eitaa logo
مَه گُل
651 دنبال‌کننده
6.8هزار عکس
1.7هزار ویدیو
103 فایل
❤پاتوق دختران فرهیخته❤👧حرفهای نگفتنی نوجوانی و جوانی😄💅هنر و خلاقیت💇 📑اخبار دخترونه و...🎀 📣گل دخترا😍کانال رو به دوستانتون معرفی کنید @Mahgol31 https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹🍃بسم الله الرحمن الرحیم غم های بزرگت را بگذار برای بزرگی خدایت تو بخند همه چیز حل میشود. 🌹🍃سلام روزتون عالی، لحظه لحظه زندگی تون سرشار از آرامش https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1 🦋🦋🦋
شهید محمد رضا جعفرابادی زندگینامه 📝 🍃🌹شهید محمدرضا در تاریخ 18 خرداد سال 1341 در روستای جعفر آباد شهرستان آشتیان به دنیا آمد. محمد رضا درس دینداری را از مادر آموخت و درس تلاش و سختکوشی را از پدر به ارث برد. تحصیلات ابتدایی رادر روستا با موفقیت گذراند و سپس برای کمک به اقتصاد خانواده راهی تهران شد و به شغل نجاری پرداخت. او بسیار شجاع بود و در مراسم و راهپیمایی های اول انقلاب شرکت می کرد. تا اینکه در تاریخ 22 بهمن 1357 در حال تظاهرات در خیابان پیروزی تهران توسط دژخیمان رژیم پهلوی به شهادت رسید و پیکر پاکش را در زادگاهش به خاک سپردند . 🌻 مه گل پاتوق دختران فرهیخته 🌻 https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1 🦋🦋🦋
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هر چند که برای هر چیزی راه حلی هست... داشتم فکر میکردم که چکار میشه کرد برای این وضعیت که خانم امیری در اتاق رو زد و اومد داخل گفت: ببخشید خانم دکتر خانمی اومدن نوبت هم از قبل نداشتن خیلی اصرار دارن شما رو ببینن، من گفتم نمیشه ولی همینجوری ایستادن چکار کنم؟! نگاهی به پرونده های باز روی میزم کردم نگاهی به ساعت با اینکه معمولا اصلا چنین روالی نداشتم اما گفتم بگید فرم رو پر کنن اگر وقت شد بیان داخل اگر هم نه یه نوبت براشون رزرو کنید... خانم امیری رفت بیرون و در رو بست. چند دقیقه ای بیشتر نگذشته بود که سر و صدای داخل سالن توجهم رو جلب کرد بلند شدم و در باز کردم خانم جوانی که به پهنای صورت اشک می ریخت داشت داد و بیداد میکرد که من همین الان باید با خانم دکتر صحبت کنم... گفتم: خانم عزیز فرم رو پر کنید بعد بفرمایید داخل! اومد جلوی و با همون حالت مضطرب گفت: خانم دکتر خواهش میکنم اجازه بدید من براتون توضیح بدم بعد هر چی خواستید من می نویسم.... خانم امیری اومد جلوش ایستاد که بگه نمیشه که با اشاره ی دستم اجازه دادم بیاد داخل... نشست روی صندلی مثل ابر بهار اشک می ریخت... چند لحظه ای صبر کردم و گفتم: چی شما را اینقدر اذیت کرده... با هق، هق گفت: خانم دکتر دخترم... دخترم... داره از دستم میره... تازه فهمیدم با یه پسر رابطه دارن البته به شکل چت نه چیز بیشتر! خانم دکتر اسمش پسره یه مرده سی و سه ساله است و دختر بیچاره ی من فقط پانزده سالشه! بعد دوباره هق هق گریه و با بغض ادامه داد: نمیدونم مردیکه ی ... چی بهش گفته که دخترم جلوم و ایستاده میگه اگه نذارید من باهاش ازدواج کنم خودم رو میکشم! این چند روز چند جا مشاوره رفتم اما متاسفانه بعضی مشاوره ها به جای اینکه راه درست رو نشون بدن درست هولت میدن توی چاه! البته جسارت به شما نشه ولی فکر کنید به من میگن بذار با هم رابطه داشته باشن! دوره زمونه عوض شده سنتی فکر نکنید! خانم دکتر من خودم یه