فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
به مناسبت #سالروز_شهادت #فرمانده گمنام مصطفی ردانی پور
آیت الله مصباح یزدی در خصوص این شهید بزرگوار چه میگوید 🤔🤔
الله اکبر از این همه عظمت
#گمنام_چون_مصطفی
https://eitaa.com/joinchat/1650327598C7689162be6
حركت فرمانده تیپ 155 شهدا به سوی شهادت
🕊
در وضعیت فوق طاقت و شدت دشواری كه نیروهای عمل كننده خواه ناخواه با آن مواجه بودند و سبب شده بود پیروزی را نیز دور از دسترس ببینند، تیپ ویژه 155 شهدا، به خصوص #فرمانده آن ، مؤمنانه و شجاعانه در عرصه درگیری وارد شدند.
شهید امیری مقدم، راوی مركز مطالعات و تحقیقات جنگ در این تیپ، در گزارش خودش از عملیات كربلای 2، درباره حركت نیروها برای ادامه عملیات و سرانجام آن، چنین روایت كرده است: «تغییرات انجام شده در طرح مانور و عدم موفقیت كامل تیپ ویژه 155 شهدا🕊 در عملیات شب گذشته، موجب تردید در مسئولان، خصوصاً فرماندهان این تیپ شده بود. این تردید اگرچه در خود فرمانده تیپ #برادرمحمودكاوه نیز وجود داشت ولی وی با توجه به حساسیت زمان و مصلحت كل عملیات، این تردید را بروز نمی داد و به همین دلیل تصمیم گرفت برای زدودن تردیدها و تقویت روحیه عملیاتی در افراد تیپ، به همراه نیروهای عمل كننده در منطقه درگیری حاضر شود. وقتی كه مسئولان تیپ از این تصمیم آگاه شدند درصدد برآمدند كه وی را از این عمل باز دارند.
مكالمه زیر كه در آخرین دقایق قبل از عزیمت
# برادركاوه به منطقه و در هنگام پوشیدن پوتین، بین وی و قائم مقام تیپ (برادر منصوری) انجام گرفت، بیانگر این واقعیت است كه ایشان چه قدر به رفتن و دیگران چه اندازه در بازداری وی مصمم بوده اند.
متن مكالمه این چنین است:
منصوری: رفتن شما نه به نفع اسلام است و نه به نفع...
كاوه: نه
منصوری: اگر نظر شما این است كه نیروهای عمل كننده آدم قوی تری می خواهند، من قوی نیستم ولی می روم جلو و یكی دیگر را اینجا می گذارم.
كاوه: نه، من می خواهم امشب، شما اینجا باشید.
منصوری: من نمی خواهم
.
كاوه: امشب كارها جور نمیشود.
منصوری: خب، اگر جور نمیشود با رفتن شما هم جور نمیشود.
كاوه: چه میگویم! جور میشود، ان شاءالله جور میشود.
منصوری: البته اگر خدا بخواهد جور میشود. شما هم این جا كلی كار دارید: مسئله قرارگاه، هماهنگی توپخانه و.....
كاوه: اینها همهاش حل میشود، اینها مشخص است.
منصوری كه از بحث كردن نتیجه نمیگیرد، با پیش كشیدن تصمیم خودش برای رفتن به جلو، میگوید: حالا در هر صورت شما بروید، من كار ندارم. من هم برای انجام مأموریت، گردان امامحسین(ع) را برمیدارم و میروم.
كاوه: خُب، شما این كار را بكنید.
منصوری: ولی اینجا در مقر فرماندهی تیپ كارها میخوابد.
كاوه: مسئلهای نیست، شما همین اول درگیری كه من جلو هستم، اینجا باشید.
منصوری وقتی باز هم نتیجه نمیگیرد، بهطور جدیتری میگوید: آقای #كاوه، میخواهید به زور متوسل بشویم؟ جلو رفتن شما اصلاً درست نیست، منطقی نیست.
كاوه: امروز با روزهای دیگر فرق میكند، من یك چیزهایی میدانم، یك چیزهایی هست، میدانم تردید هست.
