فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هدیه به همه اعضای محترم گروه😍
عیدتون مبارک💞🌺💐
#آزادی
#داستان_شب (قسمت۸، فصل۲)
چند دقیقه هیچ حرفی زده نشد تا مسیحا گفت:
ـ با چه هدفی؟
ـ این که از جناح راست و چپ نتونن بیان و همه تانکا رو جمع کنیم وسط!
ـ خب بعدش؟
ـ بعدش و روز قبل از عملیات میگم ایشالله!
گلاب نفس عمیقی کشید و گفت:
ـ باشه داش علی! دمت گرم!
تا این را گفت یاد علی اصغر، بی بی و چشم های لیلا افتادم به فکر فرو رفتم که با صدای محمد همه ی آنها پرید و خبر آمد دشمن در حال آماده شدن برای حمله است.
چند روز گذشت و همه چیز دقیق مشخص شد و روز عملیات فرا رسید.
طبق برنامه نیروها را تقسیم کردم، محمد را با یک گروه آرپی جی زن به قسمت راست خاکریز و مسیحا را به قسمت چپ فرستادم. بقیه نیروها هم در جای خود مستقر شدند و من وسط سنگر اولی با بیسیم چی ایستادم، با ندای الله اکبر از پشت بیسیم عملیات شروع شد.
چند دقیقه نگذشت، سر و کله ی تانک ها پیدا شد، به بیسیم چی گفتم:
ـ بگو شروع کنن، جناح راست و چپ و محکم نگه دارن!
چند ساعت نبرد سنگین در جریان بود و صدای جنگ گوش را کر می کرد، بالاخره تانک ها وسط میدان جمع شدند و گفتم:
ـ آتش به اختیار و اعلام کن، به دیدبانم بگو گرای وسط و بده به توپخونه!
با دوربین دیدم تعدادی از تانک ها در حال عقب نشینی هستند. خیالم راحت شد، اما یکدفعه گلوله ی تانکی نزدیک ما فرود آمد، تمام بدنم داغ شد و روی زمین افتادم، آب قمقمه روی دستم می ریخت، انگار ماهی های حوض بی بی آزاد شده بودند و به دستم بوسه می زدند، کبوترهای داش دوستی چهار طرف تنم را گرفته بودند و پرواز می کردند و قناریهای احمد آقا آواز می خواندند، تازه داشتم معنی #آزادی را می فهمیدم و به آسمان نزدیک می شدیم که ناگهان نگاهم در نگاه لیلا گره خورد و مسیر را با تمام سرعت برگشتم.
چشم هایم را که باز کردم، لیلا بالای سرم روی تخت بیمارستان ایستاده بود. پرسیدم:
ـ عملیات موفق بود یا نه؟
(پایان فصل دوم)
«♥️🔗»
اینجوریہکہمیگـن:
'الرفیقثـمالطریق'
حواستـونبـٰاشہچہڪسۍرو
براۍرفـٰاقتاِنتخـٰابمۍڪنید...☝️🏻🌿'
#أَللّٰھُمالزقنااَزاینرفاقتـٰاکِہتَھششھـٰادتہ♥️!
🔥چهارشنبه سوری قرآنی
💥اشتباهات خود را بسوزانید
^_^ یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا تُوبُوا إِلَى اللَّهِ تَوْبَةً نَصُوحاً
✓تحریم 8
💥کینه ها و نفرت ها را بسوزانید
^_^ وَ لا تَجْعَلْ فی قُلُوبِنا غِلاًّ لِلَّذینَ آمَنُوا...
✓الحشر : 10
💥بدی ها را بوسیله خوبی ها بسوزانید
^_^ وَ لا تَسْتَوِی الْحَسَنَةُ وَ لاَ السَّیِّئَةُ ادْفَعْ بِالَّتی هِیَ أَحْسَنُ ✓فصلت : 34
💥گناهان را با صدقه بسوزانید
إِنْ تُبْدُوا الصَّدَقاتِ فَنِعِمَّا هِیَ وَ إِنْ تُخْفُوها وَ تُؤْتُوهَا الْفُقَراءَ فَهُوَ خَیْرٌ لَكُمْ
✓ البقرة : 271
« یا مقلب القلوب و الابصار؛ یا مدبر اللیل و النهار؛ یا محول الحول و الاحوال؛ حول حالنا الی احسن الحال »
حلول سال نو و بهار پرطراوت که نشانه قدرت لایزال الهی و تجدید حیات طبیعت است
را به تمامی عزیزان تبریک و تهنیت عرض میکنیم و سالی سرشار از برکت و معنویت
را از درگاه خداوند متعال و سبحان برای شما عزیزان مسئلت مینماییم
خداوندا اگر داری بنای دادن عیدی
منور کن جهانی را به نور حضرت مهدی
اللهم عجل لولیک الفرج🌸🍃
دعای روز اول ماه #رمضان 🌙
اللَّهُمَّ اجْعَلْ صِيَامِي فِيهِ صِيَامَ الصَّائِمِينَ،
وَ قِيَامِي فِيهِ قِيَامَ الْقَائِمِينَ،
وَ نَبِّهْنِي فِيهِ عَنْ نَوْمَةِ الْغَافِلِينَ،
وَ هَبْ لِي جُرْمِي فِيهِ يَا إِلَهَ الْعَالَمِينَ،
وَ اعْفُ عَنِّي يَا عَافِياً عَنِ الْمُجْرِمِينَ.
🔹خدایا روزهام را در این ماه روزه روزهداران قرار ده،
و شب زندهداریام را شب زندهداری شب زندهداران
🔹و بیدارم کن در آن از خواب بیخبران
و ببخش گناهم را در آن ای معبود جهانیان
🔹و از من درگذر، ای درگذرنده از گنهکاران
اولینشبِجمعهماهرمضانسرخمکردم؛
کهالهیبهحسینبنعلیاَتالعفو..!
_شبجمعهحرمتآرزوست
#صلی_الله_علیک_یا_اباعبدالله
#داستان_شب (فصل۳؛قسمت۱)
#آزادی
وارد که شدم فضا نیمه روشن بود، انگار یادشان رفته، لامپ ها را روشن کنند و شاید مدلی رمانتیک داشت و یا از قبضِ برقِ بعد از آزادسازی قیمت ها ترس داشتند.
سکوت با آهنگ آرامی که پخش می شد، وراجی می کرد، صندلی و میزها که رنگِ قهوه ای تیره داشتند، با نور حاکم در فضا همرنگ شده، و به صورت دو نفره، سه نفره و... در محیط چیده شده بودند، اما یک نفره وجود نداشت انگار کسی تنهایی اینجا نمی آمد.
صندلی میز دو نفره را، آرام کشیدم و نشستم، دستمال کاغذی روی میز با بادِ کولر گازی خودش را پیچ و تاب می داد، برعکس کولر خانه، روشن که می شد واژه های داستان روی کاغذ، رقص تکنو می رفتند...
کنار دستمال کاغذی نسبتاً رقاص، منویی با طراحی زیبا قرار داشت که خواندنش سخت بود کا کاپوچو...، آخر من به جز کله پاچه ای داش دوست محمد بازارکهن، جگرکی، دیزی سنگی جای دیگری نمی رفتم.
آنجا نیاز به منو نداشت هنوز صدای مشتری هایش در گوشم می پیچد که می گفتند؛ داداش یه زبون با بناگوش، شیش سیخ جگر، آبگوشت با چربی اضافه یه چند پر ریحونم بذا پاش، خیرشو ببینی... .
ساعت بزرگی روی دیوار، بالای سر آکواریوم نصب شده بود، که سعی داشت با تابِ ثانیه شمارش ماهی ها را هیپنوتیزم کند.
بالاخره در باز شد از صدای آمدنش می شد اندازه ی پاشنه ی کفشش را سنجید و دیدم سایه ای که روی آکواریوم افتاده، از پچ پچ ماهی ها حباب ها روی آب آمدند و بعد از ترکیدن، حرف هایشان در فضای کافی شاپ پیچید. (از نقل حرف های ماهی ها به علت ممیزی بودن معذورم).
منوی عرق کرده در دست هایم را به گل های قرمزِ رومیزی که با رنگ ماهی ها خویشاوند بودند سپردم و بلند شدم. با چرخش چند درجه رو به روی او قرار گرفتم. بعد از سلام و شنیدن جواب همزمان با هم پشت میز دو نفره نشستیم.
ثانیه شمار...
(ادامه دارد)
#داستان_شب (فصل۳؛ قسمت۲)
#آزادی
ثانیه شمارِ ساعتِ روی دیوار، جایش را به چشم های سیاه و کشیده ی او داد، با قرار گرفتن دست هایش روی رومیزی، قرمزی لاک انگشتهایش، رنگ از رخسارِ گلها پراند که این پریدگی تا صورت من ادامه داشت.
چند دقیقه ای به وراجی سکوت با آهنگ آرام گوش دادیم، که با صدای «خیلی خوش آمدید، انتخاب کردید، امر بفرمایید»، شکست.
هستی خانم گفت؛ به نظرم «میلک شیک موچا شکلاتی» خوب باشه شما چی میل دارید. گوش هایم اصلا به حروفی که از لب های او می ریخت نرسید، و گفتم؛ بله به نظرم خیلی خوبه...
گوش ها در حال چیدن حروف در کنار هم بودند که «میلک شیک موچا شکلاتی»ها روی میز قرار گرفتند، و گفت؛ امر دیگه ای ندارید...
اسمش را از روی تطبیقش با عکس درج شده در منو فهمیدم والا گوش و ذهن نتوانستند پازل حروف شکلاتی را حل کنند.