آدم تحصیل کرده ام شوهرم تحصیل کرده است میدونیم دوره زمونه عوض شده ولی والله عقلم چیز خوبیه! یعنی ما دو دستی بچه مون رو بندازیم تو دهن شیر که زمونه عوض شده! حالا اون نمیفهمه! ما چی! ما که پدر و مادرشیم! دارم دیونه میشم خانم دکتر... گفتم: خوب کمی آروم باشید اصلا نگران نباشید انشاالله با صبر و راهکارهایی که میگم مشکلتون حل میشه... چند تا سوال که باید جوابش رو بدونم تا بهتر بشه این گره رو باز کرد اول اینکه شروع این رابطه از کجا و از چه زمانی بوده؟ لبش رو گزید و سرش رو با حرص تکون داد و گفت: بهش قول داده بودیم شاگرد اول بشه براش گوشی موبایل بخریم بعد دستش رو زد روی دستش و گفت: کاش هیچ وقت شاگرد اول نمی شد... کاش دستم می شکست گوشی براش نمی خریدم که امروز اینطور گرفتار نشه..‌. میدونم شروع رابطشون از فضای مجازی بوده ولی اینکه دقیقا از کی نمیدونم؟ هر چند که سارا چند ماهی هست رفتارهاش عوض شده بود.... نگاهش کردم و گفتم: اینکه گوشی براش خریدید خودتون رو سرزنش نکنید ولی برای اینکه طرز استفاده صحیح و خطراتش رو بهش نگفتید قابل تامل! که در هر صورت الان باید کمکش کرد که دچار تجربه ی تلخی نشه و مهم ترین قسمت این کار هم با شخص شماست که مادرش هستید... مستأصل گفت: بخدا بهش گفتم به هر زبونی که فکر کنید گفتم این کار عاقبت نداره آخرش از همین حالا معلومه! گفتم: نه! این که من میگم به شما بستگی داره منظورم این نبود که بهش بگید آخرش چی میشه! چون مطمئن باشید دخترتون به اندازه ی شما هم شنیده که آخر این روابط چی میشه منتها چون ندیده و باور نداره فکر میکنه رابطه ی خودشون فرق میکنه! اولین کار اینه که نسبت به شخص شما اعتماد پیدا کنه و برای این قضیه شما باید کمی صبوری و تحمل داشته باشید! با شرایط فعلی هم، راه حل اینه که به دخترتون با اطمینان بگید این فرد رو به عنوان خواستگار می پذیرید که بیاد خواستگاری... با دست محکم زد به صورتش و گفت: خاک بر سرم مرد سی و سه ساله بیاد خواستگاری بچم! گفتم: خانم محترم شما اجازه بدین من آخرش رو بگم! لبش رو گزید و گفت: ببخشید بفرمایید ادامه دادم: طی مشاوره هایی که شخصا داشتم اگر شما درست عمل کنید و احساساتی نشید معمولا اینجوری دخترتون بهتون اعتماد میکنه. منتها وقتی به چنین افرادی گفته میشه بیاید خواستگاری چون اکثرا نیتشون از قبل مشخصه امکان نداره زیر بار برن و نهایتا به یه بهانه ای وقت می خرن... نگاهم کرد و گفت: شانس من بیچاره باشه قبول میکنه بیاد خواستگاری اون موقع چی... تازه اگه اینجوری بشه به باباش چی بگم... نمیخوام بی حرمتی بشه... من نگرانم! نگران... ادامه دارد‌... نویسنده: https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1 🦋🦋🦋
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تزریق انرژی مثبت➕ تکرار کنیم🌸 حال من عالی‌ست. من سر و پا شور و نشاط هستم و خداوند همواره با من است و هرآنچه نیاز داشته باشم را در اختیارم قرار می دهد. خدایا سپاسگزارم🙏🏻 https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1 🦋🦋🦋🦋
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
کادو خریدن سخت نیست ‏اینکه‌ چطوری به طرف بفهمونی گرون خریدیش سخته😐😶 https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1 🦋🦋🦋🦋
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا