eitaa logo
کانال شهدایی 《 ماهِ من 》
9.3هزار دنبال‌کننده
18.4هزار عکس
7هزار ویدیو
235 فایل
http://eitaa.com/joinchat/235732993Ccf74aef49e گروه مرتبط با کانال http://eitaa.com/joinchat/2080702475Cc7d18b84c1 بالاتر از نگاه منے آه "ماه مـــن " دستم نمےرسد بہ بلنداے چیدنتـــ اے شہید ... ڪاش باتو همراه شوم دمے ...لحظہ اے «کپی با صلوات آزاد»
مشاهده در ایتا
دانلود
📌 طلبه شهید حامد سروی که زنده زنده در آتش سوخت 🔷️ یکی از همرزمان شهید حامد سروی می گوید: یکی از دوستان و همسنگران من حامد بود که تا آخرین لحظه‌های شهادت حامد با هم بودیم. ◇ بارها می‌دیدم که عجز و ناله‌های حامد، پس از نماز شب ترک نمی‌شود و بسیار گریه می‌کند.یک بار به او گفتم که چه چیزی از خدا می‌خواهی که این‌گونه بی‌تابی می‌کنی؟ ◇ حامد گفت: «‌من از خدا می‌خواهم که آتش قیامت را در همین دنیا نصیب من کند.» من طاقت عذاب آخرت را ندارم. ◇ چند روز بعد هواپیماهای بعثی، منطقه هفت تپه را بمباران کردند. یکی از بمب ها در کنار او بر زمین خورد. حلب بنزین کنار حامد آتش گرفت و پیکر نازنینش ساعت ها در آتش آن انفجار سوخت و من مبهوت استجابت دعای آن شب حامد، ‌فقط پیکر سوخته اش را می‌نگریستم. 🔻 شهيد حامد سروى متولد ۲۰ مرداد ۱۳۴۵ در یکی از روستاهای جویبار مازندران مى باشد كه در تاريخ ۳۰ مهر ۱۳۶۵ در منطقه هفت تپه به درجه شهادت نائل آمد و برادرش شهيد عابد سروى متولد ۴ فروردين ۱۳۴۸ مى باشد كه در تاريخ ۱۳ مرداد ۱۳۶۶ در جزیره مجنون به درجه شهادت نائل آمد. 🔶️ بخشی از وصیت نامه شهید حامد سروی: خدايا؛ تو شاهد باش‌ که‌ من بنده‌ گنه‌کار اين‌ راه‌ را آگاهانه‌ و با چشم‌ بصيرت‌ پيدا کردم‌، اين‌ راه‌ را که همان‌ راه‌ انبيا و مرسلين‌ و ائمه‌ اطهار مي‌باشد، انتخاب‌ کردم‌ @mahman11
📌 راهکار شهید همدانی برای باز کردن گره های بزرگ و کوچک زندگی 🔷️ حاج حسین به دخترش میگفت: وقتی گره‌های بزرگ به کارتون افتاد، از خانوم فاطمه زهرا(س) کمک بخواهید. ◇ گره های کوچیک رو هم، از شهدا بخواهید براتون باز کنند. | شهید همدانی | @mahman11
«یک روز شهید بسیار ناراحت بود. به طوری که اشک می ریخت. به ایشان گفتم: «چرا ناراحت هستید؟ گفت: امروز فرزند یکی از شهدا را دیدم. هنوز قیافه ای او در جلوی چشمم است. مسئولیت این بچه های شهدا با کیست؟ ما نباید بگذاریم که این فرزندان احساس ناراحتی بکنند.» زمانی که به مرخصی می آمد. از روبه رو شدن با خانواده های شهدا خودداری می کرد. می گفت: «خجالت می کشم، اگر از من در باره ی شهیدانشان سوال کنند.» به خانواده هایی که همسرشان در جبهه بود سر می زد. تا اگر کاری داشتند انجام دهد و یا مشکل مالی دارند برطرف کند. می گفت: «ما مسئولیت داریم که از شما رسیدگی کنیم.» چون او همیشه در گردان خط شکن حضور داشت، ابتدا با نیروها اتمام حجت می کرد. می گفت: «برگشت ما در این عملیات کم است. اگر کسی دوست ندارد که با ما باشد، می تواند به گردان دیگری برود.» ولی او چنان اخلاق پسندیده ای داشت که همه در همان گردان او می ماندند و بسیاری از آن ها شهید می شدند. 📎فرماندهٔ گردان‌عبدالله لشگر۵نصر 🌷 ولادت : ۱۳۳۱/۶/۱۶ نیشابور ، خراسان‌رضوی شهادت : ۱۳۶۳/۱۲/۲۱ هورالعظیم ، عملیات بدر @mahman11
