eitaa logo
کانال شهدایی 《 ماهِ من 》
10.6هزار دنبال‌کننده
20.3هزار عکس
7.4هزار ویدیو
235 فایل
http://eitaa.com/joinchat/235732993Ccf74aef49e گروه مرتبط با کانال http://eitaa.com/joinchat/2080702475Cc7d18b84c1 بالاتر از نگاه منے آه "ماه مـــن " دستم نمےرسد بہ بلنداے چیدنتـــ اے شہید ... ڪاش باتو همراه شوم دمے ...لحظہ اے «کپی آزاد» @mobham_027
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
44 🔰با ناراحتی رفتیم خونه و با کمک بابا سفره گذاشتیم و ناهار خوردیم ، سر ناهار می خواستم قضیه سوالی که امروز خانم معلم گفته بود رو با باباهادی مطرح کنم ، اما دیدم وقت مناسبی نیست و بابا خیلی تو فکر بود معلوم بود خیلی میل به غذا خوردن نداره گفتم بابا جون ، چرا به دائی منصور زنگ نمی زنین و نمیرین پیشش تا باهاش صحبت کنین و آرومش کنین؟ 💠 باباهادی گفت : نمیشه ، آقا منصور اگه به این نتیجه برسه که کاری درسته ، اون کار رو انجام میده ، فرقی نمیکنه من بگم نادرست هست یا فلان آیت الله ، حرف گوش نمیده بابا خودش رو عقل کل میدونه ، فقط نظر خودش در زمینه دین رو درست می دونه مثل... لا اله الا الله ، هیچی نگم بهتره تو اصلا خودت رو ناراحت نکن ، به درسهات برس امروز مدرسه چه خبر؟ چی یاد گرفتی؟ تکالیفت رو انجام بده این مشکل رو من و مادرت حل می کنیم 🔰من که از ظهر تا حالا منتظر بودم قضیه سوال خانم معلم رو به پدرم بگم با همه ذوف گفتم اتفاقا امروز خانم معلم یه سوال داد به ما گفته برین از خانواده هاتون بپرسین که خدا رو چه کسی خلق کرده؟ 💠 باباهادی خیلی تعجب کرد و گفت : چی؟؟ خدا رو چه کسی خلق کرده؟؟؟ این سوال رو چرا باید خانم معلم به شما بچه های کلاس اول بده؟ 🔰 من گفتم نگران نباش بابا، خداروشکر خانم معلم با سوادی داریم و از طرح این سوال ، منظور خاصی داشت 💠 بابا با تعحب گفت : منظور ؟ چه منظوری؟ 🔰 گفتم دلیل اصلی این تکلیف دادن ، سوال ساسان بود !!! 💠 بابا با تعجب بیشتر از قبل گفت ساسان ؟؟؟ مگه چه سوالی کرد ؟ تو که می گفتی اون همیشه تو کلاس ساکت هست و به زور به درس ها گوش میده 🔰 گفتم آره ، برای منم خیلی تعحب داشت ، نمی دونم دقیقا ، خانم معلم داشت علوم درس می داد ، حرف از خلقت جهان توسط خدا زد، یه مرتبه ساسان این سوال رو پرسید 💠 بابا گفت فهمیدم ، فهمیدم این سوال رو چرا پرسیده @mahman11
45 🔰 بابا هادی گفت به طور کلی بچه های این سن و سال سوالاتی رو تو مدرسه از معلم می پرسن که تو خونه زیاد دربارش صحبت میشه ،برای خود ما هم اتفاق می افتاد ، یه چیز ثابت شده ای هست تقریبا وقتی ساسان میاد این سوال رو می پرسه ، معلوم میشه تو خونه اونها از این حرفها زیاد زده میشه حالا یا برنامه های ضد دینی خارجی نگاه می کنن یا پدر و مادرش از این حرفها می زنن یا با اقوام و افرادی در ارتباط هستن که اونها چنین عقیده ای دارن 💠 منم سریع پریدم تو حرف بابا و گفتم هر سه تا !!! 🔰 بابا هادی : تو از کجا می دونی؟ 