eitaa logo
کانال شهدایی 《 ماهِ من 》
9.3هزار دنبال‌کننده
18.3هزار عکس
7هزار ویدیو
235 فایل
http://eitaa.com/joinchat/235732993Ccf74aef49e گروه مرتبط با کانال http://eitaa.com/joinchat/2080702475Cc7d18b84c1 بالاتر از نگاه منے آه "ماه مـــن " دستم نمےرسد بہ بلنداے چیدنتـــ اے شہید ... ڪاش باتو همراه شوم دمے ...لحظہ اے «کپی با صلوات آزاد»
مشاهده در ایتا
دانلود
روزی سر کلاس آموزش مخابرات فرق بی‌ سیم «اسلسون» را با بی‌سیم «پی‌ آر سی» از بچه‌ها پرسیدم ... یکی از بسیجی‌های نیشابوری دستش را بلند کرد ؛ گفت: « مو وَر گویم؟» با خنده بهش گفتم: « وَر گو » گفت: «اسلسون اول بیق بیق مِنه، بعد فیش فیش مِنه ، ولی پی آر سی از همو اول فیش فیش مِنه » کلاس آموزشی از صدای خنده‌ بچه‌ها رفت رو هوا .... :) 😊😂🍃🕊☺️😉
توی سنگر هر کس مسئول کاری بود یک‌بار خمپاره‌ای آمدو خورد کنار سنگر به خودمان که آمدیم دیدیم رسول، پای‌ راستش را با چفیه بسته است نمی‌توانست درست راه برود. از آن به بعد کارهای رسول را هم بقیه بچه‌ها انجام دادند ... کم کم بچه‌ها به رسول شک کردند یک‌شب چفیه را از پای راستش باز کردند و بستند به پای چپش :) صبح بلند شد؛ راه افتاد؛ پای چپش لنگید! سنگر از خنده‌ی بچه‌ها رفت روی هوا تا می‌خورد زدنش و مجبورش کردن تا یکهفته کارای سنگر رو انجام بده خیلی شوخ بود ... همیشه به بچه ها روحیه می داد اصلا بدون رسول خوش نمی‌گذشت :)
شوخی با امدادگران ... یک‌ بار کـه با یکی از امـدادگـرهـا ، برانـکاردِ لوله شده‌ای را برای حمل مجروح باز کردیم، چشم‌مان به عبارت حمل بار بیش از ۵۰کیلو ممنوع افتاد.از قضا مجروح نیز خوش هیکل بود. یک نگاه به‌ او و یک نگاه به‌عبارت داخل برانکارد می‌کردیم. نه می‌توانستیم بخندیم و نه می‌توانستیم او را از جایش حرکت بدهیم. بنده خدا این مجروح نمی دانست چه بگوید. بالاخره حرکت کردیم و در راه، کمی می‌آمدیم و کـمی هـم می خندیدیم .افراد شـوخ طبـع ، دست از برانکـارد خون آلود حملِ مجروح هم برنداشته بودند .
شوخ‌ طبعی رزمندگان بخشی از فرهنگ گستـرده و غنی دوران دفاع‌مقدس را در برمی‌گیرد، زندگی در جبهه علاوه بر هـمراه بودن با جهـاد و عبادات با شوخی‌ ها و طنز پردازی‌ هایی نیز آمیخته بود به طوری که به اظهار بیشتر رزمندگان ، یک رویِ دوران جـنگ که کمتـر بـه آن پرداخـته شده است هـمین شوخ‌طبعی‌ها است.