22.51M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌹 🎥 خاطره برانگیز از منطقه عملیاتی / تصاویری از حضور رزمندگان اسلام در حاشیه رودخانه دجله عراق 💠 ، ۱۹ اسفند ماه ۱۳۶۳ در منطقه عملیاتی @mahman11
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥ما ادای حاج قاسم را در می‌آوریم... روایت حبیب احمدزاده از داستان توهین‌های یک جوان به یکی از جانبازهای دفاع مقدس و رفتار مهربانانه‌ای که باعث جذب آن جوان شد‌. @mahman11
میگفت: ما‌در قِبال‌تمام‌ڪسانی‌کہ‌ راه‌ڪج‌‌می‌روندمسئــول‌‌هستیم‌‌ وحق‌‌نـداریم‌‌باآنهــا‌بـرخورد‌تندڪنیم ازڪجــامعلوم‌‌ڪه‌ما‌ درانحراف‌اینهــانقش‌‌نداشتہ‌باشیم؟! ⟯ @mahman11
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌺نوکنیدجامه را،پاک کنیدخانه را، گل بزنید قبله را،ماه خدا میرسد/ هوش کنیدمست را،آب زنیددست را، سجده کنیدهست را،ماه خدا میرسد/ سیرکنیدگشنه را،آب دهیدتشنه را، دورکنیدغصه را،ماه خدا میرسد/ عفوکنیدبنده را،أرج نهیدزنده را، یادکنیدرفته را،ماه خدا میرسد.🌺 ماه رمضان🌙 @ranggarang
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌙 به ضیافت ماه رمضان دعوت شدید 🔸توصیه های آیت الله حاج آقا مجتبی تهرانی (ره) درباره ماه مبارک رمضان همراه با نوای روح بخش حاج منصور ارضی @ranggarang
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
« نماز، محکم ترين رشته ي الفت بين بندگان و خداست، و واي برآن کسي که از اين پيوند جداست، و حيات و زندگيش از نور اين عبادت پربها، بي بهره است. - نماز، واقعيتي است که خداوند مهربان از باب عشق و محبت از انسان خواسته است، نماز نوراني ترين حکم در شبستان حيات بندگان شايسته الهي است. @mahman11
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
(۲ / ۱) ! 🌷من در روایت فتح رفیقی داشتم که از دوران بعد از انقلاب که در سمعی بصری ورامین بودم، می‌شناختمش. در ورامین فیلم نمایش می‌دادم. ایشان دبیر عربی بود ولی به این کارها هم خیلی علاقه داشت. از آن‌جا باهم رفیق شده بودیم. بعدها که من به تهران آمدم و در روایت فتح رفتم شنیدم که این هم آمده تهران ولی معتاد شده. از آن معتادهای تیر. این بنده خدا جای من را پیدا کرده بود هر چند وقت یک‌بار به روایت می‌آمد. با چنان قیافه زاری می‌آمد که معلوم بود چه می‌خواهد. یک روز که آمد اساسی بهش توپیدم. 🌷....