eitaa logo
💕سردارشهیدمحمودکاوه💕
1.6هزار دنبال‌کننده
8.5هزار عکس
3.1هزار ویدیو
125 فایل
✨کاوه:فرزندکردستان ،معجزه انقلاب✨ 🌷امام خامنه ای:"محمود"زمان انقلاب شاگردمابودولی حالااستادماشد🌷 الفتی با خاک پاوه داشتیم🌹 مثل گل محمود کاوه داشتیم🌹 نی نوایی از دم محزون اوست🌹 خاک کردستان رهین خون اوست🌹 ارتباط باادمین کانال👇👇 @fadak335
مشاهده در ایتا
دانلود
با سلام خدمت اعضای محترم کانال ان شاءالله طاعات و عبادات شما قبول باشه. با توجه به سئوال بعضی از اعضای کانال درخصوص مسابقه سردارآفتاب به استحضار میرساند مطالب زندگی نامه وخاطرات هرروز باعنوان درکانال بارگذاری میشود و ان شاءالله در تاریخ اول خرداد از این مطالب به صورت سئوالات تستی مسابقه برگزار میشود. ان شاءالله به تعدادی ازبرندگان مسابقه هدایای ارزشمندی اهدا خواهد شد تشکر از همه بزرگواران 🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀
🍃بسم الله الرحمن الرحیم🍃 باسلام خدمت اعضای محترم کانال و تشکر از همراهی همه شما بزرگواران از بین افرادی که در ☀️ شرکت کرده اند ۱۵ نفر به قید قرعه به عنوان برگزیدگان مسابقه انتخاب شده اند که اسامی آنها به شرح ذیل میباشد 👇👇 ◽️۱-آقای ابراهیم گلستان فرد ◽️۲-آقای محمد امیری ◽️۳-آقای عزیزاله توکلی خوزانی ◽️۴-آقای مبین گلستان فرد ◽️۵-آقای حسین باقری ◽️۶-سرکار خانم کبری سانوری ◽️۷-سرکار خانم فاطمه نایب پور ◽️۸-سرکار خانم عهدناز عابدینی ◽️۹-سرکار خانم نازنین زهرا میرشکار ◽️۱۰-سرکار خانم سلیمه محمدزاده مقدم ◽️۱۱-سرکار خانم صغری رشیدی نیا ◽️۱۲-سرکار خانم اکرم عقدایی ◽️۱۳-سرکار خانم ایوانکی ◽️۱۴-سرکار خانم رقیه بنی حسین ◽️۱۵-خانم یا آقا با نام کاربری یا حضرت فاطمه زهرا(س) 🔴*ان شاءالله هدیه برگزیدگان بعد از اربعین خدمت بزرگواران ارسال خواهد شد* التماس دعا🤲 🏴🌷🏴🌷🏴🌷🏴
☀️ 🔹روز اول همیشه سفارش می کرد و می گفت" وقتی برای پاک سازی به شهر و روستا می روید،مبادا به طرف غیرنظامی ها تیراندازی کنید." حساب مردم کُرد را کاملاََ از ضد انقلاب جدا می دانست.در واقع شعار و شعورش،همان فرمایش حضرت امام بود که"ما با کفر می جنگیم نه با کُرد."🌿 اصلاََ با مردم قاطی بود؛تا جایی که ما بعضی وقت ها می ترسیدیم خطری تهدیدش کند.اگر ضدانقلاب😱 فرار می کرد،به دستور می رفتیم توی روستا وآنها را محاصره می کردیم.آن قدر به این محاصره ادامه می دادیم تا از روستابیاید بیرون.آن وقت با آنها درگیر می شدیم.🌱 یک بار می خواستیم از جاده ای عبور کنیم.قبل از رسیدن ما، ضد انقلاب😱 توی جاده🛣 مین گذاشته و فرار کرده بود.وقت نداشتیم،باید به سرعت تعقیب شان می کردیم.بهترین راه حل،همانی بود که پیشنهاد کرد.گفت"برید یک تراکتور🚜 از تو روستا بیارید."🍃 سریع رفتیم یک تراکتور🚜 را با راننده اش آوردیم.بنا به دستور ، تراکتور باید جلوی ستون حرکت می کرد تا مین های💣 احتمالی منفجر شوند. راننده کُرد بود و فارسی را به سختی صحبت می کرد. به او گفت"پیاده شو!"با تعجب پرسید:برای چی؟"🍀 ادامه دارد... راوی:سیدمحمدموسوی 📚حماسه کاوه