منصوری: خُب، تردید طبیعی است، باید باشد.
كاوه: خُب اگر آدم خودش جلو باشد و یك وقت مسئلهای پیش آمد، میتواند هم پیش خدای خودش و هم پیش خلق خدا و....
برادر كاوه سكوت میكند و برای هدایت گردان امامحسین(ع) از سنگر فرماندهی خارج میشود.»
راوی تیپ ویژه 155 شهدا سپس افزوده است :«به هنگام اعزام گردانها برای انجام ماموریت، ابتدا گردان امام حسین (ع)، سپس گردان امام سجاد (ع) درحالی كه فرماندهی تیپ (محمود كاوه) پیشاپیش آنها قرار داشت، حركت خود را برای تصرف ارتفاع 2519 آغازكردند. طبق طرح مانور قرار بود گردان امام حسین (ع) پایگاه های 1 و2 وگردان امام سجاد (ع) پایگاه های 3و4 را تصرف كنند. حساسیت دشمن نیز نسبت
🌷قسمت دوم
و سراغ استیشن را گرفت. بهش گفتم کجاست.گفت: «دیشب اون جارو با آرپی جی زدن ، برو ماشینوبردار ببر پادگان پیرانشهر، صبح با #کاظمی برگرد بیا.»
✨با ماشین های گذری به «پادگان قلموت آباد» ارتش رفتم. استیشن را برداشتم و آمدم پادگان «پیرانشهر». ماشین را جلوی ساختمان فرماندهی گذاشتم و رفتم داخل.
✨لحظاتی بعد «#ولی-نژاد» وارد شد. حال #دگرگونی داشت. بدون مقدمه گفت: «#دیدی-کاظمی-هم #شهید-شد!»
✨گفتم: «چی؟» گفت: «#کاظمی-شهید شد. مغزم قفل کرده و چیزی جز این نتوانستم بپرسم: «شما که جلوتر از من راه افتادین. کجا #شهید شد؟» جواب داد: «یه کم که از شما دور شدیم، سر#سه-راهی-نمینچه، نرسیده به جاده اصلی پیرانشهر - سردشت از لابه لای درخت های سپیدار، یه #خشاب رومون خالی شد، یه تیر #مستقیم خورد توسر#کاظمی، یه تیر هم خورد به #مقدم.» گفتم: «الان کجان؟» گفت: «بیمارستان پیرانشهر.»
✨سریع به اتفاق او به طرف بیمارستان حرکت کردیم. رفتم بالای سر #کاظمی، هنوز #زنده بود و #نفس داشت. داد زدم: «این که هنوز زنده ست. پس چرا کاری نمیکنین؟» یکی از عوامل بیمارستان گفت: «این جا کاری نمیشه کرد.» تماس گرفتیم هلیکوپتر بیاد. آن شب #هلیکوپتر-نیامد و#ناصر-کاظمی» #فرمانده-تیپ-ویژه-شهدا» به همراه «#سبقت-الله-مقدم » مسئول واحد #مخابرات #تیپ به #شهادت رسیدند.
✨شبانه آمدیم پادگان، ولی به «#کاوه» حرفی نزدیم. فردا صبح، من و #مهدی- اصغرزاده» مأمور شدیم تا خبر #شهادت «#کاظمی» را به #کاوه بدهیم. کار بسیار سختی بود. «#کاوه» و «#کاظمی، مانند دو روح در يك بدن بودند. علاقه ی به #خصوصی به هم داشتند و همین، کار ما را سخت تر می کرد.
✨به «اصغرزاده» گفتم: «هرچی فکر میکنم، توی خودم نمی بینم بتونم از پس این کار بر بیام ،کار، کار خودتان، من نمی تونم،!! اصغر زاده هم قبول کرد به روستای بادین آباد منگوره که رسیدیم، «#کاوه» تا چشمش به ما افتاد، پرسید: کو #کاظمی؟» #اصغرزاده» دست گذاشت روی شانه «#کاوه» و
ادامه دارد....