بهش گفتم: «فلانی من نشستم مونتاژ می‌زنم، وقتی تو میای من دیگه حال کار کردن ندارم. جون اون کسی که دوست داری دیگه نیا! محض رضای خدا نیا! این کارو نکن. دیگه هم بهت پول نمی‌دم.» تا توانستم طرف را با تهدید و التماس طرد کردم. دیگر هم نیامد. بعد از شهادت آوینی دورادور شنیده بودم که دیگر ترک کرده و خوب شده است. افتاده تو فاز فیلمنامه‌نویسی و اصلاً زندگی‌اش عوض شده است. یک روز دیدمش و بهش گفتم: «چی شد که تو دیگه ترک کردی؟ سر اون حرفایی که من بهت زدم بود؟» گفت: «نه بابا من اینقد شبیه تو باهام برخورد کرده بودن. تو بودی، زنم بود، مادرم بود، برادرم بود. همه.... 🌷همه همین‌جور باهام برخورد کردن» آدم معتاد اصلاً هیچ چیز برایش مهم نیست، فقط می‌خواهد مواد بهش برسد. می‌گفت فهمیدم که تو رفیق آوینی هستی و این آوینی هم رئیس سوره است. یک روز دیدم که از ساختمان سوره رفت بالا من هم پشت سرش رفتم. بهش گفتم: «آقای فارسی سلام رسوند گفتن اگه دارید یه کمکی به من بکنید!» آوینی هم گفته بود: «اصلاً نیاز نداره که آشنایی بدی من خودم باهات رفیقم.» پولی بهش داده و گفته بود: «هروقت نیاز داشتی بیا بگیر.» هرچند وقت یک‌بار.... .... @mahman11
🌷 : .... 🌷حدود ۲۰ - ۲۵ نفر بودیم که بیست نفر از سربازان لشکر ۹۲ زرهی هم جمع ما پیوستند. عراقی‌ها یکی از بچه‌ها را بلند کردند و جلو چشمان ما اعدام کردند. نیم ساعت بعد، چهار نفر دیگر را هم بردند و اعدام کردند. در همین حین، یکی از افسران عراقی آمد و گفت: «همه این‌ها را بخوابانید زیر شنی تانک و بروید رویشان.» با شنیدن این حرف، مو به تنم سیخ شد. آن روزها من فقط پانزده سال داشتم. شنی تانک هم به حقیقت چیز وحشتناکی است. به هر حال، ما را زیر شنی تانک روی زمین خواباندند. اشهدمان را گفتیم و منتظر بودیم که سرمان زیر شنی تانک صدا بدهد. راننده تانک هم مرتب گاز می‌داد و تانک را به جلو و عقب می‌برد. ناگهان.... 🌷ناگهان یکی از فرماندهان عراقی از گرد راه رسید و گفت: «این‌ها را نکشید لازم‌شان داریم.» بعد از دستور فرمانده عراقی، ما را از روی زمین بلند کردند و بردندمان خط دوم. آن‌جا ما را کنار یک خاکریز، روی زمین نشاندند. یکی ـ دو ساعت بعد، یکی از فرماندهان ارشد عراقی آمد و از یکی از سربازان پرسید: «چرا آمدی جبهه؟» آن برادر ارتشی هم در کمال شجاعت و صراحت گفت: «آمده‌ام تا با کفار بجنگم.» از سیربانی پرسید: «تو دیگر برای چه آمدی؟» سیربانی در چشمان فرمانده ارشد عراقی خیره شد و گفت: ـ آمده ام با شما بجنگم. افسر عراقی که حسابی از کوره در رفته بود، آن دریا دل خردسال را گرفت به باد کتک. 🌷سپس از برادر داوود پرسید: «تو چرا آمدی؟» او هم جواب داد: «من جهادی هستم و برای جهاد در راه خدا آمده‌ام.» فرانده عراقی داوود را هم زد و از من پرسید: «چرا آمدی جنگ؟» گفتم: «برحسب وظیفه‌ام آمده‌ام.» بهم چند تا سیلی زد و به سربازان خود دستور داد تا همه ما را بزنند. آن‌ها – هم از خدا خواسته – مثل سگ‌های شکاری. با قنداق تفنگ و ضربات سنگین پوتین افتادند به جان ما و تا می‌توانستند زدند. از بس کتک خورده بودیم، حال نداشتیم روی پایمان بایستیم. به همین جهت، روی خاکریز ولو شدیم. 