☀️ 🔹روز دوم گفت"برای این که خطرناکه.احتمال داره بری رو مین!💣" چسبیده بود به فرمان و از نگاهش معلوم بود قصد پیاده شدن ندارد.خونسرد گفت"اگر خطری برای شماهست،بذارید برای منم باشه." اشاره کرد به ماشین🚜 و ادامه داد:تازه من خودم به قلق این واردترم.باور کنید کارم رو خوب انجام می دم."🍀 معلوم بود که خیلی علاقه دارد پشت تراکتورش🚜 بنشیند و این ماموریت را خودش انجام دهد،اما رضایت نداد.اصرارهای او هم فایده نداشت.برای بعضی هم سئوال شد که چرا نمی گذارد کارش را انجام دهد.وقتی از او پرسیدیم،گفت"اگر براش مسئله ای پیش بیاد،دست مایه تبلیغات می شه برای ضدانقلاب.🌱 اون وقت می رن همه جا جار می زنند که پاسدارها مردم کُرد رو سپر بلای خودشون می کنند." بالاخره راننده خلاف میلش از تراکتور🚜 پیاده شد. یکی از سربازهای تیپ را که به رانندگی وارد بود،نشاند پشت فرمان.🍃 برای این که او دلگرم باشد و ترسش بریزد،خودش هم نشست روی گلگیر. من وچندتا از بچه های اطلاعات و تخریب، رفتیم راه را سد کردیم.گفتیم"خطرناکه آقا !" لبخندی زد وگفت" نمی خواد حرص و جوش بخورید.برید کنار!" شروع کردیم به اصرار که"اجازه بده ما کنار دست راننده بنشینیم.شما پیاده شو."🌿 ادامه دارد... راوی:سیدمحمدموسوی 📚حماسه کاوه
☀️ 🔹روز سوم گفت:"اگه جون من ارزش داره،جون شما و این سرباز هم برای من ارزش داره." منتظر حرف دیگری نماند.رفتیم کنار و او دستور حرکت داد.تا جایی که احساس کرد جاده،🛣 مشکوک به مین گذاری💣 است،همراه تراکتور🚜 رفت.🌱 وقتی خاطرش جمع شد که خطری ستون را تهدید نمی کند،پیاده شد،آن سرباز را بوسید و تراکتور🚜 را تحویل صاحبش داد. دوباره دستور حرکت داد و سریع راه افتادیم.یکی از بلدچی هایی که همراه مان بود و بی سیم📞 ضدانقلاب😱 را شنود می کرد،گفت:"رفته اند تو روستای بعدی."🍀 پرسید:"هدف شون چیه؟" بلدچی لبخندی زد و گفت:"مثل موش🐀 ترسیدند و رفتند اونجا قایم بشن." فرارشان را هم او خبر داد.از همان اول کار،یک بی سیم📞 غنیمتی گرفته بود تو دستش و همه حرف هاشان را شنود می کرد.🌿 یادم هست آن روز با وجود این که کاملاََ تو دید بودیم،خودمان را رساندیم روستا و تا قبل از این که هوا تاریک🌑 شود، محاصره شان کردیم و بعد از یک درگیری درست و حسابی،با گرفتن دو سه اسیر و چند کشته به مقرّمان بازگشتیم.🍃 پایان این قسمت راوی:سیدمحمدموسوی 📚حماسه کاوه
