#رمان_محمد_مهدی 137
❇️ محمد مهدی : ببین بذار این طور بگم ، همه قبول دارند از بین 14 معصوم ، مقام شخص پیامبر (ص) از همه بالاتره و در این شک و اختلافی نیست ، خب ؟
حالا سوال من این هست از تو ، که وقتی ایشون در مدینه تشکیل حکومت دادند و یا مکه رو فتح کردند ، همه چیز خود به خود و با معجزه حل شد؟ یا با کار و سختی؟
👈 پیامبر (ص) در مدینه بود که اون جنگ های بدر و احد و خندق رو انجام دادند ، یعنی بعد تشکیل حکومت
اگر قرار بود همه چیز با معجزه حل بشه ، چرا برای پیامبر (ص) نشد؟؟؟
👈 اصلا بذار از روایت برات بگم ،
راوی به امام باقر (ع) میگه : عده مىگويند كه مهدى اگر قيام كند كارها به خودى خود براى او برقرار مىشود و ذره ای خون نمىريزد،
👈 امام در جوابش فرمودند:
هرگز چنين نيست، سوگند به آنكه جانم به دست اوست اگر كارها به خودى خود براى كسى برقرار و رو به راه مىشد مسلّما براى رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله آنگاه كه دندانهاى پيشين آن حضرت شكست و صورتش را زخم رسيد درست مىشد، ( منبع ، الغیبه نعمانی ، باب 15 ، حدیث 2)
❇️ محمد مهدی : پیامبر (ص) در جنگ احد بود که دندان مبارکشون شکست و زخمی شدند ، قرار نیست همه چیز با معجزه حل بشه ساسان جان ، بعد ظهور و برای تشکیل اون حکومت عالی و ممتار و عدالت پرور، نیاز به سختی ها و جهادها و تلاش ها هست
👈 برای همین امام به تخصص های مختلف نیاز دارن
پس ما باید تلاش کنیم تخصص های خوبی رو انتخاب کنیم تا بعد ظهور به درد امام بخوریم.
🌀 ساسان : چقدر جالب ، من اصلا این ها رو نمی دونستم ، یعنی اصلا تا حالا از این قضیه به موضوع نگاه نکرده بودم، فکر می کردم برای خدمت به امام زمان (عج) ، حتما باید رفت حوزه علمیه و سخنران شد و برای حضرت ، سخنرانی کرد و کتاب نوشت و...
❇️ محمد مهدی : نه ، اصلا
هر کسی می تونه در هر لباس و شغل و جایگاهی برای امام زمان (عج) کار کنه و خدمت کنه ، کارمند ، مهندس ، دکتر ، معلم ، زن خانه دار و...
🌀 ساسان : عالیه ، خیلی عالی ، حالا پیشنهادت چیه؟
ادامه دارد...
@mahman11
#شهید_جهاد_مغنیه:
ما فرزندان مدرسهای هستیم که در آنجا یاد گرفتیم آزاد زندگے کنیم،
ما امنیت را از دشمن التماس و گدایے نمےکنیم؛
ما حق خود را با خونهایمان که برای سربلندے نذر شده و بر آزادگے ایستاده است، باز پس میگیریم...
#سخنرانی_شهیدجهاد_مغنیه🌷
@mahman11
"شهادت" را همه دوست دارند
اما زحمت کشیدن برای شهادت را چه؟
دی ماه ۱۳۶۵
شمال شرقی بصره
عکاس: محمود بدرفر
رزمنده لشکر۳۲ انصارالحسین
#عملیات_کربلای_پنج
@mahman11
اون بچه هایی که بلند بلند
سرود سلام فرمانده رو می خوندند یادتونه؟
می گفتن: نبین قدم کوچیکه
پاش بیفته من برات قیام می کنم...
الان تو آغوش سردارن
شهادت گوارای وجودشون... 🌷
@mahman11
#خاطرات_شهید
●علی اصغر در سال ۱۳۴۱ در کرمانشاه دیده به جهان گشود و در خانواده ای مذهبی و متدین دوران کودکی اش را سپری نمود و سپس وارد مدرسه شده و تا چهارم دبیرستان تحصیل نمود.
●سپس وارد سپاه گردید به علت علاقه شدید به امام (ره) و انقلاب و اسلام و مقید بودنش نسبت به مملکت اسلامی ایشان را راهی جبهه های حق علیه باطل نمود.
