تیرماه بود که عملیات رمضان شروع شد
درست توی ماه مبارک #رمضان
گرمای بالای ۵۰ درجه آدم رو کلافه می کرد
حالا حساب کنین #روزه باشی و تو این #گرما بخوای بجنگی
اونقدر آفتاب داغ می شد که #اسلحه ها دستامون رو می سوزوند
تازه سختی زمانی شروع شد که عملیات لو رفت و بچه ها محاصره شدند
خیلی ها #مظلومانه به #شهادت رسیدند… .
بعد از #عملیات یه عده رفتند تا #مجروح های شب قبل رو بیاورند
وقتی برگشتند ،
با #گریه گفتند:
همه ی بچه ها #شهید شدند
بهشون گفتم:
تیر #خلاص زدند بهشون؟
گفتند:
نه! از #تشنگی جان دادند…
🌸تقصیر ماست
غیبت طولانی شما
بغض گلو گرفته پنهانی شما
بر شوره زار معصیتم
#گریه می کنم....
جانم فدای دیده بارانی شما
تعجیل در ظهور
#امام_زمان صلوات
🌸 الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ
🌸 وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ
🌼 اللهم عجل لولیک الفرج
♡• •♡
🕊
حاج #قاسم_سلیمانی:
▪️«هیچ نمازی ندیدم که #احمد(شهید احمد کاظمی) بخواند و در قنوت یا در پایان نماز #گریه نکند....»
#حتما_بخوانید👇👇
🌸یه شب حسین به #خوابم اومد. #مُهری جهت مَمهور کردن نامه های مردم دستش بود.مهر دقیقا شبیه #سنگ مزارش بود.
🌸فقط کوچکتر و در اندازه مُهر بود. حتی #رنگ متن های موجود در مهر شبیه رنگ موجود در سنگ مزارش بود.
رنگ متنِ
پاسدار شهید مدافع حرم در مهر مثل سنگ مزارش به رنگ #قرمز بود.
🌸دیدم بعضی ها #نامه میدن و حسین همون جا پای نامه ها مهر می زنه. حسین گفت من #پنجشنبه ها نامه خیلی ها رو مهر می زنم.
🌸همون پنجشنبه خانمی رو سر مزار حسین دیدم. که خیلی هم #محجبه نبود.داشت #گریه می کرد.
🌸از من پرسید شما خانواده شهید رو نمی شناسید؟ گفتم من #خواهرش هستم. من رو در #آغوش گرفت و گفت، راستش من خیلی #بدحجاب بودم. اصلا اهل دین و مذهب نبودم. یک روز که داشتم در شبکه های مجازی جستجو می کردم، #تصادفا با شهید معز غلامی آشنا شدم.
🌸خیلی منقلب شدم.در مورد شهید #تحقیق کردم. بعدها شهید رو در #خواب دیدم.این شهید در زندگی من تاثیر بسیاری گذاشت.
🌸باعث شد روز به روز حجابم بهتر بشه. سالها بود که اصلا نماز #نمی_خوندم. ولی از وقتی که با شهید آشنا شدم نماز خوون شدم.من هم خوابی رو که دیده بودم برای اون خانم تعریف کردم...
#من_پنجشنبه_ها_نامه_خیلیا_رو_مهرمیزنم😍
📚کتاب سرو قمحانه، ص 132
#شهید_حسین_معزغلامی🌷
#شهید_مدافع_حرم
🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
✅ #از_فـــــرش_تا_عــــــرش
#رضـــا_سگـــ_بـــاز(!) یہ لات بود تو مشهد هم سگ خرید و فروش مےڪرد ، هم دعواهاش حسابـے سگے بود !!
یہ روز داشت مےرفت سمت ڪوهسنگے براے دعوا (!) و غذا خوردن ڪہ دید یہ ماشین با آرم ”ستاد جنگهاے نامنظم“ داره تعقیبش مےڪنہ .
شهید چمران از ماشین پیاده شد و دست اونو گرفت و گفت : ”فڪر ڪردے خیلے مَردے ؟!“
رضا گفت : برو ... بچہ ها ڪہ اینجور میگن ...!!!
چمران بهش گفت : اگہ مردے بیا بریم جبهہ !!
بہ غیرتش بر خورد ، راضے شد و راه افتاد سمت جبهه ...!
👈 مدتے بعد ....
شهید چمران تو اتاق نشستہ بود ڪہ
یہ دفعہ دید داره صداے دعوا میاد ..!
چند لحظہ بعد با دستبند ، رضا رو آوردن تو اتاق و انداختنش رو زمین و گفتن : ”این ڪیہ آوردے جبهہ ؟!“
رضا شروع ڪرد بہ #فحش دادن اما چمران مشغول نوشتن بود !
