eitaa logo
مَه گُل
668 دنبال‌کننده
11.2هزار عکس
3.6هزار ویدیو
103 فایل
❤پاتوق دختران فرهیخته❤👧حرفهای نگفتنی نوجوانی و جوانی😄💅هنر و خلاقیت💇 📑اخبار دخترونه و...🎀 📣گل دخترا😍کانال رو به دوستانتون معرفی کنید @Mahgol31 https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃🌺🍃سلام خدمت اعضای خوب کانال خوشحالیم از این همراهی❤️ میدونستی ایتا چقدر ابزار داره که کلی میتونه تخصصی رو تصویرتون ویرایش انجام بده⁉️ 🔆میدونستی یه بخش دم دستی ایتا ،، در بخش ویرایش تصویر،،، شامل ؛ بهبود، آشکارسازی، کنتراست، شدت رنگ، گرما ،محو کردن ،هایلایت ،سایه، حاشیه ،دانه، تیز کردن، رنگ ،سایه، رنگ هایلایته ⁉️‼️ برای کشف این امکانات با ما باشین😊✨ ✅امروز با آموزش ابزار در خدمت شما هستیم. ✅شفافیت ✅نور ✅کنتراست ✅بلور... که خیلی بخش جالبیه👌 ✅و .... خب این ابزارها به چه کارمون میان⁉️ گاهی تصویری داریم که نورش کمه ..... یا نیاز به شفافیت بیشتر داره و یا تغییرات تخصصی میخواد،،، گاهی میخواهیم بخشی را محو کنیم،،،این بخش ،،،مختص همین کاره https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1 🦋🦋🦋
🍃🌺🍃از این بخش وارد بخش تنظیمات تخصصی میشویم
🍃🌺🍃در این قسمت شما می تونید خیلی تنظیمات نور و کنتراست و تیزی تصویر و ... را به اندازه سلیقه و لزوم تغییر دهید.
💢و اما بخش جواب بلور👌👌👇👇
🍃🌺🍃مثلا توی تصویر مایلید بخشی شفاف و بقیه اش تار باشه 🍃🌺🍃از این بخش که شبیه قطره تو خالیه💧 می رین بخش بلور
🍃🌺🍃دو نوع بلور داریم 🍃🌺🍃شعاعی و خطی،،، در هر دو صورت وقتی نقطه سفید مرکزی را دست بگذارید می تونید اون را هر جا خواستید جابجا کنید، ،، اما برای تغییر شعاع محو شدن دستتون را روی نقطه چین های سفید اطراف خطهای شعاعی یا خطی میزنید 🍃🌺🍃اون بخشی که به مرکز وصله از همه جا شفافتر میشه و باید بعد متوسط و بعدی محو
🍃🌺🍃و اما با این ابزار هم می تونید با تنظیم رنگ و نور یه سری تغییرات خاص نوری و رنگ در جهت های خاصی ایجاد کنید
🍃🌺🍃امیدوارم از آموزشهای امروز استفاده لازم را ببرید🙏😊 🍃🌺🍃جهت انتقال پیشنهادات و انتقادات 👇👇👇 @mariamm313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌱رمان 🌱جانم_می‌رود 🌱قسمت_۵۶ ــ مهیا بیدارشو مهیا چشمانش را باز کرد اتوبوس خالی بود فقط مریم که بالا‌ سرش بود و شهاب که دم در ایستاده بود در اتوبوس بودند مهیا از جایش بلند شد ــــ مریم کولمو بیارم ــــ نه لازم نیست همین کیف دوشیتو بیار ــــ اوکی شهاب کنار رفت تا دختر ها پیاده شوند او هم بعد از دخترها پیاده شد و در را بست کنار هم قدم برمی داشتند مهیا به اطرافش نگاهی کرد ــــ وای اینجا چقدر بحاله مریم لبخندی زد ــــ آره خیلی مهیا با دیدن نرجس که به سمتشان می آید محکم بر پیشانیش کوبید ــــ آخ این عفریته اینجا چیکار میکنه مریم خندید ــــ آروم میشنوه ـــ بشنوه به درک شهاب با تعجب به سمت مریم چرخید مریم بهش نزدیک شد ــــ مهیا به نرجس میگه عفریته نرجس به طرفشان آمد ـــ سلام خسته نباشید مریم خنده اش را جمع کرد ـــ سلام گلم همچنین شهاب هم فقط به یک سلام ممنون اکتفا کرد مهیا هم بیخیال سرش را به آن طرف چرخاند با دیدت تانک زود دوربینش را از کیف مخصوصش بیرون آورد ‌ و شروع به عکاسی کرد ـــ مریم اینجا شلمچه است دیگه ــــ آره گلم مهیا احساس می کرد هر زاویه و هر منظره در این جا قصه ای را برای روایت دارند شهاب از آن ها جدا شد و به سمت محسن رفت مریم با حوصله مهیا را همراهی کرد تا از جاهایی که دوست دارد عکس بگیرد و به سوالاتی که مهیا می پرسید جواب می داد دخترها به طرف نمایشگاه ها رفتن همه مشغول خرید بودند مریم به سمت کتاب ها رفت اما مهیا ناخوداگاه عکس مردی نظرش را جلب کرد از بین جمعیت گذشت به غرفه پوستر رسید وارد شد به چشم های مرد نگاهی انداخت