﷽
#رمان_بــدون_تـــو_هرگـــز
#زندگے_نامه
شهید سیدعلی حسینی
•┈┈┈•✾•🔸🔶🔸•✾•┈┈┈•
🌸بِسمِ رَبِّ الشُهَدا و الصِدّیقین🌸
#قسمت_شصتونهم
《 زندهشون کن 》
🖇پشت سر هم و با ناراحتی، این سوالها رو ازم پرسید …ساکت که شد … چند لحظه صبر کردم …
🍃احساس قابل دیدن نیست … درک کردنی و حس کردنیه… حتی اگر بخواید منطقی بهش نگاه کنید … احساس فقط نتیجه یه سری فعل و انفعالات هورمونیه … غیر از اینه؟… شما که فقط به منطق اعتقاد دارید … چطور دم از احساس میزنید❓ …
🔹اینها بهانه است دکتر حسینی … بهانهای که باهاش … فقط از خرافاتتون دفاع میکنید …
▫️کمی صدام رو بلند کردم …
🔻نه دکتر دایسون … اگر خرافات بود … عیسی مسیح، مردهها رو زنده نمیکرد … نزدیک به 2000 سال از میلاد مسیح میگذره … شما میتونید کسی رو زنده کنید؟ … یا از مرگ انسانی جلوگیری کنید؟ … تا حالا چند نفر از بیمارها، زیر دست شما مردن؟ … اگر خرافاته، چرا بیمارهایی رو که مردن… زنده نمیکنید؟ … اونها رو به زندگی برگردونید دکتر دایسون … زندهشون کنید …
💢سکوت مطلقی بین ما حاکم شد … نگاهش جور خاصی بود…حتی نمیتونستم حدس بزنم توی فکرش چی میگذره…آرامشم رو حفظ کردم و ادامه دادم …
🍃شما از من میخواید احساسی رو که شما حس میکنید …من ببینم … محبت و احساس رو با رفتار و نشانههاش میشه درک کرد و دید …
🍀از من انتظار دارید … احساس شما رو از روی نشانهها ببینم … اما چشمم رو روی رفتار و نشانههای خدا ببندم … شما اگر بودید؛ یه چیز بزرگ رو به خاطر یه چیز کوچک رها میکردید؟ …
🔸با ناراحتی و عصبانیت توی صورتم نگاه کرد …
🔹زنده شدن مردهها توسط مسیح … یه داستان خیالی و بافته و پردازش شده توسط کلیسا … بیشتر نیست … همون طور که احساس من نسبت به شما کوچیک نبود …
▫️چند لحظه مکث کرد …
🔻چون حاضر شدم به خاطر شما هر کاری بکنم … حالا دیگه… من و احساسم رو تحقیر میکنید؟ … اگر این حرفها حقیقت داره … به خدا بگید پدرتون رو دوباره زنده کنه … 😳🍃✨
✍ ادامه دارد ...
مه گل پاتوق دختران فرهيخته
https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
•┈┈•✾•🔸🔶🔸•✾•┈┈•
8.5M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دعای فرج مولا صاحب الزمان عجل الله فرجه
🌿مه گل پاتوق دختران فرهیخته🌿
https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
💎💫💎💫💎💫💎
زنِ عاشق میگه اگه اتفاقی برات بیفته میمیرم
ولی مردِ عاشق میگه اگه بمیرم نمیذارم اتفاقی برات بیفته
به افتخار همه مردا و زنای عاشق که جفتشون حرف مفت میزنن
عشق واقعی موقع تقسیم ته دیگ سیب زمینی مشخص میشه😂
https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
داستان کوتاه آموزنده
هشت سالم بود، تابستان آن سال همه ی رویایم شده بود داشتن یک جوجه رنگی. تا آن روز برای داشتن هیچ چیزی آنقدر اصرار نکرده بودم. اطرافیانم مدام می گفتند به دردت نمی خورد، نمی توانی نگهش داری، اما من گوشم بدهکار این حرف ها نبود، می خواستم جوجه رنگی داشته باشم .
در ذهنم تصورش می کردم...
آنقدر برای داشتنش پا فشاری کردم تا به دستش آوردم.
در یک جعبه ی کوچک بود.
به آرزویم رسیده بودم و خوشحال بودم.
برایش آب و دانه می گذاشتم.
فکر می کردم او هم مثل من خوشحال است.