در یک ظرف که نه لیوان بود نه پارچ، رنگِ مایع شکلاتی تا لبه آن آمده بود و رویش با خامه سفید، مغز بادام و چند تکه شکلات قهوه ای رنگ تزئین شده، و یک نی که با رنگ های زرد و قرمز به صورت مارپیچی محاصره شده بود، روی خط لب هایش قرار گرفت، و من هم همین کار را انجام دادم، طعم بدی نداشت اما کمی رو به تلخی می زد..
با صدای هستی خانم کامم شیرین شد که گفت؛ «خب خودتو معرفی کن و یا مثل چت، اصل بده»، با لبخندی که چاشنی صدایش شد، خامه های روی موچا مثل صورت من از خجالت آب شدند...
پس از قورت دادن مایع شکلاتی با صدایی که از ته چاه می آمد گفتم؛ کوچیک شما حسین، بیست و پنج سال با روزا و شباش، کامپیوتر خوندم ولی بیشتر می نویسم و بچه ی پایین شهرم...
عقربه های خستهٔ ساعتِ روی دیوار، بیست و دو را نشان می دادند که هستی خانم گفت؛...
(ادامه دارد)
یک نفر تو پمپ بنزین ازم پرسید: تنظیم بادمجانی🍆 یعنی چی؟؟
منم باتعجب گفتم: تنظیم بادمجانی🍆🍆🍆؟؟؟؟!!!!!
گفت: بله، اونجا رو تابلو نوشته.
نگاه کردم دیدم نوشته: تنظیم باد، مجانی.
.😁😁😁
دعای روز سوم ماه #رمضان 🌙
🔹اللَّهُمَّ ارْزُقْنِي فِيهِ الذِّهْنَ وَ التَّنْبِيهَ
وَ بَاعِدْنِي فِيهِ مِنَ السَّفَاهَةِ وَ التَّمْوِيهِ
🔹 و اجْعَلْ لِي نَصِيبا مِنْ كُلِّ خَيْرٍ تُنْزِلُ فِيهِ
بِجُودِكَ يَا أَجْوَدَ الْأَجْوَدِينَ .
🔹خدایا در این ماه به من تیزهوشی و بیداری عنایت فرما و از بی خردی و اشتباه دورم ساز
🔹 و از هر خیری که در این ماه نازل میکنی، برایم بهرهای قرار ده، و به حق جودت ای جودمندترین جودمندان.
بابام هر وقت کنترل رو میگیره دستش....😣
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
به هر کانال 3 ثانیه فرصت میده از خودش دفاع کنه.😑😆😂
╭
🤣https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
🔰 اشتباهات روزه داری
💥 مصرف زولبیا و بامیه
⬅️ زولبیا و بامیه بدترین چیز برای روزه دار است؛ سرخ شدن این ماده در روغن زیاد با حرارت بالا باعث میشود ارزش غذایی کمی داشته باشد و به خاطر دارا بودن اسیدهای چرب اشباع و قند زیاد، تعادل کلسترول خون را در بدن روزه دار به هم میزند
🟢 در صورتی است که این ماده در منزل و با مواد طبیعی و سالم تهیه شود در حد اعتدال خوب است
🔴 چرا که خرید زولبیا و بامیه از قنادیها بخاطر استفادهی چندین باره از یک روغن برای سرخ کردن آن، خطر ابتلا به بیماری های قلبی و سکته را بالا برده و باعث ایجاد اضافه وزن، چاقی، غلظت خون و مشکلات گوارشی میشود
#روزهداری
https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
لازانیا😍😋
سس بشامل
شیر ۱ لیوان 🥛
آرد سفید ۱ قاشق غذاخوری
کره ۲۵ گرم🧈
نمک و جوز هندی کمی🧂
نکته برای تهیه سس بشامل
ابتدا کره و شیر را از یخچال خارج کنید تا با دمای محیط هماهنگ شود .
و آرد را هم ۲ بار الک کنید .
لازانیا
ورق لازانیا ۱بسته
گوشت چرخ کرده ۴۰۰ گرم🥩
پنیر پیتزا ۱۵۰ گرم
قارچ ۱۰۰گرم
رب گوجه فرنگی ۲ قاشق غذاخوری 🥫
پیاز ۱ عدد 🧅
سیر ۱ حبه 🧄
فلفل دلمه ای ۱ عدد🫑
روغن به اندازه کافی
آویشن نمک فلفل پودر سیر به مقدار لازم
دمای فر هم ۱۸۰ درجه سانتی کراد
┏━━━🍃🌟🍃━━━┓
┗━━━🍃🌟🍃━━━┛
👇🍇🍩🍓🍄👇
https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
زنگ خونه رو زدم، بابام از پشت آیفون میگه: تنهایی؟
میگم: نه! خونه محاصره است. بهتره تسلیم شیم بابا!
هیچی دیگه نمیزاره برم خونه 😢😂😂😂😂
https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1