اگه واقعاً قصد سبز شدن داشته باشی، هیچ سختیای نمیتونه مانعت بشه 🌱
(◕ᴗ◕✿)_________🍃🌹
https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
✍️ #دمشق_شهر_عشق
#قسمت_بیستم
💠 اشکم تمام نمیشد و با نفسهایی که از گریه بند آمده بود، ناله زدم :«سعد شش ماه تو خونه زندانیم کرده بود! امشب گفت میخواد بره #ترکیه، هرچی التماسش کردم بذاره برگردم #ایران، قبول نکرد! منو گذاشت پیش ابوجعده و خودش رفت ترکیه!»
حرفم به آخر نرسیده، انگار دوباره #خنجر سعد در قلبش نشست که بیاختیار فریاد کشید :«شما رو داد دست این مرتیکه؟» و سد #صبرش شکسته بود که پاسخ اشکهایم را با داد و بیداد میداد :«این #تکفیری با چندتا قاچاقچی اسلحه از مرز #عراق وارد #سوریه شده! الان چند ماهه هر غلطی دلش میخواد میکنه و #داریا رو کرده انبار باروت!»
💠 نجاست نگاه نحس ابوجعده مقابل چشمانم بود و خجالت میکشیدم به این مرد #نامحرم بگویم برایم چه خوابی دیده بود که از چشمانم به جای اشک، #خون میبارید و مصطفی ندیده از اشکهایم فهمیده بود امشب در خانه آن نانجیب چه دیدهام که گلویش را با تیغ #غیرت بریدند و صدایش زخمی شد :«اون مجبورتون کرد امشب بیاید #حرم؟»
با کف هر دو دستم جای پای اشک را از صورتم پاک کردم، دیگر توانی به تنم نمانده بود تا کلامی بگویم و تنها با نگاهم التماسش میکردم که تمنای دلم را شنید و #مردانه امانم داد :«دیگه نترس خواهرم! از همین لحظه تا هر وقت بخواید رو چشم ما جا دارید!»
💠 کلامش عین عسل کام تلخم را شیرین کرد؛ شش ماه پیش سعد از دست او فرار کرده و با پای خودش به داریا آمده بود و حالا باورم نمیشد او هم اهل داریا باشد تا لحظهای که در #آرامش منزل زیبا و دلبازشان وارد شدم.
دور تا دور حیاط گلکاری شده و با چند پله کوتاه به ایوان خانه متصل میشد. هنوز طراوت آب به تن گلدانها مانده و عطر شببوها در هوا میرقصید که مصطفی با اشاره دست تعارفم کرد و صدا رساند :«مامان مهمون داریم!»
💠 تمام سطح حیاط و ایوان با لامپهای مهتابی روشن بود، از درون خانه بوی غذا میآمد و پس از چند لحظه زنی میانسال در چهارچوب در خانه پیدا شد و با دیدن من، خشکش زد. مصطفی قدمی جلو رفت و میخواست صحنهسازی کند که با خنده سوال کرد :«هنوز شام نخوردی مامان؟»
زن چشمش به من مانده و من دوباره از نگاه این #غریبه ترسیده بودم مبادا امشب قبولم نکند که چشمم به زیر افتاد و اشکم بیصدا چکید. با این سر و وضع از هم پاشیده، صورت زخمی و چشمی که از گریه رنگ خون شده بود، حرفی برای گفتن نمانده و مصطفی لرزش دلم را حس میکرد که با آرامش شروع کرد :«مامان این خانم #شیعه هستن، امشب #وهابیها به حرم #سیده_سکینه (علیهاالسلام) حمله کردن و ایشون صدمه دیدن، فعلاً مهمون ما هستن تا برگردن پیش خانوادهشون!»
💠 جرأت نمیکردم سرم را بلند کنم، میترسیدم رؤیای آرامشم در این خانه همینجا تمام شود و دوباره آواره #غربت این شهر شوم که باران گریه از روی صورتم تا زمین جاری شد. درد پهلو توانم را بریده و دیگر نمیتوانستم سر پا بایستم که دستی چانهام را گرفت و صورتم را بالا آورد.
مصطفی کمی عقبتر پای ایوان ایستاده و ساکت سر به زیر انداخته بود تا مادرش برایم #مادری کند که نگاهش صورتم را نوازش کرد و با محبتی بیمنت پرسید :«اهل کجایی دخترم؟»
💠 در برابر نگاه مهربانش زبانم بند آمد و دو سالی میشد مادرم را ندیده بودم که لبم لرزید و مصطفی دست دلم را گرفت :«ایشون از #ایران اومده!»
نام ایران حیرت نگاه زن را بیشتر کرد و بیغیرتی سعد مصطفی را آتش زده بود که خاکستر خشم روی صدایش پاشید :«همسرشون اهل سوریهاس، ولی فعلاً پیش ما میمونن!»