وقتے دید چمران توجہ نمےڪنہ ،
یہ دفعہ سرش داد زد :
”آهاے ڪچل با تو ام ...! “
یڪدفعہ شهید #چمران با #مهربانے سرش رو بالا آورد و گفت : ”بلہ عزیزم !
چے شده #عزیزم ؟ چیہ آقا رضا ؟
چہ اتفاقے افتاده ؟“
رضا گفت : داشتم مےرفتم بیرون ڪہ سیگار بخرم ولی با دژبان دعوام شد !!!!
چمران : ”آقا رضا چے میڪشے؟!!
برید براش بخرید و بیارید ....!“
👈چمران و آقا رضا تنها تو سنگر ...
رضا به چمران گفت : میشہ یہ دو تا فحش بهم بدے ؟! کِشیده اے ، چیزے؟!!
شهید چمران : چرا ؟!
رضا : من یہ عمر بہ هر ڪے بدے ڪردم ، بهم بدے ڪرده ....!
تا حالا نشده بود بہ ڪسے فحش بدم و اینطورے برخورد ڪنہ ....
شهید چمران : اشتباه فڪر مےڪنے ...! یڪے اون بالاست ڪہ هر چے بهش بدے مےڪنم ، نہ تنها #بدے نمےڪنہ ، بلڪہ با #خوبـے بهم جواب میده !
هِے آبرو بهم میده .....
تو هم یڪیو داشتے ڪہ هِے بهش بدے مےڪردے ولے اون بهت خوبـے
مےکرده..!
منم با خودم گفتم بذار یه بار یڪے بهم فحش بده و منم بهش بگم بلہ عزیزم ...! تا یڪمے منم مانند سنت خدا رفتار کرده باشم …!
👈 رضا جا خورد !....
..... رفت و تو سنگر نشست .
آدمے ڪہ مغرور بود و زیر بار ڪسے نمےرفت ، زار زار #گریہ مےڪرد !
تو گریہ هاش مےگفت : یعنے یڪے بوده ڪہ هر چے بدے ڪردم بهم #خوبے ڪرده ؟؟؟؟
اذان شد ...
رضا #اولین_نماز عمرش بود . رفت وضو گرفت .
..... سر نماز ، موقع قنوت صداے گریش بلند شد !!!!
وسط نماز، صدای سوت #خمپاره اومد . پشت سر صداے خمپاره هم صداے زمین افتادن اومد .....
رضا رو خدا واسہ خودش جدا کرد ......!
(فقط چند لحظہ بعد از #توبہ ڪردنش)
👌یہ توبہ و نماز واقعے ...
🔴چگونه بعضی ها بعد از عمری گناه،عاقبت بخیر میشوند؟
🍃استاد #فاطمی_نیا:
گاهي وقتها يك نقطه روشن در ضمیر انسان، در يك مواقع خاصي از انسان دستگيري ميكند.
بعضيها كه عاقبت به خير ميشوند، مربوط به همان نقطه روشن در وجودشان ميباشد.
🌕حدود سي سال قبل، در #تهران شخصي بود كه در همه جا مشهور به فسق و فجور بوده است.
يك مرتبه ميبينند اين شخص، از عباد و زهاد شده است!
✍علت اين كه آن شخص فاسق عاقبت به خير شد اين بود كه:
❄️شب عروسيش، رفت توي اتاق عروس،ديد عروس دارد گريه ميكند.
ميفهمد كه اين #گريه، گريه معمولي نيست، خيلي جدي است! علت گريه را ميپرسد، عروس ميگويد: من به پسرعمويم علاقمند بودم؛ مرا به او ندادند؛ الان هم حرفي ندارم كه با تو زندگي كنم اما اين را بدان كه عمري را در ناراحتي خواهم بود!
🌀اين شخص بلافاصله از منزل ميرود و عالم محل را با دو نفر شاهد مي آورد و ميگويد: من وكالت دادم كه #طلاق اين دختر را بخوانيد.
💠طلاق را ميخوانند. بعد ميفرستند دنبال پسرعموي دختر و ميگويد: عقد اينها را هم بخوانيد.
جوان را ميآورند و #عقد آنها را ميخوانند!
🌟وقتي كه او چنين جوانمردي و فداكاري را ميكند، پسرعموي دختر رو ميكند به او ميگويد: خدا تو را #عاقبت_به_خير كند!
✅همين كه آن شخص (كه معروف به فسق و فجور بوده و اين گذشت بسیاربزرگ را انجام ميدهد) پايش را از اتاق ميگذارد بيرون، متحول ميشود، حالش تغيير ميكند و در مسير سعادت قرار ميگيرد.
منبع:کتاب نکته ها از گفته ها
@mahman11