💠 گفتم خودش به من گفت ، خودش به من گفت که پدرش با افرادی در ارتباط هست که تو شبکه های خارجی ، برنامه تلویزیونی دارن و علیه ایران و اسلام حرف می زنن ، حتی علیه خدا هم حرف می زنن میگفت پدرش گاهی ساعت ها تو خونه با این و اون درباره این موضوعات صحبت می کنه ، می گفت خیلی از اقوامشون هم ، چنین عقیده ای دارن و اصلا محرم و نامحرم رو رعایت نمی کنن و حتی ... 🔰 حتی چی پسرم ؟ چی ؟ 💠 حتی می گفت غذاهایی و نوشیدنی هایی هم که می خورن ، بعضی هاش حلال نیست 🔰 بابا هادی: خب این آقا ساسان که اطلاع زیادی درباره دین نداره، چه میدونه چی حلال هست و چی حرام؟ 💠 گفتم آره اتفاقا ، خودش هم به من گفت که اصلا از قبل نمی دونست چی حلال هست و چی حرام ، ولی مادرش اینها رو بهش یاد داده بود ، می گفت مادرش با اونکه یک مسلمان ساده هست و نماز هم نمی خونه ، ولی این چیزها رو اعتقاد داره و مثل پدرش بی دین و بی اعتقاد نیست حتی گاهی غذای نذری هم درست می کنه و پخش می کنه چون از یه خانواده خیلی مذهبی بوده و این اعتقادات در وجودش هست و تا الان هم لب به غذای حرام و نوشیدنی حرام نزده 🔰 باباهادی: درسته ، احسنت ، همین یه ذره امیدی که به درست شدن ساسان داریم همین هست ، اگه مادرش هم مثل پدرش بود ، معلوم نبود چی میشد ، اما خداروشکر که مادرش این چیزها رو رعایت میکنه من و مادرت از وقتی به دنیا اومده بودی ، خیلی روی غذاهایی که می خوردیم حساس بودیم حتی افرادی که می دونستیم درامد اونها مخلوط به حرام هست، یا ازشون غذاهایی مثل غذای نذری نمی گرفتیم یا اگر به رسم ادب می گرفتیم، دور می ریختیم، یا اگر به خاطر دید و بازدید قوم و خویشی می رفتیم خونه اونها ، خیلی کم غذا می خوردیم و بعدش بلافاصله خمس غذایی که می خوردیم رو حساب می کردیم تا خدای نکرده لقمه حرام روی تربیت بچه مون اثر نگذاره 💠 گفتم یعنی چی بابا جون؟ یعنی چی خمس غذا رو حساب می کردین؟ 🔰 باباهادی: ان شالله بعدا برات توضیح میدم ، الان زود هست خب بریم سر سوال اصلی حالا چی به ذهنت میاد برای جواب سوال خانم معلم که خدا رو چه کسی خلق کرده؟.... ادامه دارد.. @mahman11
🌸 گفتم حاج علی ویژگی این رزمنده ڪه فرستادی سخنرانی چیه؟ گفت: شب تاسوعا شهید میشه ! خودش هم میدونه !!! 🌸 دقیقا شب تاسوعا شهید صدرزاده به مولاش حضرت ابالفضل پیوست ! 🌸اون جلسه به بچه ها گفتم باهاش عڪس بگیرید شهیده ! 8 ماه بعد فقط عڪس برا ما موند و اونا پرواز ڪردند @mahman11
‍ پاوه که بودیم صبح‌ها بعد از نماز ما رو به ارتفاعات شهر می‌برد و توی اون برف و یخبندان، باید از کوه بالا می‌رفتیم وقتی برمی‌گشتیم حاج احمد همیشه روی پلی که کنار کوه بود با یک جعبه خرما می‌ایستاد و به بچه‌ها خسته نباشید می‌گفت و از اونها پذیرایی می‌کرد... یکبار که در حال برداشتن خرما بودم، گفتم: مرسی برادر گفت: چی گفتی؟ فهمیدم چه اشتباهی کردم گفتم: هیچی گفتم: دست شما درد نکنه گفت:گفتم چی گفتی؟ گفتم: برادر گفتم خیلی ممنون دوباره گفت: نه اون اول چی گفتی؟ من که دیگه راه برگشتی نمی‌دیدم، گفتم خرما رو که تعارف کردین، گفتم مرسی... گفت:بخیز! سینه خیز رفتن در آن شرایط با آن سرما و گل و برف ساعت ۸ صبح، واقعاً کار دشواری بود اما چاره‌ای نبود باید اطاعت امر می‌کردم بیست متری که رفتم، دیگه نتونستم ادامه بدم انرژی‌ام تحلیل رفته بود روی زمین ولو شدم و گفتم دیگه نمی‌تونم حاج احمد گفت: باید بری گفتم:نمی‌تونم نمی‌تونم بعد با ضربه‌ای به پشتم زد که نفهمیدم از کجا خوردم ظهر که همدیگر رو دوباره دیدیم، گفتم:حاج احمد اون چه کاری بود که شما با من کردی؟ مگه من چی گفتم؟ به خاطر یک کلمه برای چی منو زدین؟ گفت: ما یک رژیم رو با فرهنگش بیرون کردیم ما خودمون داریم، زبان داریم شما نباید نشخوار کننده کلمات فرانسوی و اجانب باشید به جای این حرف‌ها بگو خدا پدرت رو بیامرزه.... از سردار مجتبی عسگری ای کاش کسی از تو خبر داشته باشد... @mahman11
ابوریاض یکی از افسرای عراقی میگه: توی جبهه جنوب مشغول نبرد با ایران بودیم که دژبانی من رو خواست. فرمانده مان با دیدن من خبر کشته شدن پسرم رو بهم داد.خیلی ناراحت شدم. رفتم سردخانه ، کارت و پلاکش رو تحویل گرفتم. اونا رو چک کردم ، دیدم درسته. رفتم جسدش رو ببینم. کفن رو کنار زدم ، با تعجب توأم با خوشحالی گفتم: اشتباه شده ، اشتباه شده ، این فرزند من نیست. افسر ارشدی که مأمور تحویل جسد بود گفت: این چه حرفیه می زنی؟ کارت و پلاک رو قبلا چک کردیم و صحت اونها بررسی شده. هر چی گفتم باور نکردند.کم کم نگران شدم با مقاومتم مشکلی برام پیش بیاد. من رو مجبور کردند که جسد را به بغداد انتقال بدم و دفنش کنم.به ناچار جسد رو برداشتم و به سمت بغداد حرکت کردم تا توی قبرستان شهرمون به خاک بسپارم. اما وقتی به کربلا رسیدم ، تصمیم گرفتم زحمت ادامه ی راه رو به خودم ندهم و اون جوون رو توی کربلا دفن کنم. چهره ی آرام و زیبای آن جوان که نمی دانستم کدام خانواده انتظار او را می کشید ، دلم را آتش زد. خونین و پر از زخم ، اما آرام و با شکوه آرمیده بود. او را در کربلا دفن کردم، فاتحه ای برایش خواندم و رفتم ... سال ها از آن قضیه گذشت.بعد از جنگ فهمیدم پسرم زنده است . اسیر شده بود و بعد از مدتی با اسرا آزاد شد. به محض بازگشتش ، ازش پرسیدم: چرا کارت و پلاکت رو به دیگری سپردی؟ وقتی داستان مربوط به کارت و پلاکش رو برایم تعریف کرد ، مو به تنم سیخ شد پسرم گفت: من رو یه جوون بسیجی ایرانی و خوش سیما اسیر کرد. با اصرار ازم خواست که کارت و پلاکم رو بهش بدم. حتی حاضر شد بهم پول هم بده. وقتی بهش دادم ، اصرار کرد که راضی باشم. بهش گفتم در صورتی راضی ام که بگی برای چی میخای. اون بسیجی گفت: من دو یا سه ساعت دیگه شهید میشم، قراره توی کربلا در جوار مولا و اربابم حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام دفن بشم، می خوام با این کار مطمئن بشم که تا روز قیامت توی حریم بزرگترین عشقم خواهم آرمید... 📚فرزندان فاطمه ج1ص @mahman11
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹 پنج‌شنبه دلتنگی های مادرانه.. را داد. تا ما داشته باشیم! 🌹چقدر مدیون مادران شهدا هستیم.. @mahman11
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا