eitaa logo
کانال شهدایی 《 ماهِ من 》
10.8هزار دنبال‌کننده
20.7هزار عکس
7.5هزار ویدیو
235 فایل
http://eitaa.com/joinchat/235732993Ccf74aef49e گروه مرتبط با کانال http://eitaa.com/joinchat/2080702475Cc7d18b84c1 بالاتر از نگاه منے آه "ماه مـــن " دستم نمےرسد بہ بلنداے چیدنتـــ اے شہید ... ڪاش باتو همراه شوم دمے ...لحظہ اے «کپی آزاد» @mobham_027
مشاهده در ایتا
دانلود
✳ شاید بچه‌ای پدر نداشته باشد 🔻 دست محمدحسین را گرفت و او را در مدرسه‌ی ارباب‌زاده که خودش مدیر آن بود ثبت‌ نام کرد. ظهر، محمدرضا و محمدحسین خسته و کوفته به خانه آمدند. محمدحسین پرسید: پدر! چرا امروز ما را با ماشین به خانه نیاوردی؟ مسیر طولانی است. ما خسته شدیم. پدر او را در آغوش کشید، بوسید و گفت: به‌خاطر این‌که شاید در بین بچه‌ها کسانی باشند که پدر نداشته باشند. این کار خوبی نیست که جلوی آن‌ها شما هر لحظه با پدر باشید. 📚 برگرفته از کتاب ؛ خاطراتی از 📖 صفحات ۲۷ و ۲۸ 📘
📌 نماز خواندن شهید محمد حسین یوسف الهی به زلالی و طراوات باران در زیر باران...🌧 🔹 آن شب هوا بارانی بود ما هم در سنگر خوابیده بودیم نیمه های شب، باران شدیدتر شد و آب به داخل سنگر نفوذ کرد. ◇ من بیدار شدم و دیدم همه جا خیس شده خواستم بچه ها را بیدار کنم که دیدم حسین نیست. ◇ از سنگر خارج شدم همینطور که در حال مشاهده اطراف بودم احساس کردم پشت تانکر آب چیزی تکان می خورد. ◇ حسین را دیدم که در آن نیمه شب و باران شدید به نماز ایستاده بود. 👤 راوی: آقای علی میر احمدی 📘 در کتاب نخل سوخته @mahman11
📌 نماز خواندن شهید محمد حسین یوسف الهی به زلالی و طراوات باران در زیر باران...🌧 🔹 آن شب هوا بارانی بود ما هم در سنگر خوابیده بودیم نیمه های شب، باران شدیدتر شد و آب به داخل سنگر نفوذ کرد. ◇ من بیدار شدم و دیدم همه جا خیس شده خواستم بچه ها را بیدار کنم که دیدم حسین نیست. ◇ از سنگر خارج شدم همینطور که در حال مشاهده اطراف بودم احساس کردم پشت تانکر آب چیزی تکان می خورد. ◇ حسین را دیدم که در آن نیمه شب و باران شدید به نماز ایستاده بود. 👤 راوی: آقای علی میر احمدی 📘 در کتاب نخل سوخته @mahman11
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹کجایید ای شهیدان خدایی... 🔹بعد از عملیّات والفجر چهار وقتی از ارتفاعات کنگرک بر می گشتیم من و محمدحسین یوسف الهی (رزمنده و عارف لسگرثارالله-ع) تنها داخل یک ماشین بودیم همه بچّه ها بار و بنه را جمع کرده و رفته بودند و ما آخرین نفرها بودیم. 🔸توی ماشین صحبت می کردیم و می آمدیم محمد حسین گفت رادیو را روشن کن به محض این که رادیو را روشن کردم سرود کجایید ای شهیدان خدایی شروع شد. 🔹با شنیدن این سرود یک مرتبه محمّدحسین ساکت شد مستقیم به جاده نگاه می کرد یک دستش روی فرمان و دست دیگرش هم روی شیشه ماشین بود چنان محو سرود شده بود که دیگر توجهی به اطرافش نداشت. 🔸احساس می کردم که فقط جسمش اینجاست گویا یاد رفقای شهیدش افتاده بود. 🔹حال و هوایی که در آن لحظه داشت ناخوداگاه مرا هم دنبال خود می کشید وقتی سرود تمام شد باز هم در حال و هوای خودش بود و تا رسیدن به مقصد دیگر هیچ حرفی نزد. کجایید ای شهیدان خدایی بلا جویان دشت کربلایی کجایید ای سبک بالان عاشق پرنده تر ز مرغان هوایی کجایید ای شهان آسمانی بدانسته فلک را در گشایی کجایید ای ز جان و جا رهیده کسی مر عقل را گوید کجایی ؟ کجایید ای در زندان شکسته بداده وامداران را رهایی 📚کتاب حسین پسر غلامحسین صفحات ۱۲۹_۱۲۸ راوی: محمد علی کار آموزیان 🌷 @mahman11
28.16M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 □سردار  در خاطراتش با این شهید بزرگوار می‌گوید: « یک روز با حسین به سمت آبادان می‌رفتیم. عملیات بزرگی درپیش داشتیم. چندتا از کار‌های قبلی با موفقیت لازم انجام نشده بود و از طرفی آخرین عملیات‌مان هم لغو شده بود. من خیلی ناراحت بودم. به حسین گفتم: چندتا عملیات انجام دادیم، اما هیچکدام آن‌طور که باید موفقیت‌آمیز نبود. این یکی هم مثل بقیه نتیجه نمی‌دهد. گفت: برای چی؟ گفتم: چون این عملیات خیلی سخته و بعید می‌دانم موفق بشویم. گفت: اتفاقاً ما در این کار موفق و پیروزیم. گفتم: حسین دیوانه شده‌ای! ●در عملیات‌هایی که به آن آسانی بود و هیچ مشکلی نداشتیم نتوانستیم کاری از پیش ببریم آنوقت در این یکی که کلاً وضع فرق می‌کنه و از همه سخت‌تر است، موفق می‌شویم! حسین خنده‌ای کرد و با همان تکه‌کلام همیشگی‌اش گفت: 💠حسین پسر غلامحسین به تو می‌گویم که ما در این عملیات پیروزیم.  🌷 @mahman11
✍به مناسبت بیست و ششم اسفند سالروز ولادت سردار شهید محمد حسین یوسف الهی... 💢نگهبان میله و تنبیه متفاوت شهید یوسف الهی برای فردی که وظیفه اش را درست انجام نمی دهد طبق روایت سردار شهید حاج قاسم سلیمانی... 🔹محمد حسین یوسف الهی تا زمانی که خودش داخل مقر بود حتماً در اوقات مختلف می آمد و به نگهبان میله سر می زد. 🔸اگر کسی خلافی مرتکب می شد با او برخورد بدی نمی کرد بلکه با رفتار پدرانه اش موجب می شد که آن فرد هم متوّجه خطایش بشود و هم از کرده خود شرمنده و پشیمان او اگر نیرویی را تنبیه می کرد این تنبیه با هر جای دیگر فرق داشت. 🔹یک شب شهید اکبر شجره نگهبان بود امّا بنده خدا به خاطر خستگی زیاد همان جا کنار میله خوابش برده بود. 🔸محمد حسین وقتی که از راه می رسد و اکبر را در خواب می بیند دیگر بیدارش نمی کند خودش می نشیند و تا صبح نگهبانی می دهد. 🔹نزدیک صبح وقتی اکبر بیدار می شود و محمد حسین را در جای خود می بیند خیلی خجالت می کشد محمد حسین هم برای تنبیه اکبر شب او را سر پست نمی گذارد. 🔸خیلی عجیب است که برای تنبیه یک نفر به جای اضافه کردن مدت نگهبانی اش او را از انجام کار محروم کنند برای بچّه های اطّلاعات شاید یکی از سخت ترین مجازات ها همین بود. 🔹مثلاً اگر کسی را توی معبر نمی فرستادند انگار بزرگترین توهین را به او کرده بودند و این ها همه به خاطر جوی بود که محمد حسین در واحد به وجود آورده بود. 🔸منبع کتاب حسین پسر غلامحسین صفحه ۷۵... @mahman11