نمی توانست زیاد خیره چشمانش شود احساس ترس به او دست داد ابُهتی که چشم های این مرد داشت لرز بر تن مهیا انداخته بود مهیا آنقدر غرق آن عکس شده بود که متوجه رفتن دانش آموزا نشده بود شهاب برای اطمینان نگاهی به نمایشگاه انداخت با دیدن مهیا که به عکس خیره شده بود صدایش کرد ــــ خانم رضایی خانم رضایی مهیا به خودش آمد ـــ بله ــــ اذان گفت برید تو مسجد برای نماز و نهار ـــ سید این عکس کیه شهاب به عکس نزدیک شد با دیدن عکس لبخند زد ــــ شهید محمد ابراهیم همت مهیا دوباره به عکس نگاهی انداخت واسم شهید را زیر لب زمزمه کرد به سمت فروشنده رفت ــــ آقا من این پوسترومی خوام چقدر میشه؟؟ پول پوستر را حساب کرد شهاب از شخصیت مهیا حیرت زده بود این دختر همه معادلات او را به هم ریخته بود ـــ سید من باید برم وضو شهاب اطراف نگاه کرد کسی نبود ــــ اینجا خیلی خلوته بزارید من همراهتون میام شهاب تا سرویس بهداشتی مهیا را همراهی کرد بعد وضو هر کدام به سمت قسمت خانم ها وآقایون رفتن مریم مهیارا از دور دید برایش دست تکان داد مهیا به طرفشان رفت ✍🏻 : فاطمه امیری https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1 🦋🦋🦋
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
#دانستنی_ها_و_معماهای_قرآنی #اسامی_پیامبران_در_قرآن 📌نام حضرت ابراهیم در چند آیه ذکر شده است ؟ در ۶۳ آیه ازجمله در سوره‌های بقره آل عمران نساء و....... 📌نام حضرت ادریس در کجا یاد شده است ؟ ۲ بار در قرآن در سوره‌های مریم در انبیاء 📌نام حضرت اسحاق در کجا یاد شده است ؟ ۱۷ بار از جمله در سوره‌های بقره و آل عمران.... 🍂 مه گل پاتوق دختران فرهیخته 🍂 https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1 🦋🦋🦋
استرس یعنی... . . . از تو گالریت یه عکسی رو به بابات نشون بدی!!!! شروع کنه ورق زدن انالله و اناالیه راجعون..😂😂‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌روحت شاد و یادت ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌گرامی😁😅 ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1 🦋🦋🦋🦋🦋
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#ترفند ایده‌های خوشمزه 😋 🍂 مه گل پاتوق دختران فرهیخته 🍂 https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1 🦋🦋🦋
یک گوشه ای از زیبا سرزمین شمال، پسر جوانی با خواندن دست نوشته های دفترچه ای قدیمی، زندگی اش دست خوش تغییر می شود و..
📚 (۱) عمه‌ خورشید، در گوشه‌ ای از باغ بزرگ خانۀ ما، در حیاط پشتی زندگی می‌ کرد. حیاط او با دری کوچک به باغ متصل می‌ شد. او خواهر ناتنی پدرم بود و بارها از زبان مادرم و عمه‌ هایم شنیده بودم که مادر او دختر یک رعیت ساده و بی‌ اصل‌ و نسب بوده است. خانۀ عمه‌ خورشید، خانۀ آرزوهای کودکانه‌ ام بود. خانه‌ ای که پرندگان، بدون هیچ ترسی، در آن لانه می‌ کردند و کبوتر بچه‌ ها، روی‌ دست آدم می‌ نشستند و او به من یاد می‌ داد، چگونه آن‌ها را نوازش کنم و دوست بدارم. یادم هست، یک روز که تخم کبوترها را از لانه برداشته بودم، با صدایی بغض‌ آلود گفت: «سهراب‌ جان، این‌ ها بچه‌ های کبوترها هستند و اگر مادرشان ببیند که نیستند، گریه می‌ کند.» و آن‌ قدر گفت که رفتم و تخم کبوترها را در لانه گذاشتم. 📚 برشی از کتاب (۲) عمه‌ خورشید، قبل از آنکه به دنیای سکوت تبعید شود، قصه‌ هایی عجیب برایمان می‌ گفت. از پرنده‌ ها، از آهو های بیابانی و از گرگ‌ ها. در قصه‌ های او، همه‌ چیز، حتی آب و رنگ و درخت و ستاره‌ ها حرف می‌ زدند و هیچ‌ چیز محالی وجود نداشت. ثریا هم گاهی پیش ما می‌ آمد ولی وقتی بر می‌ گشت، ادای عمه را در می‌ آورد و او را مسخره می‌ کرد. او، از همان بچگی یاد گرفته بود که چه‌ طور می‌ شود دیگران را مسخره کرد و به آن‌ ها خندید. مادر، از رفتار ثریا خیلی راضی ‌بود ولی همیشه می‌ گفت: «می‌ ترسم سهراب به عمه‌ اش برود.» و بعد با نفرت ادامه می‌ داد: «مرده‌ شور نسلش را ببرد!» مادرم، همین قصه‌ ها را بهانه کرد و با این دستاویز که حرف‌ های عمه‌ خورشید بچه‌ ها را خرافاتی می‌ کند، ملاقات عمه را برای ما ممنوع کرد. ولی من می‌ رفتم. یواشکی پیش او می‌ رفتم. پشت دامن باجی‌‌ صغرا، تنها کسی‌ که حق داشت پیش عمه‌ خورشید برود، قایم می‌ شدم و می‌ رفتم. https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1 🦋🦋🦋
