاشق شیر اضافه کرده و خوب ترکیب کنید ماسک را روی صورت به شکل دورانی ۵ دقیقه ماساژ دهید. و بعد با آب یشورید.
مرحله سوم👇
فشرده سازی: داخل کاسه دو قاشق آرد سفید یک قاشق عسل و یک قاشق گلاب ترکیب کنید . ۲۰ تا ۲۶ دقیقه روی صورت ماسک کنیدبعد بشورید.
🍀 مه گل پاتوق دختران فرهیخته 🍀
https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
🦋🦋🦋
#داستان_دنباله_دار_نسل_سوخته🔻
#قسمتــــ_پنجــــاه ۵۰
👈این داستان⇦《 دعایم کن 》
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
📎با شنیدن این جمله حسابی جا خوردم ... همین طور مات و مبهوت😳 چند لحظه بهش نگاه کردم ... با تکرار جمله اش به خودم اومدم ....
تلویزیون📺 رو خاموش کردم و نشستم پایین تخت ... هنوز بسم الله رو نگفته بودم که ...
- پسرم ... این شب ها ... شب استجابت دعاست ... اما یه وقتی دعات رو واسه من حروم نکنی مادر ... من عمرم رو کردم ... ثمره اش رو هم دیدم ... عمرم بی برکت نبود ... ثمره عمرم ... میوه دلم اینجا نشسته ...🍃
گریه ام گرفت ...😭
- توی این شب ها ... از خدا چیزهای بزرگ بخواه ... من امشب از خدا فقط یه چیز می خوام ... من ازت راضیم ... از خدا می خوام ... خدا هم ازت راضی باشه ...✨
پسرم یه طوری زندگی کن ... خدا همیشه ازت راضی باشه... من نباشم ... اون دنیا هم واست دعا می کنم ... دعات می کنم ... همون طور که پدربزرگت سرباز اسلام بود ... تو هم سرباز امام زمان بشی ... حتی اگر مرده بودی ... خدا برت گردونه ...💫
دیگه نمی تونستم خودم رو کنترل کنم ... همون طور روی زمین ... با دست ... چشم هام رو گرفته بودم ... و گریه می کردم 😭...
نیمه جوشن ... ضعف به بی بی غلبه کرد و خوابش برد ... اما اون شب ... خواب به چشم های من👀 حروم شده بود ... و فکر می کردم ...
در برابر چه بها و و تلاش اندکی ... در چنین شب عظیمی ... از دهان یه پیرزن سید ... با اون همه درد ... توی شرایطی که نزدیک ترین حال به خداست ... توی آخرین شب قدر زندگیش... چنین دعای عظیمی نصیبم شده بود ...🍃
- خدایا ... من لایق چنین دعایی نبودم ... ولی مادربزرگ سیدم ... با دهانی در حقم دعا کرد ... که دائم الصلواته ...✨ اونقدر که توی خواب هم ... لب هاش به صلوات، حرکت می کنه ... خدایا ... من رو لایق این دعا قرار بده ...
۰۰۰┅═══(✼❉❉✼)═══┅۰۰۰
#ادامــــــہ_داردـ ـ ـ ✨🍃✨
@modafehh
https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
🦋🦋🦋
#داستان_دنباله_دار_نسل_سوخته🔻
#قسمتــــ_پنجــــاه و یک ۵۱
👈این داستان⇦《 برکت 》
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
📎با وجود فشار زیاد نگهداری و مراقبت از بی بی ... معدلم بالای هجده شده بود ... پسر خاله ام باورش نمی شد😳 ... خودش رو می کشت که ...
- جان ما چطوری تقلب کردی که همه نمراتت بالاست؟ ...
