#از_جهنم_تا_بهشت
#پارت_بیست_و_چهارم 📚
اون آقا_ اونجا چه خبره؟
یه ابهتی داشت که قشنگ ترس رو تو چهره پسرا و صاحب قهوه خونه میشد به وضوح حس کرد ولی بلاخره… یکی از پسرا_ دنبال فضول میگردیم.
اون آقا_ عه؟ الان.بچه های گشت که بیان کمک همراهیتون میکنن که راحت فضول رو پیدا کنید.
با گفتن این حرف قیافه هاشون خنده دار شده بود شدید.
همون پسری که اول ازهمه تیکه انداخته بود _ داداش غلط کردیم به خدا دیگه تکرار نمیشه اصلا شکر خوردیم . مگه نه بچه ها؟
دوستاش سرشونو به نشانه مثبت با ترس تکون دادن.
بعد همون پسر خطاب به من گفت _ خواهر ما از شما عذر میخوایم.
و بعد خطاب به دوستاش _ بچه ها بدویید.
با شنیدن کلمه خواهر داشتم میترکیدم از خنده ولی ترسیدم بخندم .
تو تمام مدت حرفای اون پسره اون آقایی که الان تازه فرصت کردم تیپ و قیافش رو ببینم داشت با پوزخند نگاشون میکرد. کاملا مشخص بود که از اون بچه مذهبیاس ؛ ریش که به نظرم چهرشو جذاب تر کرده بود ، فقط از ریشاش و تسبیحی که بسته بود دور دستش میشد فهمید مذهبیه وگرنه مثله امیرعلی خیلی خوشتیپ بود چیزی که من تا حالا تو کمتر مرد مذهبی دیده بودم.
بعد از رفتن پسرا صاحب قهوه خونه هم با ترس دویید و رفت تو مغازه. پسره داشت از محوطه اونجا میرفت بیرون که ناخداگاه با عجز گفتم _ به خدا من نمیخواستم….. برگشت طرفم ، ولی تو چشمام نگاه کرد همون طور که سرش پایین بود گفت _ اگه نمیخواستید اینجوری نمیومدید…. با صدای مردی که گفت ( امیرحسین کجایی ) حرفش نیمه تموم موند و جواب داد_ اومدم.
و بعد بدون خداحافظی رفت.
برگشتم سمت بچه ها. حسابی ترسیده بودن. یاسمین داشت گریه میکرد و شقایق و نجمه هم دست همو گرفته بودن و داشتن میلرزیدن. با حرص نگاشون کردم
_چتونه؟
شقایق_ تانی میدونی اگه گشت میومد مارو میبرد مامان اینا میکشتنمون یا اگه پسرا بلایی سرمون میاوردن.
_ حالا که چیزی نشده. پاشین بریم.
و به دنبال این حرف کولم رو برداشتم و به سمت پایین راه افتادم بچه ها هم بدون هیچ حرفی دنبالم.
اعصابم حسابی خورد بود یعنی چی ؟ این پسره در مورد من چه فکری کرده بود؟ شاید حجابم درست نبود ولی دلم نمیخواست پسرای اطرافم بهم تیکه بندازن و هروقت هم که این اتفاق میوفتاد اعصابم خورد میشد و به همین خاطر کمتر پیش میومد تنها برم بیرون و بیشتر با عمو میرفتم که کسی کاری بهم نداشته باشه . ولی هعی الان که دیگه عمو نبود . کاش به حرف امیرعلی گوش داده بودم و نیمده بودم. دوباره یاد حرف پسره افتادم. یعنی ظاهر من انقدر غلط اندازه؟ شایدم واقعا همینطور باشه…..
