فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🇮🇷🍃
🎞📽استوری | گلبانگ «الله اکبر»
🍃🇮🇷 به شکرانه ۴۳ سال عزت و افتخار جمهوری اسلامی ایران، گلبانگ تکبیر «الله اکبر» امشب ساعت ۲۱ بیست و یکم بهمنماه در سراسر کشور طنین انداز خواهد شد.
#دهه_فجر
#ایران_قوی
(◕ᴗ◕✿)_________🍃🌹
https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
#سم_مهلک
#بر_اساس_واقعیت
#قسمت_بیست_ونهم
ماجرا چیز دیگه ای بود!
دستش رو گذاشت روی پیشونیش و همونجا نشست روی زمین طوری که کاملا مشهود بود حالش بد شد!
از حالتش ترسیدم!
حالا هر چی می گفتم مهسا خوبی؟ چی شده؟ چی شدی یکدفعه؟!
حرف نمیزدکه!
تنها کاری که از دستم بر می اومد بلند شدم و به سرعت دویدم سمت آب سرد کن و یه لیوان آب براش آوردم...
توی همین چند دقیقه رفت و برگشتم دیدم چشمهاش مثل ابر بهار دارن می بارن!
طوری که به هق هق افتاده بود!
دیگه انقریب داشتم سکته رو میزدم که یکدفعه چی شد این دختر؟!
مهسا ... مهسا... گفتنم فایده ای نداشت!
چیزی نمی گفت با همون حال داغونش به سختی خودش رو بلند کرد و خیلی زود ازم خداحافظی کرد با حالتی بین التماس و خواهش و جدیت محترمانه بهم فهموند که میخواد تنها بره!
مقاومت جلوش بی فایده بود و نمیشد باهاش همراه شد!
کاری نمیتونستم بکنم، ازش قول گرفتم خونه رسید بهم زنگ بزنه و اون هم قبول کرد و رفت...
رفت و من متحیر و نگران از حالش!!!
بعد از رفتن مهسا،همینطور که داشتم به سمت مزار شهید مرتضی می رفتم و ذهنم درگیر شده بود که مگه من چی گفتم؟ مهسا چرا حالش اینجوری شد؟
سخت توی فکر بودم که صدای یه آقایی از پشت سر صدام زد، رشته ی افکارم رو که پاره کرد هیچ!
وقتی برگشتم و نگاهم به نگاهش گره خورد احساس کردم رگ های قلبم از شدت فشار الانه که متلاشی بشن!!!!
خوووودش بود...!
همون آقای شبیه شهید مرتضی!!!!
همون که چند ماهی میشد تصویرش از ذهنم پاک نمیشد!
همون که این چند وقت همه جا با من بود و هیچ کجا با من نبود!
اما توی همون چند ثانیه اول ترافیک سوالات متعدد توی ذهنم، حجم سنگینی از بهت و تعجب و ترس و هیجان رو، روی دوش روحم انداخت که واقعا کشش این همه هجمه احساس برام غیر قابل تحمل بود!
ولی مهم ترین سوالم این بود این آقا با من چکار می تونه داشته باشه؟!
از حرکت ایستادم!
مثل یه مجسمه!
لحظه به لحظه بهم نزدیک و نزدیکتر میشد!!!!
نفسم حبس شده بود...
شاید اغراق نمی کنم اگر بگم قلبم هم داشت از حرکت می ایستاد!
راستی چرا من اینقدر ضعیف شده بودم؟!
توی اون لحظات آرزو میکردم کاش مهسا هم اینجا بود... کاش من تنها نبودم....
باورش برام سخت بود اما بالاخره بهم رسید....
با فاصله ی تقریبا یه متری از من ایستاد...
بر عکس خیلی های دیگه که دیده بودم، سرش بالا بود و برگه ی کاغذی دستش!
به جرات میتونم بگم آب دهنم رو نمی تونستم قورت بدم از شدت ترس!
شایدم حیا!
نمیدونم...
تمام سعیم رو کردم خودم رو محکم بگیرم ولی ظاهرا رنگ چهره ام بدجوری آشفتگی روحیمو نشون میداد که گفت:....
ادامه دارد....
نویسنده:#سیده_زهرا_بهادر
(◕ᴗ◕✿)_________🍃🌹
https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
33.76M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🇮🇷 فیلم سینمایی به وقت شام
🇮🇷 هیجانی ، امنیتی
🇮🇷 قسمت چهارم ( آخر )
(◕ᴗ◕✿)_________🍃🌹
https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✊ الله اکبر...
گلبانگ «الله اکبر» بر فراز بامها
(◕ᴗ◕✿)_________🍃🌹
https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
مَه گُل
🌹🍃مسابقه فجر ماندگار 🔮کانال مهگل🌹🍃 تقدیم میکند: 🌹🍃به مناسبت فرا رسیدن دهه مبارک فجر کانال تصمیم
🌹🍃باسلام به اعضای محترم کانال مهگل🇮🇷🍃
⏰آخرین مهلت برای سینزنی مسابقه فجر ماندگار تا تاریخ؛ ۱۴۰۰/۱۱/۲۲ ، ساعت؛ ۲۲:۰۰
#مسابقه
#دهه_فجر
#ایران_قوی