اونقدر اصرار می کرد که ... منی که اهل قسم خوردن نبودم... کم کم داشتم مجبور به قسم خوردن می شدم ... دیگه اسم تقلب رو می آورد یا سوال می کرد ... رگ های صورتم که هیچ ... رگ های چشم هام هم بیرون می زد ...😖
ولی از حق نگذریم ... خودمم نمی دونستم چطور معدلم بالای هجده شده بود ... سوالی رو بی جواب نگذاشته بودم... اما با درس خوندن توی اون شرایط ... بین خواب و بیداری خودم ... و درد کشیدن ها و خواب های کوتاه مادربزرگ ... چرت زدن های سر کلاس ... جز لطف و عنایت خدا ... هیچ دلیل دیگه ای برای اون معدل نمی دیدم ... خدا به ذهن و حافظه ام برکت داده بود ...🍃
دو ماه آخر ... دیگه مراقبت های شیفتی و پاره وقت ... و کمک بقیه فایده نداشت ...😔
اون روز صبح ... روزی بود که همسایه مون برای نگهداری مادربزرگ اومد ... تا من برم مدرسه ... اما دیگه اینطوری نمی شد ادامه داد ... نمی تونستم از بقیه بخوام لباس ها و ملحفه ها رو بشورن ... آب بکشن و بلافاصله خشک کنن ...😓
تصمیمم رو قاطع گرفته بودم ... زنگ کلاس رو زدن🛎 ... اما من به جای رفتن سر کلاس ... بعد از خالی شدن دفتر ... رفتم اونجا ... رفتم داخل و حرفم رو زدم ...
- آقای مدیر ... من دیگه نمی تونم بیام مدرسه ... حال مادربزرگم اصلا خوب نیست ... با وجود اینکه داییم، نیروی کمکی استخدام کرده ... دیگه اینطوری نمیشه ازش پرستاری کرد ... اگه راهی داره ... این مدت رو نیام ... و الا امسال ترک تحصیل می کنم ...😐
اصرارها و حرف های مدیر ... هیچ کدوم فایده نداشت ... من محکم تر از این حرف ها بودم ... و هیچ تصمیمی رو هم بدون فکر و محاسبه نمی گرفتم ... در نهایت قرار شد ... من، این چند ماه آخر رو خودم توی خونه درس بخونم ...📖
۰۰۰┅═══(✼❉❉✼)═══┅۰۰۰
#ادامــــــہ_داردـ ـ ـ 💠✨💠
@modafehh
https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
🦋🦋🦋
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#خلاقیت
ایده ی بسیار زیبای دکوری با شمع و گلهای خشک 🕯🥀
🍀 مه گل پاتوق دختران فرهیخته 🍀
https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
🦋🦋🦋
#دانستنی_ها_و_معماهای_قرآنی
#حروف_و_علامات_قرآنی
📌 قرآن کریم چند حرف دارد ؟
قرآن کریم ۳۲۳۶۷۱ حرف دارد .
📌 اولین حرف قرآن کدام است ؟
باء در کلمه بسم الله
📌 آخرین حرف قرآن کدام است ؟
حرف س در کلمه ناس
📌 ۲۸حرف عربی قرآن در کدام آیه آمده است ؟
در آخرین آیه سوره فتح و آیه ۱۵۴ سوره آل عمران .
📌 بیشترین حرفی که در قرآن به کار رفته چه حرفی است ؟
حرف الف
📌 کمترین حرفی که در قرآن به کار رفته چه حرفی است ؟
حرف ظاء
📌 تعداد الف در قرآن ؟
۴۸۸۹۲ بار
📌 تعداد باء در قرآن ؟
۲۴۴۸ بار
📌 تعداد تاء در قرآن ؟
۲۴۰۰ بار
📌 تعداد ثاء در قرآن ؟
۱۴۵۴ بار
📌 تعداد جیم در قرآن ؟
۴۰۴۱ بار
📌 تعداد حاء در قرآن ؟
۲۲۴۳ بار
🍀 مه گل پاتوق دختران فرهیخته 🍀
https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
🦋🦋🦋
🌷🌷🌷🌷رفقای مهربون مه گلی...شبتون بخیر
🌷🌷🌷رمان ناحله هنوز تموم نشده، ادامه داره...تازه براتون یه غافلگیری دیگه هم داریم...😊😉
🌷🌷ولی اونا بعدا بهتون می گم...😊😄
🌷صبور باشین و همراه کانال بمانید و دوستان خودتون را نیز به کانال دعوت کنید
مه گل پاتوق دختران فرهیخته
Part03_تنها میان داعش.mp3
20.36M
رمان #تنها_میان_داعش
اثر #فاطمه_ولی_نژاد
قسمت3⃣
👈تولید اختصاصی کانال کتابخانه صوتی گوینده #زهرا_امیری
@audio_ketab
https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
🦋🦋🦋
الهی امشب...