#رمان_مذهبی #رمان
43.8M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🇮🇷 فیلم سینمایی بادیگارد
🇮🇷 هیجانی ، امنیتی
🇮🇷 قسمت اول
(◕ᴗ◕✿)_________🍃🌹
https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#مناجات_شبانه
شب ها آرامشی دارند
از جنس خدا
پروردگارت همواره با تو همراه است
امشب از همان شب هایی ست
که برایت یک شب بخیرخدایی
آرزوکردم
#شبتون_بخیر✨
(◕ᴗ◕✿)_________🍃🌹
https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
#أین_بقیة_اللہ💔
در غیبت او رمز عبور است دعا
یارے گرِ امڪان حضور است دعا
همراهِ سلاحِ اعتقاد و ایمان
در بینِ مهماتِ ظهور است دعا
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
☀️سلام آرزوے قلبـ❤️ـم
صبحت بخیر زندگیم☀️
🌱#اللہمعجللولیڪالفرج 🌱
(◕ᴗ◕✿)_________🍃🌹
https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سپاس 🙏
💐از بودنتون
🌺"درسال گذشته"
💐با آرزوی داشتنتـون
🌺"درسال جدید"
💐تقدیم به همه شما خوبان
🌺سال 1401 مبارک
درپنـاه حق باشید🌺
(◕ᴗ◕✿)_________🍃🌹
https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
#رنج_مقدس
#نرجس_شکوریان_فرد
#قسمت چهل و سوم
نوشته را دوباره خواند و بعد هم ورقه را پاره كرد.چه سؤال سختي بود اين كه زنان همه طلب چرا مردان يكه طلب مي خواهند؟
استاد تماس گرفته بود كه برود دانشگاه. فكر كرد حتما براي شروع پروژه جديد است.در اتاق استاد را كه باز كرد كه كفيلي آن جا باشد.
باور نمي كرد به استاد رو انداخته باشد.
باور نمي كرد كه به استاد گفته باشد او پيشنهاد ضمني به صحرا داده و رهايش كرده است.
استاد پيامش را رساند و حرف هايي زد و رفت تا نيم ساعت ديگر بيايد.
صحرا مانده بود و او و هوايي كه تنفسش دشوار بود.
-ببخش كه مجبور شدي...دلم مجبورم كرد. هيچ راه ارتباطي برام نذاشتي.آن قدر نگرانت مي شوم كه سر به خيابون مي ذارم.
دستش را اگر جلوي دهانش نمي گرفت، حرف هايش را بدون مزمزه رها مي كرد.به جاي خالي استاد نگاه كرد.
-هر جور كه تو بخواي، من همون مي شم.
خودت هم ديدي كه توي اين مدت قيد خيلي چيزها رو زدم.
نبايد بگذارد وقت را او اداره كند.
-خانم كفيلي من اصلا برايم مهم نيسن كه شما اون روز با افشين بوديد يا اين كه الان هم با جوادي و سهرابي و ملكي مي ريد تئاتر و كلاس شعر خواني تان با گروه فلان است.
شما آزاديد و به خاطر من آزادي تون رو پنهان نكنيد.
فقط يه سؤال گوشه ذهنمه، اگر جواب بديد مرخص مي شم: چرا مني رو كه مثل شما نيستم طالبيد؟
خفه شده بود انگار. بعد از چند لحظه سكوت به قهقهه خنديد.
سعي كرد كه نشنود تا ديوانه نشود.
-جاسوسي منو مي كني؟
-نه. توي سلف همه تعريف ها رو مي شنوم.
همون طور كه سمت دخترا شناسنامه پسرا دست به دست مي شه، سمت پسرها خيلي چيزاي ديگه گفته مي شه. نياز به پرس و جو نيست.
جوابم رو هم اگر نمي خوايد نديد. تا نيم ساعت تمام نشده خيالتان را راحت كنم. هر چه زيادتر دست و پا بزنيد زيادتر فرو مي ريد.
اين راه باتلاق است.
ياد كتاب ها و رمان هايي افتاد كه بين بچه ها دست به دست مي چرخيد.
بعد از خواندنش فقط مي شد اين را فهميد كه دختران امروز ما كه مثل صحرا هستند، تشنه آرامش و گداي محبت مي مانند. حسرتي كه ثمره ي سبك زندگيشان است. راه هايي را مي روند كه پر از دالان هاي توهم زا و متعفن است و هميشه حيران اند. از سرنوشت شخصيت ها و بدبختي ها و فضاي تاريك آنان تا چند روز دلخور بود.