●شهید بزرگوار بسیار مومن و با تقوی بود و یکی از خصوصیات برجسته ایشان منظم بودن و با شخصیت بودن ایشان بود و با توجه به اینکه تک فرزند (پسر) خانواده بود اما بخاطر اینکه موقعیت مملکتی جنگ بود ترجیح داد که به جبهه برود ایشان در سال ۵۹ ازدواج نمود که ثمره ازدواجش یک فرزند پسر به جا ماند.
●شهید عزیز و بزرگوار در مورخه ۶۵.۱۰.۲۴ در منطقه کربلای ۵ شلمچه در نبرد با مزدوران بعثی عراق به علت اصابت ترکش نارنجک به درجه رفیع شهادت نایل گردید و پیکر پاک شهید را در گلزار شهدای کرمانشاه به خاک سپردند.
#سالروز_شهادت
#شهید_علی_اصغر_سیبی🌷
@mahman11
#ڪلام_شهـید :
جهـاد ،
بابى هـميشہ مفتوح است
و آنانكہ از اين باب گذشتند
در جلوه هـاى اصيل جهـاد
رزميدند و رستند . . .
#شهـید_سیدجواد_میرشاڪی🌷
#فرماندہ_گردان_شهـدا
#سالروز_شهـادت
#حاجعمــران
#ڪربلای۵
@mahman11
#بسیجی
قسمتی از سخنرانی #حاج_همت در عملیات رمضان:
«همین بسیجی های کم سن و سال را شما ببین؛ از پشت میز مدرسه آمده جبهه، بعد شب حمله با آن کلاشینکف قراضه اش غوغا می کند صبح که می روی توی این بیابان شرق بصره همین طور جنازۀ کماندوهای گردن کلفت بعثی است که روی زمین ریخته...
این ها را کی زده؟ همین بسیجی کوچولو»
عکس: پاییز ۱۳۶۲، قلاجه، عملیات والفجر چهار
#شهید_حاج_محمدابراهیم_همت🌷 #لشکر۲۷محمدرسولالله
#فرماندهان
@mahman11
🔴دستگیری عاملان شهادت ۴ مامور پلیس خاش - تفتان
♦️سخنگوی فراجا:در ادامه اقدامات غافلگیرانه واحدهای عمل کننده مبارزه با تروریسمِ فراجا، دو نفر از اعضای اصلی دخیل در شهادت ۴ مامور پلیس راهِ "خاش" و یک سرباز وظیفه در "تفتان" دستگیر شدند.
♦️همچنین فرد تروریستی که سرباز وظیفه اهل تسنن را در «چابهار» به شهادت رسانده بود و نیز دو رابط و تامین کننده تسلیحات تروریستی در نیک شهر در عملیات های جداگانه دستگیر شدند.
@mahman11
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🩸غبارروبی حرم امام هادی«علیهالسلام» توسط سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی در سامرا
#شهادت_امام_هادی
#حاج_قاسم
#ماه_رجب
@mahman11
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👤 دکتر علی عبدی
🔹 ژنرالهای ما هم دیپلمات شده اند؟!
◇ فهم غلط از مسئله امنیت ملی و صبر استراتژیک/ مقاومت زدایی به بهانه اقتصاد/ فراگیرشدن مفهوم تله جنگ / سرخوردگی بدنه حامی انقلاب
@mahman11
مـردی ڪہ سرش
هوای پـرواز گرفت
سردار بہ جبهه رفت و
" بی سر " برگشـت ...
قبل از شهادتـش
بارها به من گفته بود :
من ڪہ شهیـد شدم ،
مرا باید از روی پا بشناسید
من دوست دارم مثلِ
امام حسین (؏) شهیـد شوم .
✍ به نقل از : همسر شهید
#سردار_بی_سـر
#شهید_یونس_زنگی_آبادی🌷
#فرمانده_تیپ_امام_حسین
#لشڪر41ثـارالله_ڪرمان
#شهادت_ڪربلای5_شلمچه
#سالـروز_شهـادت
@mahman11
🔴یک زن ۶ میلیون لیتر سوخت به خارج قاچاق کرد
♦️دادستان عمومی و انقلاب رودبارجنوب:کیفرخواست یکی از سرکردگان قاچاق سوخت در جنوب استان کرمان که تقریبا بیش از ۶ میلیون لیتر سوخت به خارج از کشور منتقل کرده بود، صادر شد.
♦️گردش مالی حسابهای متهم که یک خانم بود طی۲ سال اخیر میلیاردها تومان بوده است.
@mahman11
📌 بدن در حالت سجده بود و سر بریده رضا رو به آسمان
🔷️ .. به من گفت: «محسـن! مـن تـو سجـده هایم، بــرات رهـایی گـرفته ام.»
◇ از این به بعد بود که به سجده های طولانی، بین بچه ها مشهور شده بود و همین سجود هم، بالِ پروازش شد.
🔻 دو ماه قبل از عملیات کربلای چهار، در سد گتوند؛ وقتی هواپیماهای عـراقی محل استقرار بچه ها را بمبـاران کردند، رضـا رو دیگـر ندیدم.
آمدم کنار نیزار؛ همان جایی که خلوتگاه بعداز نمازهایش بود که فقـط یک بدن بی سـر،افتـاده به سجده دیدم.
◇ آخر کار، سـرش را کنار بوته های نعنـا پیدا کردیم. نگـاهش دوختـه شده بود به آسمـان؛
گـویی داشت ندیدنی هـا را می دیـد.
🎙راوی: محسن جامه بزرگ
📚 «غواص ها بوی نعنا می دهند»
بقلم حمید حسام / نشر شهید کاظمی
#شهید_رضا_حمیدی_نور
@mahman11
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📌 طلبه ی شهیدی که روز شهادت امام هادی(ع) متولد و در راه دفاع از حرم سامرا در شهر امام هادی (ع) به شهادت رسید
🔹 «طلبهی شهید محمد هادی ذوالفقاری»
۱۳ بهمن ۱۳۶۷ مصادف با شهادت امام هادی (ع) بدنیا اومد ، اسمشو گذاشتن «محمدهادی».
◇ بچه میدون خراسان بود از بیکاری بیزار بود و خیلی کاری و فعال بود.
◇ دوران نوجوانی در یک فلافلی کار میکرد
برای همین اسم کتابش شد «پسرک فلافل فروش».
◇ عاشق و دلداده ی مولا علی (ع) بود
سال ۱۳۹۰ برای تحصیل درس طلبگی مقیم
نجف شد و تا سال ۱۳۹۳ مشغول جهاد و
فعالیت های رسانه ای و فرهنگی در گروه
حشد الشعبی عراق بود.
◇ با شروع بحران داعش موسسه ی اسلام اصیل نجف به پایگاه حشدالشعبی برای جذب نیرو تبدیل شد.
◇ هادی آن موقع میخواست به سوریه
اعزام شود أما با اعزام او مخالفت کردند.
◇ سید به او گفته بود: تو مهمان مردم عراق هستی و امکان اعزام به سوریه را نداری.
◇ او به جهت فعالیت های هنری
در زمینه ی عکس و فیلم از سید خواست
به عنوان تصویر بردار با گروه حشدالشعبی اعزام شود.
◇ سید با این شرط که هادی فقط حماسهی رزمندگان را ثبت کند موافقت کرد.
◇ محمد هادی بود و به امام هادی(ع) علاقه زیادی داشت. تا این که ۲۶ بهمن ۱۳۹۳ در راه دفاع ازحرم سامرا در شهر امام هادی (ع) به شهادت رسید و طبق وصیتش در وادی السلام نجف خاکسپاری شد.
#شهید_محمد_هادی_ذوالفقاری🌷
#شهید_مدافع_حرم_سامرا
#کتاب_پسرک_فلافل_فروش
@mahman11
"رمان #اسطورهام_باش_مادر💞
#قسمت_هیجدهم
مهدی گفت: اینجوری خودت رو توجیه میکنی؟ که اشتباهی عاشق شدی؟ این بود که میگفتی اگه دلیل کارهات رو بشنوم، میبخشمت؟ شنیدم! امانمیبخشمت.
مهدی بلند شد و به سمت اتاقی رفت که در این خانه داشت. کاش رها اینجا بود. کاش صدرا بود. دلش کمی درد داشت. چه بیهوده رها شده بود. دلیلش آنقدر مسخره بود که خودش هم این همه سال، گفتنش را به تاخیر انداخته بود!
معصومه با خود فکر کرد تمام زندگی اش را باخته است. دنبال یک روز خوشبختی گشت و هیچ نیافت. خدایی که میگویند فریادرس است، کجاست؟ خدایی که درمان است کجاست؟ چرا فقط خدای جبار بااوست؟ چرا فقط خدای منتقم با اوست؟ خسته بود از خودش و تمام اشتباهاتی که کرده بود. آنقدر گذشته پر از اشتباهی داشت که تنها دلش میخواست تمام آنها را از زندگی اش پاک کند. کاش میشد. عذاب گناهان و اشتباهاتش او را رها نمیکرد. و چقدر درد دارد که بدانی تنها خودت مقصری!