همه چیز عالی بود، تا اینکه کم کم ماجرا عوض شد. مدام خودش را به جعبه می زد و تلاش می کرد بیرون بیاید.
وقتی می خواستم با او بازی کنم فرار می کرد.
می گفتم یعنی من را دوست ندارد که فرار می کند؟!
روز به روز اوضاع بدتر شد.
حالا دیگر من هم از داشتنش لذت نمی بردم چون با چیزی که در ذهنم تصور می کردم فرق داشت.
یک روز صبح بیدار شدم و دیدم دیگر صدای جیک جیکش نمی آید!
من ماندم و یک بغض، بغضی که می گفت چرا هیچوقت از خودم نپرسیدم او هم می خواهد برای من باشد؟ می خواهد بماند؟
حالا پس از سال ها جواب سوالم را از زندگی گرفته ام.
حالا می دانم به زور خواستن پشیمانی می آورد.
می دانم دوست داشتن یک طرفه جواب نمی دهد، حتی اگر همه چیز را برایش فراهم کنی. چون هر کسی برای خودش دنیایی دارد.
دوست داشتن ما نباید باعث شود کسی را به اجبار از دنیایش دور کنیم.
کسی که از دنیایش دور می شود دیگر زنده نمی ماند...
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
مه گل پاتوق دختران فرهیخته
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
8.7M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 دینداری آسان است، اگر ...
🔰چرا نماز خواندن و روزه گرفتن برای برخی اینقدر سخت است.
https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1💖
﷽
#رمان_بــدون_تـــو_هرگـــز
#زندگے_نامه
شهید سیدعلی حسینی
•┈┈┈•✾•🔸🔶🔸•✾•┈┈┈•
🌸بِسمِ رَبِّ الشُهَدا و الصِدّیقین🌸
#قسمت_هفتاد
《 خدا را ببین 》
🖇چند لحظه مکث کرد …
🔹چون حاضر شدم به خاطر شما هر کاری بکنم … حالا دیگه… من و احساسم رو تحقیر میکنید؟ … اگر این حرفها حقیقت داره … به خدا بگید پدرتون رو دوباره زنده کنه …
💢با قاطعیت بهش نگاه کردم …
🔸این من نبودم که تحقیرتون کردم … شما بودید … شما بهم یاد دادید که نباید چیزی رو قبول کرد که قابل دیدن نیست …
🔹عصبانیت توی صورتش موج میزد … میتونستم به وضوح آثار خشم روی توی چهرهاش ببینم و اینکه به سختی خودش رو کنترل میکرد … اما باید حرفم رو تموم میکردم…
🔸شما الان یه حس جدید دارید … حس شخصی رو که با وجود تمام لطفها و توجهش … احدی اون رو نمیبینه …بهش پشت میکنن … بهش توجه نمیکنن … رهاش میکنن… و براش اهمیت قائل نمیشن … تاریخ پر از آدمهاییه که… خدا و نشانههای محبت و توجهش رو حس کردن … اما نخواستن ببینن و باور کنن …
🔻شما وجود خدا رو انکار میکنید … اما خدا هرگز شما رو رها نکرده … سرتون داد نزده … با شما تندی نکرده …
💢من منکر لطف و توجه شما نیستم … شما گفتید من رو دوست دارید … اما وقتی … فقط و فقط یک بار بهتون گفتم… احساس شما رو نمیبینم … آشفته شدید و سرم داد زدید …
🍃خدا هزاران برابر شما بهم لطف کرده … چرا من باید محبت چنین خدایی رو رها کنم و شما رو بپذیرم؟ …
▫️اگر چه اون روز، صحبت ما تموم شد … اما این، تازه آغاز ماجرا بود …
💢اسم من از توی تمام عملهای جراحیهای دکتر دایسون خط خورد … چنان برنامه هر دوی ما تنظیم شده بود … که به ندرت با هم مواجه میشدیم …
🔻تنها اتفاق خوب اون ایام … این بود که بعد از ۴ سال با مرخصی من موافقت شد … میتونستم به ایران برگردم و خانوادهام رو ببینم … فقط خدا میدونست چقدر دلم برای تک تکشون تنگ شده بود …
✍ ادامه دارد ...
مه گل پاتوق دختران فرهيخته
https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
•┈┈•✾•🔸🔶🔸•✾•┈┈•