به صحرا گفت به جاي اين همه دست و پا زدن براي به دست آوردن ها، فقط چند صبح و شبي صبر كنيد حتما به يك نتيجه خوب مي رسيد.
صحرا به التماس گفت:
-اما من فقط تو رو مي خوام. باور كن شب و روزمو به عشق تو مي گذرونم.
اين ديگه چه بي انصافيه.
توي نامه هامم برات اينا رو نوشتم. تو چه طور دلت مي آد كه جواب ندي.
توي سرش داغ شد. تا حالا نمي دانست كه نامه ها چه محتوايي دارد!
از فكر اين كه مادر چه خوانده توي اين ده پانزده نامه اي كه او دو روز يك بار دستش داده است، سرش داشت سوت مي كشيد.
بلند شد و از در بيرون زد.
ادامه دارد ...
#احکام
‼️ عید نوروز
🔷 س: نظر حضرت عالی راجع به عید نوروز چیست؟ آیا همانند عیدهایی که مسلمانان آن ها را جدی می گیرند مثل عید فطر و قربان، از نظر شرعی ثابت شده است یا این که فقط روز مبارکی محسوب می شود مثل روز جمعه و مناسبت های دیگر؟
✅ ج: هرچند نصّ معتبری مبنی بر این که عید نوروز از اعیاد دینی یا ایام مبارک شرعی باشد، وارد نشده است، ولی جشن گرفتن و دید و بازدید در آن روز، اشکال ندارد، بلکه از این جهت که صله رحم می باشد مستحسن است.
(◕ᴗ◕✿)_________🍃🌹
https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
۵فرد رو از زندگیتون حذف کنین
۱-شخصی که دو به هم زنی میکنه
۲-شخصی که مدام به شما استرس وارد میکنه
۳-شخصی که از شما سواستفاده میکنه
۴-شخصی که بی احترامی براش تفریحه
۵-شخصی که غذا زیاد میخوره ولی چاق نمیشه
گروه آخر بیچاره ها کاری نکردن ولی حقشونه 😂😂😂😂
(◕ᴗ◕✿)_________🍃🌹
https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
آخرین تابوت ⚰
✔ جدیدترین اثر منتشر شده از محمدرضا حدادپورجهرمی...
🔥 برشی از کتاب:
صدای خیلی کمی از قهوهخانه بیرون میآمد.همه شاهد لحظه خفه شدن و قطع تنفس کسی بودند که در یک ماه اخیر دو، سه نفر را کشته بود. اما آن لحظه روی زمین افتاده بود و یک دستش شکسته و کج و در خلاف مسیر بدنش افتاده بود. با آن یکی دستش هم محکم به قفسه سینهاش میکشید و انگار میخواست به زور اکسیژن به حلق و سینهاش بفرستد اما نمیتوانست. وقتی داور کلید قفس را بیرون آورد و در را باز کرد و بالای سر یاشار نشست، به معنای واقعی کلمه شوکه شد. بالای سرِ یاشار شاهد آخرین تکانهای شدید پاهایش بود که به زمین کشیده میشد. فهمید که در حال جان کندن است و دیگر حتی شمارش معکوس هم فایدهای ندارد...
✏ معرفی:
داستانی پرکشش و برگرفته از چندین پرونده و شخصیت خاص که هرکدام به دلایلی گرفتار مکر سازمان موساد شده اند و ظرفیت های خودرا در مسیر خطرناکی بکار گرفتهاند...ورزشکاران حرفهای اما ناپخته بعلاوه گروهی از ارازل دست به اقداماتی خطرناک علیه انقلاب زدهاند. در این داستان پردهای از این اشتباهات و نقش جامعه بزرگ اطلاعاتی کشور در کنترل و خنثی سازی آن جنایات روایت میشود...