☀️ 🔹روز چهارم 🔸پیچ آخر جاده🛣 پیرانشهر-سردشت،کمین خورهای زیادی داشت.هرچه به جنگل🌳 آلواتان نزدیک تر می شدیم،این کمین خورها بیشتر می شدند.ضدانقلاب😱 که از اول عملیات،حسابی تلفات داده بود، حکایت مار زخم خورده را داشت.از هر فرصتی استفاده می کرد و به نیروهای ما کمین می زد تا شاید با این وسیله بتواند مانع پیشروی تند و سریع تیپ ویژه شهدا بشود.🍃 آن روز،قبل از جنگل🌳 آلواتان،یک گروه از نیروها افتاده بودند تو کمین.با ما فاصله زیادی نداشتند‌.صدای تیراندازی به خوبی شنیده می شد. به گنجی زاده گفت:"برویم ببینیم چه خبره!" بروجردی هم آنجا بود.دنبال ما راه افتاد. اصرار کرد حالا که ما هستیم،لازم نیست شما بیایید،اما با ما آمد.🌱 ما سه چهارنفر هم که بی سیم چی آنها بودیم،نشستیم عقب.لحظه ای که راه افتادیم،حتی یک نفرمان اسلحه🔫 نداشت.محل دقیق شان را نمی دانستیم. فقط می دانستیم که تو جاده🛣 هستند. جاده را از همان مسیر رفتیم تا رسیدیم به آنها.هرچه نزدیک تر می شدیم،سر و صدای درگیری هم بیشتر می شد.🍀 فقط می دانم یک پیچ تند و تیز را که رد کردیم،به ما تیراندازی شد.تیراندازی آن قدر شدید بود که یقین کردم هیچ کدام مان جان سالم به در نمی بریم.از ماشین جیپ و آنتن های بی سیم📞 کاملا پیدا بود که این ماشین فرماندهی است و آنهایی که جلو نشسته اند بدون شک همه شان فرمانده هستند.گنجی زاده،شش دانگ حواسش به رانندگی بود.🌿 ادامه دارد... راوی:غلامعلی اسدی 📚حماسه کاوه
☀️ 🔹روز پنجم 🔸پیچ آخر شش هفت تا ماشین آمبولانس🚑 و تویوتا و آیفا بود که با سرعت،پشت آن مخفی شدیم.هنوز از ماشین پیاده نشده بودیم که یکی از بی سیم چی ها مجروح شد.چندتا تیر هم به بی سیم📞 جیپ که بُرد بیشتری داشت خوردو عملاََ ارتباط مان با بچه هایی که تو هنگ آباد بودند قطع شد.🌿 حضور فرماندهان در دل خطر،بچه ها را هم دلگرم می کرد و هم نگران.وضع بُغرنجی بود.بچه ها این طرف جاده سنگر گرفته بودند و آنها آن طرف از لابه لای درخت ها🌳و صخره ها تیراندازی می کردند و چه دقیق هم می زدند! همه تلاش شان این بود که نگذارند یک قدم به جنگل آواتان نزدیک شویم.🍃 چرا که از ابتدای عملیات حسابی ضربه خورده بودند و حالا می خواستند عقده های شان را خالی کنند. سریع اوضاع را بررسی کرد و برگشت.به بروجردی گفت:"حاجی یک راه به نظرم می رسه که اگه اجازه بدید،همون رو انجام بدیم." بروجردی پرسید:"چه راهی؟"🌱 گفت:"این که من برم دوشیکا رو بیارم!" حسابی تعجب کردم.دوشیکا آن طرف جاده🛣 بود و تقریبا دو کیلومتر با ما فاصله داشت.بروجردی و گنجی زاده نگاهی به هم کردند.بروجردی گفت:"این کار عملی نیست.تکون بخوریم درجا می زنندمون!" گفت:"من فکرش رو کرده ام.ان شاءالله عملی می شه." بند پوتین هایش رامحکم بست.بروجردی گفت:" تو چطور می خوای از جلوی این همه آدم..."🍀 ادامه دارد... راوی:غلامعلی اسدی 📚حماسه کاوه