هرچی خوبیه خدا براتون رقم بزنه
آرامش مهمان همیشگی خونه هاتون باشه
شبتون گرم از نگاه خدا
شب بخیر 🌙✨
https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋
✨﷽✨
✨ #پنددوستانه
هیچگاه اجازه ندهید احساس ناامیدی باعث شود
در نهایت به کمتر از آنچه که لیاقتتان است رضایت دهید.
https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋
❤️📚
📚
#عشقینه 🌸🍃
#ناحله 🌺
#قسمت_صد_و_نود_و_هشت
_شمیم جون بچه رو بده بهش شیر بدم.
+تو با این وضعیتت میخوای بچه شیر بدی ؟
نه خیر نمیخواد بچه سرما میخوره .
هر وقت خوب شدی بهش شیر بده
نرگس با یه لیوان ابجوش عسل و لیمو اومد بالا سرم ایستاد
+بیا اینو بخور جون بگیری
ازش گرفتمو به زور خوردم.
_اه چقدر بدمزه...
محمد در اتاق رو زد و اومد تو و با عصبانیت ساختگی گفت
+بدین بچمو بابا لهش کردین به خدا
بزارین دو کلوم باهم حرف بزنیم
بچه رو از شمیم گرفت و رفت بیرون بچه ها دورم روی تخت نشستن و هر کی یه چیزی میگفت که یهو صدای شکستن اومد
نرگس محکم زد تو سرش و گفت
_یاحسین فرشته...
حرفش تموم نشده شمیم و ریحانه هم همراهش دوییدن بیرون.
اطرافم رو که خلوت دیدم به پلکام اجازه ی استراحت دادم.
این سرماخوردگی لعنتی از پا درم اورده بود. جون باز و بسته کردن پلکام رو نداشتم .تو این مدت طبق معمول تنها کسی که بیشتر از همه اذیت شد محمد بود .
همه ی کارای خونه و بچه رو دوشش بود .
غذا رو که بار گذاشتم به اتاق برگشتم.
محمد رو تخت دراز کشیده بود و زینب و روی سینش خوابونده بود .
زینب هم با صورت محمد بازی میکرد.
محمد لپشو باد کرده بودو دو تا مشت زینب و میزد به صورتش و باد لپشو خالی میکرد و زینب بلند بلند میخندید
انقد تو این حالت خنده دار شده بود که نتونستم خودمو کنترل کنم و زدم زیر خنده .
محمد و زینب با تعجب برگشتن سمت من و با من خندیدن
به محمد گفتم
_فکر نمیکنی زیاد زینب دوستت داره؟
قیافشو بچگونه کرد و گفت :
+چیه مامان کوچولو؟حسودی؟
خندیدم و
_بله که حسودم پس من چی؟
+خب توهم منو دوس داشته باش
_خیلی پررویی محمد
+آره خیلی
_اخه یه وقت میری سرکار منو اذیت میکنه
برام زبون در اورد و گفت
+خوبه دیگه
_تو دیگه کی هستی؟
+همونی ک میخواستی
_عجب ادمیه
پاشد و نشست رو تخت
+میگم فاطمه
_جانم؟
+شاید هفته ی بعد...
_هفته ی بعد چی ؟
+هیچی... بوی سوختنی میاد،چیزی رو گازه ؟
_نه عزیزم چیزی رو گاز نیست
دوباره چه خبره؟هفته ی بعد چی؟
+هیچی دیگه میگم این زینب خرابکاری کرده فکر کنم بیا عوضش کن .
