🔰 سخننگاشت| رهبرانقلاب در مراسم اعطای نشان عالی ذوالفقار به سرلشڪر #قاسم_سلیمانی :
🌷 عاقـبت انشاءالله شـهـادت
👈 البته نه حالا...
__________؛
خبر #زیتون
@Khamenei_ir
@mahjoob_mostafa
زیتون| مصطفی محجوب
ایستادی به جنگ رو در رو خنجر از پشت میزند دشمن!! ♦️خیلی نامردی ظریف!! https://eitaa.com/joinchat/
👓 احتمالا ظریف به زودی میگه:
تو مذاکرات ۵۹۸ شهید #آوینی نذاشت به جایی برسیم!
تو سعدآباد هم شهید #کاظمی نذاشت!
🔹 آخرشم میگه البته اگه ما نبودیم قحطی میشد!
✅ ولی اینو بگم هزار دیپلمات فدای یک #مرد_میدان
#قاسم_سليمانی...
https://eitaa.com/joinchat/2812215309Ccb379e1946
🔵 یک انقلابی دو آتیشه!
🔻 ...حالا من یک «انقلابی دوآتیشه» بودم و بدون ترس از احدی، بیمحابا [علیه رژیم] حرف میزدم... با تعدادی از جوانهای کرمان بر دیوارها شعارنویسی میکردیم... عمدهی شعارها مرگ بر شاه و درود بر خمینی بود.
🔸 اواخر سال ۵۶ بود. مدتها امتحان برای گواهینامه رانندگی میدادم. قبول شدهبودم. به مرکز راهنمایی و رانندگی برای گرفتن گواهینامه خود مراجعه کردم. افسری بود به نام آذرینسب. گفت: «بیا تو، اتفاقاً گواهینامهات رو خمینی امضا کرده؛ آمادهاست تحویل بگیری.» من از طعنه او خیلی متوجه چیزی نشدم. مرا به داخل اتاقی هدایت کردند. دو نفر درجهدار دیگر هم وارد شدند... هیچ راه گریزی نبود. آنها با سیلی و لگد و ناسزای غیرقابل بیان میگفتند: «تو شبها میروی دیوارنویسی میکنی؟!» آنقدر مرا زدند که بیحال روی زمین افتادم. از بینی و صورتم خون جاری بود. یکی از آنها با پوتین روی شکمم ایستاد و آنچنان ضربهای به شکمم زد که احساس کردم همه احشای درونم نابود شد. بهرغم ورزشکار بودن و تمرینات سختی که میکردم، توانم تمام شد و بیهوش شدم ... سه روز از شدت درد تکان نمیتوانستم بخورم؛ اما انرژی جدیدی در خود احساس میکردم. ترس از کتک خوردن و شکنجه فروریخته بود. فکر کردم هر چه باید بشود، شد! ...با هر ضربه و لگدی کلمه «خمینی» در عمق وجود من حک شدهبود.
📚 #از_چیزی_نمیترسیدم | زندگینامهی خودنوشت سردار شهید حاج #قاسم_سلیمانی، صفحه ۶۴
🆔 @zeytoon_mahjoob