⁉️آیا ایتا مرا در برابر همه چیز حفاظت میکند؟
💬ایتا میتواند هنگام انتقال دادهها و تبادل اطلاعات امن، کمک کند. یعنی همه دادهها (شامل رسانهها و فایلهایی) که شما از طریق ایتا میفرستید یا دریافت میکنید، برای ISP شما، مدیر شبکه یا دیگر اشخاص ثالث قابل دسترسی نیستند. ولی اگر شخصی به گوشی شما یا رایانهای که به نسخه وب وصل میشوید دسترسی روت پیدا کند، ما نمیتوانیم شما را در برابر آنها محافظت کنیم.
لذا توصیه میکنیم تلفن و رایانهای که با آنها وارد ایتا یا سایر شبکههای اجتماعی میشوید را در دسترس دیگران قرار ندهید و همواره از رمز عبور قوى و سیستم تأیید هویت دو مرحله اى استفاده نمایید. هر دو گزینه از قسمت «تنظیمات، حریم خصوصی و امنیت» قابل دسترسی مىباشد.
#آموزش
(◕ᴗ◕✿)_________🍃🌹
https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
✍ #دمشق_شهر_عشق
#قسمت_پانزدهم
💠 صورت بزرگ مرد زیر حجم انبوهی از ریش و سبیل خاکستری در هم رفت و به گریههایم #شک کرده بود که با تندی حساب کشید :«چرا گریه میکنی؟ ترسیدی؟»
خشونت خوابیده در صدا و صورت این زندانبان جدید جانم را به لبم رسانده بود و حتی نگاهم از ترس میتپید که سعد مرا به سمت خانه هل داد و دوباره بهانه چید :«نه ابوجعده! چون من میخوام برم، نگرانه!»
💠 بدنم بهقدری میلرزید که از زیر چادر هم پیدا بود و دروغ سعد باورش شده بود که با لحنی بیروح ارشادم کرد :«شوهرت داره عازم #جهاد میشه، تو باید افتخار کنی!»
سپس از مقابل در کنار رفت تا داخل شوم و این خانه برایم بوی #مرگ میداد که به سمت سعد چرخیدم و با لبهایی که از ترس میلرزید، بیصدا التماسش کردم :«توروخدا منو با خودت ببر، من دارم سکته میکنم!»
💠 دستم سُست شده و دیگر نمیتوانستم روی زخمم را بگیرم که روبنده را رها کردم و دوباره خون از گوشه صورتم جاری شد.
نفسهایش به تپش افتاده و در سکوتی ساده نگاهم میکرد، خیال کردم دلش به رحم آمده که هر دو دستش را گرفتم و در گلویم ضجه زدم :«بذار برم، من از این خونه میترسم...» و هنوز نفسم به آخر نرسیده، صدای نکره ابوجعده از پشت سرم بلند شد :«اینطوری گریه میکنی، اگه پای شوهرت برای #جهاد بلنگه، گناهش پای تو نوشته میشه!»
💠 نمیدانست سعد به بوی غنیمت به #ترکیه میرود و دل سعد هم سختتر از سنگ شده بود که به چشمانم خیره ماند و نجوا کرد :«بذارم بری که منو تحویل نیروهای امنیتی بدی؟»
شیشه چشمانم از گریه پر شده و به سختی صورتش را میدیدم، با انگشتان سردم به دستش چنگ زدم تا رهایم نکند و با هقهق گریه قسم خوردم :«بخدا به هیچکس هیچی نمیگم، فقط بذار برم! اصلا هر جا تو بگی باهات میام، فقط منو از اینجا ببر!»
💠 روی نگاهش را پردهای از اشک پوشانده و شاید دلش ذرهای نرم شده بود که دستی #چادرم را از پشت سر کشید و من از ترس جیغ زدم. بهسرعت به سمت در چرخیدم و دیدم زن جوانی در پاشنه درِ خانه، چادرم را گرفته و با اخم توبیخم کرد :«از #خدا و رسولش خجالت نمیکشی انقدر بیتابی میکنی؟»
سعد دستانش را از حلقه دستانم بیرون کشید تا مرا تحویل دهد و به جای او زن دستم را گرفت و با یک تکان به داخل خانه کشید.
💠 راهرویی تاریک و بلند که در انتهایش چراغی روشن بود و هوای گرفته خانه در همان اولین قدم نفسم را خفه کرد. وحشتزده صورتم را به سمت در چرخاندم، سعد با غصه نگاهم میکرد و دیگر فرصتی برای التماس نبود که مقابل چشمانم ابوجعده در را به هم کوبید.
باورم نمیشد سعد به همین راحتی رهایم کرده و تنها در این خانه گرفتار شدم که تنم یخ زد. در حصار دستان زن پر و بال میزدم تا خودم را دوباره به در برسانم و او با قدرت مرا به داخل خانه میکشید و سرسختانه نصیحتم میکرد :«اینهمه زن شوهراشون رو فرستادن #جهاد! باید محکم باشی تا خدا نصرت خودش رو به دست ما رقم بزنه!» و من بیپروا ضجه میزدم تا رهایم کند که نهیب ابوجعده قلبم را پاره کرد :«خفه شو! کی به تو اجازه داده جلو #نامحرم صداتو بلند کنی؟»
💠 با شانههای پهنش روبرویم ایستاده و از دستان درشتش که به هم فشار میداد حس کردم میخواهد کتکم بزند که نفسم در سینه بند آمد و صدایم در گلو خفه شد.
زن دوباره دستم را کشید و با غیظی که گلویش را پُر کرده بود، تحقیرم کرد :«تو که طاقت دوری شوهرت رو نداری، چطوری میخوای #جهاد کنی؟» میان اتاق رسیده بودیم و دستم هنوز در دستش میلرزید که به سمتم چرخید و بیرحمانه تکلیفم را مشخص کرد :«تو نیومدی اینجا که گریه کنی و ما نازت رو بکشیم! تا رسیدن #ارتش_آزاد به داریا، ما باید ریشه #رافضیها رو تو این شهر خشک کنیم!»
💠 اصلاً نمیدید صورتم غرق اشک و #خون شده و از چشمان خیس و سکوت مظلومانهام عصبی شده بود که رو به ابوجعده اعتراض کرد :«این لالِ؟»
ابوجعده سر تا پای لرزانم را تماشا کرد و از چشمانش نجاست میبارید که نگاهش روی صورتم چسبید و به زن جواب داد :«#افغانیه! بلد نیس خیلی #عربی صحبت کنه!» و انگار زیبایی و تنهاییام قلقلکش میداد که به زخم پیشانیام اشاره کرد و بیمقدمه پرسید :«شوهرت همیشه کتکت میزنه؟»
💠 دندانهایم از #ترس به هم میخورد و خیال کرد از سرما لرز کردهام که به همسر جوانش دستور داد :«بسمه! یه لباس براش بیار، خیس شده!» و منتظر بود او تنهایمان بگذرد که قدمی دیگر به سمتم آمد و زیر لب پرسید :«اگه اذیتت میکنه، میخوای #طلاق بگیری؟»...
#ادامه_دارد
(◕ᴗ◕✿)_________🍃🌹
https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
#دانستنی_ها_و_معماهای_قرآنی
#اعداد_و_ریاضیات_در_قرآن
📌 عدد ۷ چند بار در قرآن آمده است؟
۲۴۴ در قرآن از جمله در سوره یوسف آمده است.
📌 عدد ۷۰ در کجا آمده است؟
سه بار در قرآن در سوره های اعراف، توبه و حاقه آمده است.
📌 عدد ۱۱ در قرآن مربوط به چیست؟
تنها یک بار در آیه ۴ سوره یوسف آمده است و در مورد خواب حضرت یوسف می باشد.
(◕ᴗ◕✿)_________🍃🌹
https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
اوه اوه
دارن میرن دعوا 😨
(◕ᴗ◕✿)_________🍃🌹
https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#ترفند
ایدههای خوشمزه 😋
(◕ᴗ◕✿)_________🍃🌹
https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
این کتاب مخصوص سن خاصی نیست، شاید یک جورهایی مثل اون انیمیشن هایی که بزرگترها هم دوست دارند، باشه.
داستان از خودگذشتگی دو نفر به خاطر یه پسربچه و مادرشه که کلی هیجان انگیزه.
داستان یک سری گیاه آجرخواره که ساختمان های اون اطراف رو تخریب می کنند.
همه ی مردم از ترس جونشون شهر رو تخلیه می کنند به جز طبقه ی هفدهم یک برج...
داستان رو تعریف نمی کنم تا خودتون بخونید.
تیکه ای از کتاب
اینکه دل آدم برای کسی تنگ باشه خوبه، چون نشون می ده بهش اهمیت می دی. نشون می ده چه اون آدم پیشت باشه چه نباشه، توی زندگیت عشق وجود داره.
پسری در برج
پالی هو ین
(◕ᴗ◕✿)_________🍃🌹
https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
☀️ #رمان_دختران_آفتاب ☀️
#قسمت_صد_وسی_وپنج
راحله با اطمینان پرسید:کی گفته که نیستن؟کی گفته که از پس این کار ها بر نمیان؟!مگه همین حالاش زن های غرب و ژاپن و چین،همه کار انجام نمی دن؟!به قول خودت از فضانوردی گرغته تا کندن معدن رو انجام می دن؛هی اشکالی هم پیش نیومده.
عاطفه خنده ی آرامی کرد و گفت:اون ها دیگه فقط اسمشون زنه.والا دیگه هیچی از زنانگی در اون ها نمونده.بابا آخه یه زنی گفتن و یه زنی!!
راحله با لحنی تحقیر آمیز جواب داد:بریز دور این تقسیم بندی های مسخره رو!این تقسیم بندی ها فقط در محیط خانواده کاربرد داره.چشم!ما هم روی چشممون می ذاریم و می گیم که در فضای خانواده باید کار ها تقسیم بندی بشه تا خانواده بهتر باقی بمونه.ولی وقتی وارد فضای جامعه شدیم،دیگه این تقسیم بندی ها رو باید گذاشت کنار.دیگه اونجا هیچ فرقی بین زن و مرد نیست.هردو شون می تونن به طور یکسان کار کنن!
فهیمه گلویش را صاف کرد و گفت:پس بزار تا یه چیز جالب برات بگم.قبول داری که در درس های زیست شناسی و پزشکیوقتی می خوان به تفاوت های جسمی و زیست شناختی انسان ها اشاره کنن،اون ها رو به نر و ماده تقسیم میکنن.ولی در مباحث انسانی مثل جامعه شناسی و روان شناسی،انسان ها به گروه های زن و مرد تقسیم بندی میشن؛چون به تفاوت های بیشتری در ویژگی های روحی و روانی این دو گروه اشاره می کنن.پس اگه ما هم دراجتماع،انسان هارو به گروه های زن و مرد تقسیم بندی می کنیم،باید اون تفاوت ها و ویژگی های مختلف رو هم قبول داشته
#ادامه_دارد...
نویسندگان: امیرحسین بانکی،بهزاد دانشگر و محمدرضا رضایتمند
(◕ᴗ◕✿)_________🍃🌹
https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
☀️ #رمان_دختران_آفتاب ☀️
#قسمت_صد_وسی_وشش
-حالا تو مشکلت سر همین دو کلمه است؟!خیلی خَب عوضش می کنیم.
-نه!مشکل من اینه که تفاوت های زن و مرد عمیق تر از اون حرف هاست که بشه اون هارو فقط در فضای خونه مؤثر دانست.پس نباید از اون ها توقع و انتظار یکسان و برابر داشته باشیم.
-مثلاً چه تفاوت هایی؟محدوده ی این تفاوت ها تا کجاست؟...اصلاً تو معلوم هست که کدوم طرفی؟به چه نظری معتقدی؟
-من هیچ طرف نیستم،نظر خاصی هم ندارم فقط می گم این چیزیه که الان سال هاست دانشمند ها دارن به خاطرش دعوا می کنن.ولی هنوز هم به نتیجه ی کامل نرسیدن که بالاخره حد و حدود این تفاوت ها تا کجاست.چه قدرش واقعیه،چه قدرش تلقینیه؟کدومش ثابته،کدومش به وضعیت فرهنگی بر می گرده؟مثلاً تا حالا به این نتیجه رسیدن که حالت تهاجمی در موجودات نراز انسان گرفته تا حیوان،بیشتر از موجودات مادست.یا این که جنس ماده قابل دوام تره.با این که بیشتر خیلی از این تولد ها نر هستن،اما تعداد موجودات ماده درکهنسالی بیشتر از موجودات نره.یا اینکه افراد ناقص الخلقه در بین نوزاد های نر،بیشتر از نوزا دان مادست و نواقص ارثی در نوزادان نر بیشتره.حتی ماده ها تحملشون در مقابل درد و مقاومتشون در مقابل بیماری بیشتر از نر هاست.از لحاظ بدنی هم نرها عموماًبلند تر و سنگین تر از ماده ها و اندامشون عضلانی تره.
راحله کمی صبر کرد.انگار روی حرف های فهیمه فکر می کرد.مسلماً هیچ کدام از حرف های فهیمه قابل انکار نبود.راحله هم چیزی را انکار نکرد. فقط یک لیوان آب برای خودش ریخت و آرامآرام آن را مزه مزه کرد.
#ادامه_دارد...
نویسندگان: امیرحسین بانکی،بهزاد دانشگر و محمدرضا رضایتمند
(◕ᴗ◕✿)_________🍃🌹
https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1