💠 بهقدری قاطعانه صحبت کرد که حرفی برای گفتن نماند و تنها یک آغوش #مادرانه کم داشتم که آن هم مادرش برایم سنگ تمام گذاشت. با هر دو دستش شانههایم را در بر کشید و لباس خاکی و خیسم را طوری به خودش چسباند که از خجالت نفسم رفت.
او بیدریغ نوازشم میکرد و من بین دستانش هنوز از ترس و گریه میلرزیدم که چند ساعت پیش سعد مرا در سیاهچال ابوجعده رها کرد، خیال میکردم به آخر دنیا رسیده و حالا در آرامش این #بهشت مست محبت این زن شده بودم.
💠 به پشت شانههایم دست میکشید و شبیه صدای مادرم زیر گوشم زمزمه کرد :«اسمت چیه دخترم؟» و دیگر دست خودم نبود که نذر #زینبیه در دلم شکست و زبانم پیشدستی کرد :«زینب!»
از اعجاز امشب پس از سالها نذر مادرم باورم شده و نیتی با #حضرت_زینب (سلاماللهعلیها) داشتم که اگر از بند سعد رها شوم، زینب شوم و همینجا باید به #نذرم وفا میکردم که در برابر چشمان #نجیب مصطفی و آغوش پاک مادرش سراپا زینب شدم...
#ادامه_دارد
(◕ᴗ◕✿)_________🍃🌹
https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#خلاقیت
ایده دوخت😌😌
(◕ᴗ◕✿)_________🍃🌹
https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
*مباحث استاد عظیم هاشم زاده* (کارشناس، روانشناس و مشاور خانواده)
(( درباره تربیت نـوجوان ))
(◕ᴗ◕✿)_________🍃🌹
https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
👇👇
#قسمت_هفتم
🎁 دنیای زندگیبخش
📗 کسی که خودشو از کتاب محروم میکنه درواقع خودش رو از خیلی چیزا محروم کرده!
🤕 و این خسارتی بزرگیه برای کشور!
📚 #کتاب
📚 #رفاقت_ماندگار
(◕ᴗ◕✿)_________🍃🌹
https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 #تماشایی
📖 شوخی آقا با جوونایی که اهل کتاب متاب نیستن!
😍 دلم میخواد شماها واقعا کتاب بخونین
📲 نسخه مناسب اشتراک در شبکههای اجتماعی
#کتاب
(◕ᴗ◕✿)_________🍃🌹
https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
☀️ #رمان_دختران_آفتاب ☀️
#قسمت_صدو_چهل_و_پنج
سميه مثال ديگري آورد:
ـ از امام حسن روايت شده كه شبي از صداي گريه و مناجات مادرشون از خواب بيدار مي شن، مي بينن كه تا طلوع صبح، خانم هر چه قدر كه دعا مي كنن براي همسايه هاست!
امام حسن مي فرماين كه مادر چرا براي خودت چيزي نخواستي. خانم مي گن كه: «پسر جانم اول همسايه، بعد خودت» آن هم همسايه هايي كه آن قدر جفا كردن در حق حضرت فاطمه.
ـ بله! مي گن كه حضرت زهرا موقع غروب نمي ذاشت بچه ها بخوابن و اگه خواب بودن بيدارشون مي كرد كه الان وقت استجابت دعاست. يا اين كه شب قدر آن ها رو با دادن غذاي سبك بيدار نگه مي داشتن. يا اين كه بچه ها رو خيلي به ياد پيامبر مي انداختن و اون ها رو براي ياد گرفتن قرآن و دعا نزد پيامبر مي فرستادن. پس اگه امام حسين به دنبال حق و عدالت قيام مي كنن، اگه روز عاشورا مي گن كه خدايا راضي ام به رضاي تو،
اگر حضرت زينب چنان زني مي شن كه حماسه آفريني هاشون در تاريخ بي نظيره، به خاطر اينه كه فرزندان چنين مادري بودن. به خاطر اين كه قبلا اين حالات رو در وجود مادر ديدن!
راحله اضافه كرد:
ـ تازه به نظر من تأثير و تربيت حضرت فاطمه فقط محدود به فرزندانشون هم نمي شد، همه اطرافيانشون از ايشون استفاده مي كردن.
ـ درسته! تمام زندگي حضرت زهرا سرشار از تربيت و سازندگي بود. در تمام عمر كوتاهشون يه لحظه هم از اين وظيفه بزرگ غفلت نكردن
از هر توانايي و هر امكاني براي ساختن اطرافيانشون استفاده مي كردن. به نظر من، حضرت زهرا به ما ياد مي دن كه درس تربيت و سازندگي تنها در كلاس درس و جلسه سخنراني و بحث خلاصه نمي شه. بلكه بايد با تمام وجود و اعمال وارد ميدان شد.