☀️ 🔹روز ششم 🔸پیچ آخر مجال نداد و با گفتن ذکر"یاعلی" مثل فنر از جا جهید.هرچه بروجردی داد زد که"! نرو! نرو!" انگار نشنید.تو کمین چند روز قبل،ضربه ای به سرم خورده بود و دائم احساس گیجی داشتم.انگار سر و صدایی مثل همهمه، توی سرم پیچیده بود.من فکر کردم دارم خواب می بینم.🍀 با سرعت شگفت آوری روی جاده🛣 می دوید.حالا از همه طرف مثل باران به سمتش گلوله می بارید.تیرها به جاده🛣 می خوردند و گرد و خاک زیادی به پا می کردند،ولی عجیب بود که یک تیر هم به نمی خورد.جز لطف و عنایت حق تعالی نمی شد درباره اش تعبیر دیگری کرد.🍃 هرآن منتظر بودیم تیری به بخورد و او را نقش بر زمین کند.گویا دشمن تمام سلاح هایش را به کار انداخته بود تا نگذارد او قِسِر در رود.یادم نمی آید که من بروجردی را بدون آرامش و خونسردی دیده باشم.یک چهره دوست داشتنی و لبخندی همیشگی بر روی لب، این خصوصیت او بود🌿 اما این بار حال و هوایش کاملاََ دگرگون شده بود.آثار نگرانی در چهره اش مشهود بود واین نگرانی تا لحظه ای که به پیچ آخر رسید،ادامه داشت.حتی یک لحظه نگاهش را از او نگرفت. که از تیررس شان دور شد،نفس راحتی کشیدیم که او حداقل از این مهلکه،جان سالم به در برده است.🌱 ادامه دارد... راوی:غلامعلی اسدی 📚حماسه کاوه
☀️ 🔹روز هفتم 🔸پیچ آخر باید صبر می کردیم تا با دوشیکا از راه برسد.چاره ای دیگر جز صبر نداشتیم.چند نفر از نیروهای دشمن آن قدر به ما نزدیک شده بودند که حتی صدای نفس شان را هم می شنیدیم. تحرّک ضد انقلاب😱 کم شده بود.انگار دیگر کار را تمام شده می دانستند و می خواستند به راحتی اسیرمان کنند.🍃 تو همین وضعیت،سروکله ماشین دوشیکا پیدا شد.دوشیکاچی یک ریز تیراندازی می کرد و می آمد جلو.باورمان نمی شد! طولی نکشید که وضع ضدانقلاب😱 به هم ریخت.هرکدام شان دنبال راهی برای فرار بودند.ماشین که نزدیک رسید،دیدیم کنار دست دوشیکاچی ایستاده و دائماََ با اشاره دست می گفت کجا را بزند.🌱 آتش🔥 دوشیکا پوشش خوبی بود تا بتوانیم سری راست کنیم.از آن هم پیش تر رفتیم.دو سه نفر از بچه ها از فرصت استفاده کردند و پریدند آن طرف جاده.🛣 آنها سه نفر را در حال فرار دستگیر کردند.دوشیکاچی توی ستون هم جان گرفت‌.پرید پشت دوشیکا و او هم شروع کرد به تیراندازی شدید و حساب شده.🍀 وقتی به خودم آمدم،همه داشتند تیراندازی می کردند.بدون معطّلی افتادیم دنبال شان و اگر هوا تاریک🌑 نمی شد،تا هرجا که فرار می کردند مثل سایه تعقیب شان می کردیم.بعد از تاریک شدن هوا، دستور داد برگردیم. می دانستیم تعقیب در تاریکی🌑 ممکن است به ضرر خودمان تمام شود.رُعب و وحشتی که بعد از این ضد کمین،تو دل دشمن افتاد،باعث شد که دیگر جرات نکنند برای ما کمین بگذارند؛آن هم تو جاده اصلی.🌿 پایان این قسمت راوی:غلامعلی اسدی 📚حماسه کاوه
