"نــگــران فــردایــت" ✨
نــبــاش دوســت مــنــ✨
خــداے دیــروز
و امــروزمــان ✨،
فــردا هم هســت ... ✨✨✨
شــبــ بــخــیــر دوســتــان ♡ 🌙
https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
🌿⃟🌿﷽🌿⃟🌿
🌹🍃آرامش و احساسم از آن توست
🌹🍃ای آفریدگار ممکن
🌹🍃من نزول آیه رحمتت را
🌹🍃بر کویر تشنه زندگیم ناظرم
🌹🍃مرا دریاب که برای
🌹🍃دل کودکانه ام
🌹🍃معبودی برتر از تو نمییابم
🌹🍃به نام خدای بخشنده مهربان
🌹🍃سلام صبحتون عسل، روزتون بی نظیر
https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
🦋🦋🦋
#زندگی_به_سبک_شهدا
شهید عباس چکشی
زندگینامه 📝
🍃🌹زندگینامه شهید عباس چکشی🌹🍃
🍃🌹شهید چکشی ١۱ خرداد ۱۳۳۵، در بروجرد چشم به جهان گشود. پدرش ابوالحسن و مادرش،ربابه نام داشت. تا پایان سوم راهنمایی درس خواند. مدیر عامل شرکت تعاونی شیشه بود. سال۱۳۵۹ ازدواج کرد و صاحب دو پسر شد. به عنوان بسیجی در جبهه حضور یافت. دوم خرداد ۱۳۶۵، با سمت تک تیرانداز در دهلران بر اثر اصابت ترکش توسط نیروهای عراقی شهید شد .
🌻 مه گل پاتوق دختران فرهیخته 🌻
https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
🦋🦋🦋
[ بدون مبارزه، هیچ موفقیتی هم وجود نداره، پس موفقیت رو بساز خودت، . 🍰♥️]
ِhttps://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
🦋🦋🦋🦋
#رمان_داستانی_مزد_خون
#بر_اساس_واقعیت
#قسمت_بیست_و_یکم
گفت: مرتضی من سعیم رو میکنم توکل کن به خدا انشاالله که درست میشه...
دیگه اصرار نکردم میدونستم شیخ مهدی هر کاری از دستش بر بیاد میکنه...
تشکر کردم بعد هم خداحافظی....
ولی... ولی همچنان دستم خالی بود...
هنوز راه چاره ای پیدا نکرده بودم که گوشیم زنگ خورد ...
فاطمه بود...
سری تکون دادم و توی دلم گفتم: خدایا خودت آبروم رو جلوی خانمم حفظ کن...
تو تنها تکیه گاه عالمی...
خودت ما رو توی زندگی تکیه گاه قرار دادی ...
گوشی رو وصل کردم...
سلام خانمم خوبی...
سلام مرتضی جان ...
خوبی عزیزم بعد با کمی مِن مِن گفت: چی شد آقا چکار کردی؟! یکم نگرانم دکتر گفت زود بستری بشم چکار کنیم؟!
نخواستم بیشتر نگران بشه...
خیلی قاطع و با اطمینان گفتم: مشکلی نیست خانمم تا دو ساعت دیگه من کارم تموم میشه مدارکت رو آماده کن هر چی که لازمه اونجا حیرون نشیم مواظب خودت و فسقلیم باش تا من میام...
تلفیق حس نگرانیش با خوشحالی جور شدنه هزینه رو میشد از صداش فهمید، تشکر کرد و گفت: پس منتظرتم و خداحافظ...
گوشی رو که قطع کردم راه افتادم سمت حرم بی بی حضرت معصومه( ع)...
رسیدم داخل حرم زدم زیر گریه...
کی گفته مرد گریه نمیکنه!
اونم مردی که قرار شرمنده ی زن و بچش بشه...
نمیدونم چی شد دلم هوای حسین(ع) رو کرد...
شاید یاد شرمندگیش جلوی زن و بچه اش افتادم...