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❌عطر را روی پوست مالش ندهید 🔻پس از استعمال عطر بسیاری از افراد با این تصور غلط که نیاز به پخش آن بر روی پوست است شروع به مالش عطر بر روی پوست می کنند. در حالیکه این موضوع کار اشتباهی است چرا که موجب پخش شدن و تجزیه مولکوهای عطر در هوا می شود و آن را به سرعت تجزیه می کند و ماندگاری عطر را کاهش می دهد. ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1 🦋🦋🦋🦋🦋
نماز اول وقت به نیت ظهور مولا . .🌱 (:
🔻 👈این داستان⇦《 چشم‌های کور من 》 ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 📎پاهام شل شده بود ... تازه فهمیدم چرا این ساختمان ... حیاط ... مزار شهدا ... برام آشنا بود ... چند سال می‌گذشت؟ ... نمی دونم ... فقط اونقدر گذشته بود که ...😔 🔹نشستم یه گوشه و سرم رو بین دست‌هام مخفی کردم ... خدایا ... چی می بینم‌❓ ... اینجا همون جاست ... خودشه... دقیقا همون جاست ... همون جایی که توی خواب دیدم... آقا اومده بود ... شهدا در حال رجعت ... با اون قامت‌های محکم و مصمم ... توی صحن پشتی ... پشت سر هم به خط ایستادن ... و همه منتظر صدور فرمان امام زمان ... خودشه ... اینجا خودشه ...🍃✨ 🔸زمانی که این خواب رو دیدم ... یه بچه بودم ... چند بار پشت سر هم ... و حالا ... اونقدر تک تک صحنه‌ها مقابل چشمم زنده بود ... که انگار دقیقا شهدا رو می‌دیدم که به انتظار ایستاده‌اند ...🌷 🔻- یا زهرا ... آقا جان ... چقدر کور بودم ... چقدر کور بودم که نفهمیدم و ندیدم ... این همه آرزوی سربازیت ... اما صدای اومدنت رو نشنیدم ... لعنت به این چشمهای کور من ...😔😔 🔹داخل که رفتم ... برادرها کنار رفته بودن ... و خانم ها دور مزار سرباز امام زمان ... حلقه زده بودن ... و من از دور ... به همین سلام از دور هم راضیم ... سلام مرد ... نمی‌دونم کی؟ ... چند روز دیگه؟ ... چند سال دیگه؟ ... ولی وعده ما همین جا ... همه‌مون با هم از مهران میریم استقبال آقا ...🍃✨ 🔸اشک و بغض ... صدام رو قطع کرد ... اشک و آرزویی که به همون جا ختم نشد ... 🔻از سفر که برگشتم یه کوله خریدم ... و لیست درست کردم... فقط ... تک تک وسائلی رو که یه سرباز لازم داره ... برای رفتن ... برای آماده بودن ... با یه جفت کتونی ...👟👟 🔹همه رو گذاشتم توی اون کوله🎒 ... نمی‌خواستم حتی به اندازه برداشتن چند تا تیکه ... از کاروان آقا عقب بمونم ... این کابووس هرگز نباید اتفاق می‌افتاد ... و من ... اگر اون روز زنده بودم و نفس می‌کشیدم ... نباید جا می‌موندم ...🌹 🔸چیزی که سالها پیش در خواب دیده بودم ... و درک نکرده بودم ... ظهور بود ...🍃✨ ظهوری که بعد از گذر تمام این مدت ... هنوز منتظرم ... و آماده ... سالهاست ساکم رو بستم ... شوقی که از عصر پنجشنبه آغاز میشه ... و چقدر عصرهای جمعه دلگیرن ... 🔹میرم سراغش و برش می‌گردونم توی کمد ... و من ... پنجشنبه آینده هم منتظرم ... تا زمانی که هنوز نفسی برای کشیدن داشته باشم ... 🔻و ما ز هجر تو سوختیم؛ ای پسر فاطمه .... خدایا بپذیر؛ امن یجیب‌های این نسل سوخته را .... یاعلی مدد .... التماس دعای فرج🍃✨🌹 ۰۰۰┅═══(✼❉❉✼)═══┅۰۰۰ @modafehh https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1 🦋🦋🦋