زینب سادات پخش موسیقی را درون تلفن همراهش باز کرد و صدایی آشنا از کودکی هایش در خانه پیچید.
صدای قصه گوی آمین پناهی حتی ایلیا را از اتاقش بیرون کشید و زهرا خانم میل بافتنی اش را زمین گذاشت. دقایقی بعد صدای در بلند شد و رها با ظرف شیرینی وارد خانه شد.صدای آمین را که شنید لبخند زد و به جمع آنها پیوست و
داستان شهادت سیدمهدی را از زبان قصه گوی زیبا سخن شنیدند.
وقتی تمام شد،رها گفت:تو خسته نمیشی ازش؟
زینب سادات خنده بی صدایی کرد و دستش را مقابل دهانش گرفت:نه!
قصه هاش رو دوست دارم.کاش زنده بود و باز هم قصه میگفت!
رها پرسید: قصه زندگی خودش رو خوندی؟
زینب سادات گفت: نه!مگه قصه زندگیش هست؟
رها گفت:آمین خیلی ناگهانی وارد زندگی ما شد و خیلی ناگهانی تر از زندگیمون رفت.با مادرت خیلی دوست بودن.منم کمابیش در جریان
هستم.یک روز که آیه رفته بود به مادر پدر آمین سر بزنه،مادرش دفترچه
خاطرات آمین رو داد به آیه. منم خوندم. فکر کنم هنوز تو وسایل مادرت باشه!
زینب سادات از میان وسایل مادرش دفترچه ای پیدا کرده بود که آن را درون جعبه ای از خاطرات نگهداری میکرد. جعبه ای یادگاری های سیدمهدی و آیه و ارمیا و حاج علی را در خود داشت.
دفتر را باز کرد و صحفه اول را خواند:
امروز با خدا آشتی کردم. حاج یونس خدا رو به من نشون داد. حاج یونسی که با تمام خوبی هاش، از خدایی میگه که همه رو دوست داره و مراقب همه ما هست.
خدایی که هستی! خدایی که میبینی! سلام! من برگشتم! من اومدم! راه
میدی منو؟ بعد از مدتها نماز خواندن، خیلی به دلم نشست. یک آرامش خاصی دارم از این آشتی.
صفحه را ورق زد و خواند:
نگاهم پی کسی میره که میدونم لایقش نیستم. دلم برای کسی سر خورده که منو نمیبینه! من براش، نامرئی هستم. حاج یونس کجا و من کجا؟ به فکر هیچ کسی نمیرسه که دل کسی مثل من، پی نگاه حاج یونس بره!
خدا! نگاهم کن! سخت محتاج نگاهت هستم.
صفحه را دوباره ورق زد:
آئین فهمیده یک چیزیم شده. داداش دوقلوی من مگه میشه نفهمه؟ مگه میشه ندونه؟ هر چیزی که آمین حس کنه، آئین هم حس میکنه. فقط نمیدونه کی نگاه خواهرش رو سر سجاده بارونی کرده.
خدا!
عاشق شدن، رسوا شدن داره؟
زینب سادات صفحه بعد را خواند:
اشتباه عاشق شدم؟ حاج یونس و اون نجابت چشماش، عاشق شدن نداره؟ حاج یونس و لبخند محجوبش، عاشق شدن نداره؟ حاج یونس و صدای حزین قرآن خوندنش، عاشق شدن نداره؟ حاج یونس و کمک های یواشکیش، عاشق شدن نداره؟ مگه همه چیز به ظاهره؟ زیبایی حاج یونس تو ایمانش نیست؟ چهره مهربونش که پر از نور ایمان، دوست داشتنی نیست؟ اصلا مگه حاج یونس نیست و خداش؟ خدای حاج یونس! خدای من میشی؟
زینب سادات به صفحه بعد رفت:
🌷نویسنده:سنیه_منصوری
ادامه دارد....
@mahman11
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔دامن کشان رفتی دلم زیر و شد.
چشم حرامی با حرم روبرو شد..
بیا برگرد خیمه ای کسو کارم..
منو تنها نگذاز علمدارم علمدارم..
#شهید_اصغر_پاشاپور_
#شبتون_شهدایی_
@mahman11