نگاهم رو به آسمون دوختم و گفتم: خدایا به حق اون لحظه ای که حسین زیر عباش دور دانه اش رو پنهان کرد که خانمش رباب نبینه....
هنوز چشمهام به زمین نرسیده بود که شیخ منصور جلوم ظاهر شد و چنان زد به شونم که فکر کنم از ناحیه کتف دچار نقص عضو شدم!
بعد هم بلند گفت: شیخ مرتضی وسط راز و نیازت با خدا به فرشته ها بگو ما رو هم یه جایی جا بدن...
از دیدنش جا خوردم...
گفتم: سلام اخوی...
اینجوری شما زدی روی کتف ما هر چی فرشته بود پرید!!!
شروع کرد حال و احوال کردن و چکار میکنی و چرا عروسی ما رو دعوت نکردی بی معرفت و از این حرفها....
با دیدنش از یه طرف یاد حرفهای شیخ مهدی افتادم که قبلا بهم گفته بود و دوباره بعد از قریب یکسال حس کنجکاویم گل کرد!
از یه طرف هم با خودم دل دل میکردم برای پول بهش رو بزنم یا نه!!!
به توصیه ی همیشگی شیخ مهدی به خودم گفتم: صبر میکنم تا ببینم چی میشه...
اصلا شاید خدا شیخ منصور رو سر راهم قرار داد تا کمکی بهم بکنه!
ولی شعری که شیخ مهدی اون روز برام خوند مدام توی ذهنم رژه میرفت....
وسط افکار متلاطم بودم که شیخ منصور گفت: مرتضی اگه کار نداری یک ساعت باهم بریم جایی جلسه دارم تو هم بیا فیض ببری...
نمیدونستم قبول کنم یا نه!
من به فاطمه قول داده بودم تا دو ساعت دیگه میام دنبالش تا بریم بستری بشه!!!
فکری وسوسه انگیز بهم گفت:رفتنم بهتر از نرفتنه!
حداقل اگه شیخ مهدی نتونست پول جور کنه به شیخ منصور رو میزنم...
همراهش شدم و راه افتادیم و چه رفتنی ...
توی مسیر اصلا متوجه حرفهای شیخ منصور نبودم! ذهنم درگیرحرفهای شیخ مهدی بود که قبلا راجع به منصور گفته بود و حالا من با پای خودم به مسلخ میرفتم....
غوغایی توی دلم بود... فکر فاطمه ... فکر بچم... بهم می گفت: حالا چیزی نمیشه شیخ منصور هم، هم لباس ماست اصلا شاید اینطوری مهدی می گفت نباشه....!
ادامه دارد...
نویسنده: #سیده_زهرا_بهادر
https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
🦋🦋🦋
ترامپ لاستیک ماشینش پنچرشده رفته فوت کرده تو اگزوز!!! بعد دوستش بایدن اومده گفته:تا فردا هم فوت کنی باد نمیشه…
شیشه سمت راست راننده پایینه!!!!!
.
میگن زاپاسه منفجر شده ، کارشناسا گفتن بغضش ترکیده😂
https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
🦋🦋🦋🦋
40.62M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بگو نه!🚭🚭🚭
🎤🎤🎤حامد زمانی
https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
🦋🦋🦋
#رمان_داستانی_مزد_خون
#بر_اساس_واقعیت
#قسمت_بیست_دومم
ولی آخه شیخ مهدی بیراه حرف نمیزنه!!!
تو حال خودم بودم که دوباره شیخ منصور با همون شدت زد روی کتفم و گفت: کجایی مرتضی؟!
حدیث حاضر غائب شنیده ای!
او در میان و جمع و دلش جای دیگر است...
حال کتف من دیگه از نقص عضو گذشته بود که از دهنم در رفت و ناخودآگاه گفتم: اخوی اینجوری شما میزنی به جای خانمم الان باید خودم رو ببرم بیمارستان بستری کنم!!!