_داری طفره میری
+عه عه من برم دستشویی ببخشید
بچه رو گذاشت رو تخت و رفت بیرون از اتاق .
این که چی میخواست بگه خیلی ذهنمو درگیر کرده بود .از هر دری خواستم ازش بپرسم طفره رفت و چیزی نگفت...
انقدر که گریه کرده بودم سر درد خیلی بدی گرفتم. محمد هر کاری کرد نتونست مانع گریه کردنم بشه...
انقدر حالم بد بود که دیگه حتی نمیخواستم صدای محمد رو بشنوم
دستم رو به سرم گرفتم و گفتم :
+تو رو خدا ادامه نده،مگه تا الان من بهت میگفتم کجا بری کجا نری...
خدا شاهده ؛خدا شاهده حالم بده
نمیگم نرو ولی میگم الان نرو.محمد زینب چی؟من چی؟دوسمون نداری؟
مارو کجا میخوای بزاری بری؟
دوتا دستش و گذاشت رو چشماش وبا حالت عصبی گفت
+نزن این حرفا رو. خودت میدونی چقدر عاشقتونم!
پاشد و از اتاق بیرون رفت.
بعد از چند ثانیه صدای باز و بسته شدن در اومد که متوجه شدم رفت بیرون.
به زینب که مظلوم روی تخت خوابیده بود خیره شدم. با دیدنش گریم شدت گرفت. از اتاق رفتم بیرون و نشستم رو مبل.دو تا زانوم رو تو بغلم جمع کردم و سرم و روش گذاشتم.گریه امونم رو بریده بود.نمیدونستم چرا انقدر بیتابی میکنم،مَنی که این همه منتظر این حرفش بودم،مَنی که این همه مدت خودم رو اماده ی حرفاش کردم،اماده ی خداحافظیش...شاید انتظار نداشتم انقدر زود این روز برسه،فکر این که یه روز از در بیاد و بگه میخواد بره، فکر نبودنش من رو میکشت...! ناراحتی و اضطراب تا عمق وجودم رخنه کرده بود.بلندشدم تا برم یه دستمال از رو میز بردارم که چشمم افتاد به عکس اقا ویاد حرف محمد افتادم.
+آقا تنهاست...اینجاهم از کوفه بدتره. اگه امثال منو تو پشت آقامون نباشیم پس آقا دلش به کی خوش باشه؟
فاطمه حضرت زینب و یادت رفته؟
سر بریده برادرش رو رو نیزه دید
جنازه ی اکبر رو اربا اربا دید
دوتا دست جداشده ی علمدارش و دید...!
ولی آخرش گفت ما رایت الا جمیلا!
از خدا میخوام صبر زینبی بهت بده.
اینا رو نگفتم که فکر کنی من برم دیگه بر نمیگردم،نه خیر اینطوریا نیست من بی لیاقت تر از اون چیزیم که بخوای فکرش وکنی؛ولی میگم رو خودت کار کن
یکم به این هافکر کن.همیشه دل کندن از چیزایی که دوسش داری بد نیست،
شاید درد داشته باشه،حتی شاید مثل شنیده شدن صدای شکستن استخونای بدنت سخت و دردناک باشه،ولی گاهی لازمه واسه رشد روحت.گاهی دل کندن از چیزای خوب چیزای بهترو نصیبت میکنه،باعث تعالی روحت میشه.
حالا ماهم که هدفمون تو این دنیا زندگی نیست،بندگیه!
دعا کن بتونیم بندگیشو کنیم.
اگه تو راضی نباشی که رفتن من نه تنها فایده ای نداره بلکه اصلا این جهاد قبول نیست
#Naheleh_org
به قلم 🖊
#غین_میم💙و #فاء_دآل
#کپی_بدون_ذکر_نام_نویسنده_حرام_عست🤓
🍀 مه گل پاتوق دختران فرهیخته 🍀