🌷عراقی‌ها از ساعت هشت صبح تا شش بعد از ظهر، ما را زیر آفتاب گرم سوزان تیرماه خوزستان نگه داشتند؛ بدون این‌که حتی یک قطره آب به ما بدهند. ساعت شش بعدازظهر ما را سوار ایفا کردند و بردند به پادگانی که در حوالی شهر بصره قرار داشت. آن شب به هر نفر، مقداری غذا و کمی آب گرم دادند؛ اما بعد از آن، تا سه روز اصلاً غذا ندادند. هرچند وقت توی آفتابه‌ای که با آن می‌رفتند توالت، برای ما آب گرم می‌آوردند که آن هم به ما نمی‌رسید. : آزاده سرافراز علیرضا بُستاک منبع: پایگاه خبری _ تحلیلی مشرق نیوز ❌ دیدین تصورش هم وحشتناکه! ✅ امنیت اتفاقی نبوده و نیست!! @mahman11
🌹 بعضی عکس ها با گذر زمان عجیب خاص می‌شود.... . شیران لشکر ویژه ۲۵ : ۱_سردار صمد اسودی ۲_سردار تقی عظیمی ۳_سردار الیاس حامدی @mahman11
🌹دو شهیدبا پلاک های ۵۵۵ و ۵۵۶ 🔸طی عملیات تفحص، در منطقه چیلات، پیکر دو شهید پیدا شد... یکی از این شهدا نشسته بود و با لباس و تجهیزات کامل به دیوار تکیه داده بود. لباس زمستانی هم تنش بود و سر شهید دیگري را كه لای پتو پیچیده شده بود را بر دامن داشت, معلوم بود که شهيد دراز کش مجروح شده بوده است. خوب، پلاک داشتند، پلاک ها را دیدیم که بصورت پشت سر هم است. 555 و 556 . فهمیدیم که آنها با هم پلاک گرفته اند. معمولا اینها که با هم خیلی رفیق بودند، با هم می رفتند پلاک می گرفتند. اسامی را مراجعه کردیم در کامپیوتر. دیدیم که آن شهیدی که نشسته است، پدر است و آن شهیدی که درازکش است، پسر است... پدری سر پسر را به دامن گرفته است... شهید سید ابراهیم اسماعیل زاده موسوی پدر و سید حسین اسماعیل زاده پسر است اهل روستای باقر تنگه بابلسر.. 🌹پدر و پسری که با هم شهید شدند... 🌹تا ابد مدیون خون شهداییم... @mahman11
🌹مـن و علـی نمـاز های مختـلف را از مفـاتیح پیـدا می کردیم و می خواندیم. مثل نمـاز شـب، نمـاز حضرت فـاطمه زهرا س، نماز حـاجت و … 🌷 علـی سرباز ارتش بود؛ فرمانده اش میگفت: «هر روز غسل شهادت می‌کرد و اصرار میکرد او راهم به خط مقدم ببرم. خیلی راغب به این امـر نبودم؛ او هم امام جماعت بود، هم اجرای برنامه صبحگاهی با او بود، هم مداح پادگـان.» 🌷 ۲۶ دی ماه ۱۳۵۹ در پادگــان حـمیدیه اهــواز راننده یک تانک عراقی را با اسلحه شکـار کرد و تانک او را هم به غنیمت گرفت. عراقی ها با یک موشک، تانک را مورد اصابت قرار می دهند.علی شهـید می‌شود و جنازه اش هم دیگر برنمی‌گردد. او متولد شهـر کـربلا بـود، روح پاکـش هـم میهمـان شـهید کـربلا گـردید. 🎙 راوی: خواهـر شهـید صلـواتی هـدیه کنیم به ارواح مطـهــر شهـدا @mahman11