ما زندگي و حرف هامون شده ضد تبليغ، در حالي كه حضرت زهرا نشون داد كه تربيت يعني تمام زندگي.واضح ترين و مهم ترين نمونه اش هم كنيزهاشون هستن. «فضّه»، «اسماء»، و «امّايمن»! شما غافلين كه اين زنان بزرگ به چه مقاماتي رسيدن؟
اين ها در اثر مصاحبت با حضرت زهرا به مقاماتي رسيدن كه ما غبطه يه لحظه شان رو مي خوريم.
ثريا پرسيد:
ـ كنيزهاشون؟!
ـ بله! روزي كه فضّه به عنوان كنيز وارد خانه حضرت زهرا شد، حضرت زهرا سلام الله عليها به او گفتن كه عزيزم در خانه خودت راحت باش.
مرا خواهر خودت بدان، چند روزي رو استراحت كن، آن گاه يك روز من كارها رو انجام مي دم و تو استراحت كن و روزي ديگر تو كارها را بر عهده بگير و من عبادت مي كنم. شما هيچ جا انصاف را اين طوري ديدين؟! غير از فضّه كس ديگه اي چنين انصافي رو تجربه كرده؟
فضّه بر سر سفره حضرت زهرا مي نشست و از غذاي آن ها مي خورد، در حالي كه رسم بوده غذاي كنيز و محل غذا خوردنش جدا باشه.
#ادامه_دارد...
نویسندگان: امیرحسین بانکی،بهزاد دانشگر و محمدرضا رضایتمند
(◕ᴗ◕✿)_________🍃🌹
https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
☀️ #رمان_دختران_آفتاب ☀️
#قسمت_صدو_چهل_و_شش
حرف فهيمه حرف دل همه ما بود.
ـ بچه ها آخه اين حضرت زهرايي كه ما مي شناختيم، كسي نبود كه امشب ازش حرف مي زديم. به خدا ما رو از زهراي حقيقي محروم كردن! يعني خودمان هم خودمون رو از ايشون محروم كرده بوديم. عمري سرِمون رو به چيزهاي بي خاصيت گرم كرديم وگرنه كي بهتر از حضرت زهرا!
دست ما كوتاه و خُرما بر نخيل! ما رو چه با چنين بانويي؟! چه طوري مي تونيم به آن قله رفيع نگاه كنيم؟ چه برسه به روزي كه بخوايم نزديك بشيم؟!
فاطمه با لحني محكم و قاطع جواب داد:
ـ با كمك خودشون! با دست عنايت خودشون!
من با استيصال و درماندگي پرسيدم:
ـ اما آخه چه طوري؟ يعني بشينيم و دعا بخونيم و ازشون كمك بخوايم؟!
ـ نه خير. نوع رابطه مون رو با ايشون تغيير بديم. ايشون رو مادر خودمان بدونيم
چون در عمل، ما بيشترين تأثير رو از مادرانمون گرفته ايم.
بچه ها با تعجب و حيرت خيره شدند به فاطمه.
فاطمه دستي به چشمانش كشيد و گفت:
ـ يعني مهم ترين الگوي ما، مادرمون بوده.
فاطمه با همان آرامش قبلي اش، با همان بغضي كه به زور در گلويش نگاه داشته بود، ادامه داد:
ـ ببينين دوستان! فقط اين حرف من دو نكته داره. اين حرف من مال كسانيه كه قبول داشته باشن ائمه حيّ و حاضرن و داراي اختيار تصرف در خلقت؛ داراي ولايت تكويني و داراي قواي هدايت افرادن!
و دوم اين كه اين بحث من به درد كساني مي خوره كه احساس بزرگي نمي كنن.
نقطه اوجي مثل حضرت زهرا رو ديدن و در برابر شيطان و نفس و بسياري از پيچيدگي هاي آن ها احساس كوچكي مي كنن
آن ها هستن كه مي تونن دستشون رو با اطمينان كامل در دستان چنين مادري قرار بدن و همه جا با او باشن.
چنين بچه اي ممكنه پايش به مانعي گير كنه، ممكنه كمي شيطنت كنه، ولي تا وقتي دستش رو از دست مادرش رها نكرده هيچ وقت زمين نمي خوره؛ تصادف نمي كنه؛ گم نمي شه
يعني فقط كافيه ما مراقب باشيم اين مادر رو گم نكنيم يا رابطه مون رو با او قطع نكنيم. آن وقت خيلي از چيزها به دنبالش ميان. آن وقت عفت و حياء، اُنس با قرآن، اشتياق به يادگيري علم، مناجات با خدا و خيلي چيزهاي ديگر هم به دنبالش ميان
#ادامه_دارد...
نویسندگان: امیرحسین بانکی،بهزاد دانشگر و محمدرضا رضایتمند
(◕ᴗ◕✿)_________🍃🌹
https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1