وقتش رسیده !👌😉☘ شب بود ، زیر چادر نشسته بودیم ، حرف شد، همه به هم تعارف می‌كردند، هركس سعی میكرد دیگری را جلو بیندازد. یكی‌ از برادران گفت: « ننه من قاعده‌ ای دارد، می‌گوید هر وقت پایت از لحاف آمد بیرون، موقع زن گرفتن است! » وقتی این حرف را می زد كه « علی‌ پروینی» فرمانده دسته خوابیده بود و اتفاقاً پایش از زیر پتو بیرون افتاده بود همه خندیدم و یك‌ صدا گفتیم : « با این حساب وقت برادر پروینی است» :) ☺️😊
🌹توی سنگر هر کس مسئول کاری بود یک‌بار خمپاره‌ای آمدو خورد کنار سنگر به خودمان که آمدیم دیدیم رسول، پای‌ راستش را با چفیه بسته است نمی‌توانست درست راه برود. از آن به بعد کارهای رسول را هم بقیه بچه‌ها انجام دادند ... کم کم بچه‌ها به رسول شک کردند یک‌شب چفیه را از پای راستش باز کردند و بستند به پای چپش :) صبح بلند شد؛ راه افتاد؛ پای چپش لنگید! سنگر از خنده‌ی بچه‌ها رفت روی هوا تا می‌خورد زدنش و مجبورش کردن تا یکهفته کارای سنگر رو انجام بده خیلی شوخ بود ... همیشه به بچه ها روحیه می داد اصلا بدون رسول خوش نمی‌گذشت :) @mahman11
چفیه یه بسیجی رو از دستش قاپیدن؛ داد میزد: آهــای... سفره ، حوله ، لحاف زیرانداز، روانداز، دستمال، ماسک، کلاه، کمربند، جانماز، سایه‌بون، کفن، باندِزخم تور ماهی‌گیریم ... هــمـه رو بُردن !!😂 شادی روحشون که دار و ندارشون همون یک چفیه بود صلوات @mahman11
🌹توی سنگر هر کس مسئول کاری بود یک‌بار خمپاره‌ای آمدو خورد کنار سنگر به خودمان که آمدیم دیدیم رسول، پای‌ راستش را با چفیه بسته است نمی‌توانست درست راه برود. از آن به بعد کارهای رسول را هم بقیه بچه‌ها انجام دادند ... کم کم بچه‌ها به رسول شک کردند یک‌شب چفیه را از پای راستش باز کردند و بستند به پای چپش :) صبح بلند شد؛ راه افتاد؛ پای چپش لنگید! سنگر از خنده‌ی بچه‌ها رفت روی هوا تا می‌خورد زدنش و مجبورش کردن تا یکهفته کارای سنگر رو انجام بده خیلی شوخ بود ... همیشه به بچه ها روحیه می داد اصلا بدون رسول خوش نمی‌گذشت :) @mahman11
شلمچه دیگر نیاز به توصیف نداشت! حجم آتیش دشمن و جنگِ سختی که در اونجا جریان داشت.... بچه‌ها تو جبهه در وصف آن یک‌جمله می‌گفتند که بسیار شنیدنی بود: یا اخوی لایُمکن الفَرار مِن شلمچه إلّا به جراحت یا شهادت 😂 @mahman11
🌹 نمی‌دانم تقصیر حاج آقا بود که نماز را خیلی سریع شروع میکرد و بچه‌ها مجبور بودند با سر و صورتی خیس درحالی که بغل دستی هایشان را خیس میکردند، خود را به نماز برسانند یا اشکال از بچه ها بود که وضو را می‌گذاشتند دم آخر و تند تند یا الله می گفتند و به آقا اقتدا می‌کردند .... و مکبّر مجبور بود پشت سر هم یا الله بگوید و اِنَّ الله معَ الصّابرین… بنده خدا حاج آقا ؛ هر ذکر و آیه ای بلد بود میخواند تا کسی از جماعت محروم نماند. مکبّر هم کوتاهی نکرده، چشم‌هایش را دوخته بود به ته صف تا اگر کسی اضافه شد به جای او یا الله بگوید و رکوع را کش بدهد... وقتی برای لحظاتی کسی نیومد ظاهراً بنا به عادت شغلی‌اش بلند گفت: یاالله نبود …؟؟؟ حاج آقا بریم ....! نمی‌دانم چند نفر توی نماز زدند زیر خنده ولی بیچاره حاج آقا را دیدم که شانه هایش حسابی افتاده بودند به تکان خوردن… :) @mahman11
چفیه یه بسیجی رو از دستش قاپیدن؛ داد میزد: آهــای... سفره ، حوله ، لحاف زیرانداز، روانداز، دستمال، ماسک، کلاه، کمربند، جانماز، سایه‌بون، کفن، باندِزخم تور ماهی‌گیریم ... هــمـه رو بُردن !!😂 شادی روحشون که دار و ندارشون همون یک چفیه بود صلوات @mahman11