🎖 جواب_تست هوش
‼️ جواب: 18
زنبور: 9
مورچه: 1
https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
❖
"مراقب افكارت باش" 🍃🌺
كه گفتارت ميشود
مراقب گفتارت باش،
كه رفتارت ميشود...
مراقب رفتارت باش
كه عادتت ميشود
مراقب عادتت باش،
كه "شخصيتت" ميشود
مراقب شخصيتت باش
كه سرنوشتت ميشود..🍃🌺
♡ امام علي (ع) ♡
❖
شبتون پر از ارامش 🦋
https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
❤️الهی به امید تو
🌺🍃در زندگے مثل بازے فوتبال
🌺🍃عمل ڪنیم ...
🌺🍃عشق را پاس.
🌺🍃ڪینہ را شوت.
🌺🍃بے اخلاقے را خطا.
🌺🍃حس منفے را آفساید.
🌺🍃و محبت را گل کنیم.
🌺🍃سلام، امروزتون متفاوتتر از همیشه
https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
🦋🦋🦋
#تندرستی
خواص فوق العاده تخم شربتی و مصرف آن در صبح:
5 برابر کلسیم بیشتر از شیر
7 برابر ویتامین C بیشتر از پرتقال
3 برابر آهن بیشتر از اسفناج
🌹 مه گل پاتوق دختران فرهیخته 🌹
https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
🦋🦋🦋
#حرف_قشنگ
«آرزوهات رو بنویس»
و یکى یکى از خدا بخواه ، خدا یادش نمیره ولی تو یادت میره چیزى که امروز دارى رو دیروز آرزوش کردی.
https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
🦋🦋🦋
✿❀ ﴾﷽﴿ ❀✿
#رمان_لیلا 🌷🍃🍂
#قسمت_پنجاه_و_هفتم
چه اتفاقي افتاده ؟
زهره بازوان ليلا را مي گيرد و به آرامي مي گويد:
«امين حالش خوبه ... الان هم تو خونه خوابيده ...
ليلا بي معطلي به درون اتاق مي رود
امين را مي بيند كه درگوشه اي از اتاق خوابيده
سراسيمه به طرفش مي رود
دست بر صورت فرزندمي كشد
و سر تا پاي او را ورانداز مي كند،
با اطمينان از سلامتي او نفس راحتي كشيده و پشت به ديوار مي چسباند:
- خدايا شكرت ! شكرت ! كه امينم سالمه ... اتفاقي براش نيفتاده
از صداي زهره چشمانش را باز مي كند، زهره مقابل او به آرامي مي نشيند
چشم هايش گريان است
ليلا به طرف او خَم مي شود و با تعجب مي گويد:
- زهره جان ! چي شده ؟ چه اتفاقي افتاده ؟
همسايه ها اين جا چكار مي كنن ؟
زهره لب برمي چيند، با صداي خفه و گرفته اي مي گويد:
- حاج خانم ... حاج خانم ...
***
ليلا دستي به سنگ قبر مي كشد
سرخي واژة شهيد در سينة سفيد سنگ خودنمايي مي كند
و نقش دو لالة كوچك در دو گوشة سنگ قبر.
#ادامہ_دارد...
نویسنده متن 👆 مرضیه شهلایی
https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
🦋🦋🦋🦋
✿❀ ﴾﷽﴿ ❀✿
#رمان_لیلا 🌷🍃🍂
#قسمت_پنجاه_و_هشتم
به عكس حسين مي نگرد.
هاله اي از اشك در چشمانش موج مي زند:
«حسين ! خوش به حالت ، مادرت اومد پيشت ...
كاش به اين زودي ما رو تنهانمي گذاشت
من و امين خيلي دوستش داشتيم
امين اين چند روزه خيلي بهانشومي گيره ...
حسين ! خيلي تنها شديم ... خونه بعد از شماها خيلي سوت و كوره ...
توچراغ خونه بودي و حاج خانم چشم و چراغ خونه ...
خونه بدون شماها... ديگه خونه نيست ...
حسين ! من بيشتر براي امين ناراحتم ... براي امين ... كمكم كن !كمكم كن »
ظرف آب را روي سنگ واژگون كرده ، دست روي آن مي كشد
زير لب با ناله مي گويد:
«حسين ! راهي پيش پام بگذار... درمانده ام ... مي فهمي ... درمانده .»
سرش را روي قبر مي گذارد و بلندبلند گريه مي كند
ناگاه دستي رابرشانه اش احساس مي كند
سرش رابه آرامي بالا مي آورد و اشك هايش را با لبة چادر پاك مي كند
. زني را مقابل خود مي بيند، حائل ميان او و خورشيد.
ساية زن ،دامن گستر بر او افتاده است
چندين بار پلك مي زند، او را زني بلند بالا مي يابد
باچهره اي خراشيده از غم و چشم بر پشت پا دوخته
لحن آرام كلامش رامي شنود:
- شما ليلا خانم هستين ؟ همسر آقا حسين
ليلا جا مي خورد و با تعجب مي پرسد:
ـ ببخشید خانم!
#ادامہ_دارد...
نویسنده متن 👆 مرضیه شهلایی
https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
🦋🦋🦋🦋