تا این حرف رو زدم شیخ منصور خیلی سریع و تیز گفت: وااای مرتضی برای چی باید خانمت رو بستری کنی؟
انشاالله که خیره....
بگو چرا اینجا نیستی برادر!
کاری از دست من بر میاد خداوکیلی بگو...
پولی، چیزی کم و کسری نداری ....
اصلا اگه خانمت همراهی چیزی میخواد بگو هماهنگ کنم خانم بچه ها بیان پیشش...
بدون اینکه مجال بده ابراز لطف میکرد...
و من مجبور شدم ماجرای وضعیت خانمم رو شرح بدم البته دست روی دلم گذاشتم و چیزی از اینکه لنگ پولم نگفتم ....
یه کسی تو دلم می گفت: بهش بگو، اینا خدا سر راهت قرار داده...
اما یادآوری حرفهای مهدی بهم می گفت نگو... اگه صبر کنی خدا مسیر رو بهت نشون میده ممکنه به مو برسه ولی نمیذاره پاره بشه!!!
خیلی این کشمکش درونی برام سخت بود خیلی...
رسیدیم به محلی که شیخ منصور جلسه داشت...
شبیه دفتر علما بود...
چند نفری که داخل بودن..
سه و چهار نفرشون وجهه ی مذهبی داشتن، دو، سه نفرشون هم روحانی بودن...
حس کنجکاویم همه جا را بررسی می کرد...
یه آقایی که جوان هم بود و عبا و عمامه ی شیکی هم داشت پشت یه میز نشسته بود توجهم رو جلب کرد...
مشغول صحبت با دو نفر دیگه که خیلی خوش وجهه و چهرشون نور بالا میزدن بود...
ما سرپا ایستاده بودیم و شیخ منصور با رفقاش حال و احوال میکرد، ولی من حواسم به اون آقا بود، یکدفعه رفت سمت گاو صندوقی که کنار میزش بود و درش رو باز کرد...
از دیدن این همه پول و دلار خیلی جا خوردم!!!
جالبتر اینکه مبلغ زیادی پول داد به همون دو نفری که باهاش داشتند صحبت می کردند، اونها هم خوشحال و با کلی اصرار که این مبلغ زیاده با نصفش مشکل ما حل میشه! اما اون آقا هم در نهایت گفت: بقیه اش شیرینی ما برای قدم نورسیده به شما!!!
در حدی متعجب بودم که شیخ منصور متوجه حالت من شد و گفت: شیخ مرتضی این بنده خدا گیره، هر جا رفته به در بسته خورده!
خیلی اسیرش نشو...
داشتم با خودم فکر میکردم گیره!!!
بعد چندین برابر بیشتر بهش دادن!
چقدر دمشون گرم...
با یک چهارم این پول مشکل من هم حل میشد...
درگیر این تناقضات بودم که شیخ منصور گفت: مرتضی یه چیزی میگم نه نگو!!!
میخوام شیرینی عروسیت و بابا شدنت رو یک جا بدم! اگه بگی نه حسابی ناراحت میشم!
بالاخره رفیق باید به فکر رفیقش باشه یا نه!
ما همین روزها به درد هم میخوریم!!!
میدونم الان اینقدر دغدغه سلامتی خانمت رو داری، بذار حداقل فکرت درگیر مباحث مالی نباشه رفیق...
به لکنت کلام رسیده بودم!
فرض کنید با موقعیتی من داشتم این بهترین فرصت بود! اما توی ذهن خراب شدم این ابیات نغزززز شیخ مهدی دست از سرم بر نمیداشت...
ای گل گمان مکن به شب جشن می روی
شاید به خاک مرده ای ارزانی ات کنند
یک نقطه بیش فرق رحیم و رجیم نیست
از نقطه ای بترس که شیطانی ات کنند
آب طلب نکرده همیشه مراد نیست
گاهی بهانه ای است که قربانی ات کنند
توی چند دقیقه باید تصمیم می گرفتم ...
وضعیت فاطمه خوب نبود....
اصلا چرا من این قضیه رو اینجوری می دیدم! چه بسا دیدن شیخ منصور یک مسیر جدیدی توی زندگی من بود که خدا سر راهم قرار داده بود!
اومدم دل رو بزنم به دریا و به شیخ منصور بگم که گوشیم زنگ خورد...
ادامه دارد....
نویسنده:#سیده_زهرا_بهادر
https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
🦋🦋🦋
#رهایی_از_رابطه_حرام۱۰
✨ اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم ✨
برای رهایی از روابط حرام بایدحتما هر نوع راه ارتباطی با طرف مقابل رو برای خودتون ببندید.
هوای نفس طوریه که "هر چقدر احساس کنه که برای راحت شدن سختی کمتری باید بکشه بیشتر ترغیب میشه که این کار رو بکنه".
برای همین اگه با گوشی با طرف مقابل در ارتباط هستید حتما تمام شماره ها و خط هاش رو مسدود کنید. اگه خط جدید هم بگیرید که بهتره. جوری عمل کنید که اگه بعدا هم خودتون خواستید برید سراغش کارتون خیلی سخت باشه.
وقتی آدم در حال و هوا و فضای روابط نفسانی با نامحرم هست بهترین کار اینه که جاش رو عوض کنه. اگه بتونه کلا مهاجرت کنه به یه جای دیگه که خیلی بهتره.
اگه طرف مقابل به راحتی در دسترس باشه واقعا آدم نمیتونه مقاومت کنه و آخرش تسلیم خواهد شد.
https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
🦋🦋🦋
❣خداوندا ...🤲
«فَـهُــوَ حَـسـبُه» کـہ مـے خوانم
• انگار کسے دستے بـہ قلبم میکشد
ومن آرام میشوم
• انگار کسے مےگوید:
" خیالت راحت!من هستم"
🌙شبتون خدایی❤
نگاه و یاد خدا هر لحظه همراهتان🌙
https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
🌹🍃الهی به امید تو
🌹🍃سلام روزتون پر از آرامش
🌱نیست بوی آشنا را تاب غربت بیش از این
از نسیم صبح، بوی یار می باید کشید...🌱
🌱اَلــَّلــهُمـــّ؏جــِّلــلــِوَلــیــِڪَالــفــَرَجــ🌱
https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
🦋🦋🦋
یه دیالوگ نابی داره سریال دارک که میگه:
تا حالا شده فکر کنی که
کجای زندگیت رو اشتباه رفتی
توی کدوم نقطه بود که زندگیت تبدیل شد
دقیقا برعکس چیزی که میخواستی!؟
هر تصمیمی که میگیریم هرکاری که میکنیم ربط مستقیم داره به آیندمون، یکم بیشتر برای هر کاری که میکنیم فکر کنیم بد نیست!
https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
🦋🦋🦋🦋
#آموزش
❓اسپم چیه؟
🔹 اسپم یا هرزنامه هر نوع پیام ناخواستهای هست که اغلب از سوی افراد ناشناس به اکانت شخصی افراد یا به گروهها ارسال میشه
🔴در بیشتر موارد، اسپم حاوی یک پیام تبلیغات هست ⛔️
https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
🦋🦋🦋
⁉️در صورت ارسال هرزنامه یا پیام ناخواسته به سایرین چه اتفاقی میافتد؟
🔹 وقتی با کسی که مخاطب او نیستین (یعنی او شماره شما را نداره) گفتگویی را شروع کنین، گزینه «گزارش هرزنامه» برای گیرنده پیام نمایش داده میشه
🔸 اگر پیام شما از نظر گیرنده، تبلیغاتی یا مزاحم تلقی بشه، اون میتونه پیام شما را به عنوان هرزنامه گزارش کنه
🔹 وقتی گزارش هرزنامه درباره پیامهای شما چند بار تکرار بشه، شما محدود (ریپورت) خواهید شد
https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1