☀️ 🔹روز هشتم 🔸تاکتیک موثّر سلیم محمدی بلدچی ما بود. پشت سرش می رفت و من و یک گروهان نیرو هم دنبال شان.هدف،روستای کلای نوکان بود.طبق اخباری که دست ما رسیده بود، صد نفر از نیروهای زبده ضد انقلاب😱 جمع شده بودند آنجا و آماده یک عملیات همه جانبه بودند.🌱 چند نفر را فرستاد تا آنها را دور بزنند و از پشت،راه شان را ببندند.بنا شد ما هم از روبه رو بزنیم به آنها.نرسیده به روستا،از دره قاسم گرانی کشیدیم بالا. هنور تو سینه کش کوه🏔 بودیم که با صدای بلند به ما ایست دادند.به گفتم:"کمین!"بلافاصله ما را گرفتند به رگبار.🍃 فوراََ کشیدیم بالا و روی تپه درازکش شدیم. هرچه دور و برم را نگاه کردم،اثری از ضدانقلاب😱نبود.لابه لای درخت ها🌳 و پشت صخره ها مخفی شده بودند.به سختی می شد تشخیص داد کجا موضع گرفته اند.ما فقط صدای تیراندازی های شان را می شنیدیم و فحش ها و ناسزاهایی که به ما می دادند.🌿 نه می شد جلو رفت و نه می شد عقب کشید،در هردو صورت خطرناک بود و تلفات می دادیم.آن تپه، تپه صافی بود.نه درختی داشت و نه صخره ای که بشود در پناه آن سنگر گرفت.به هرکس نگاه می کردی،نگرانی تو نگاهش موج می زد،ولی خونسرد بود.او بدون توجه به نگرانی بچه ها فقط می گفت:"هیچ کس حق نداره تیراندازی کنه!"🍀 ادامه دارد... راوی:احمد منگور کردستانی،پیشمرگ کُرد کردستان 📚حماسه کاوه
☀️ روز نهم 🔸تاکتیک موثّر تیراندازی نکردن ما خیلی برایش مهم بود،چون مدام روی آن تاکید می کرد. بالاخره دستور داد که هرکس برای خودش سنگری درست کند.همان جا با سنگ و کلوخی که از اطراف جمع کردیم، سنگری ساختیم.همه چیز به نفع ضدانقلاب😱 بود.تنها امتیازی که ما داشتیم،این بود که با ما بود و همه از او حرف شنوی داشتند.🌱 فکرم را به گفتم:"این شاید تاکتیک است که با تیراندازی های بی هدف سرمون رو گرم کنند تا یک گروه از پشت به ما حمله کنند." گفت:"ضد انقلاب😱 فکرش به این چیزها نمی رسه‌."یواش یواش شک افتاد تو دلم.با خود گفتم:"این چه وضعیه؟چرا همه ما رو زیر این همه تیر و گلوله نشانده؟"🍀 سلیم را صدا کردم و با ناراحتی گفتم:" من که سر در نمی آرم سلیم. دارن ما رو می زنند،اون وقت می گه دست نگه دارید!" سلیم نگاه معنی داری به من کرد و خاطر جمع گفت:" می دونه داره چه کار می کنه."انگار تازه به ذهنم رسید که کمی هم به موقعیت ضد انقلاب😱 فکر کنم.🌿 ما نه تیراندازی می کردیم و نه حمله.این بدترین وضعیت است برای یک نیروی پدافند که نداند کِی و از کجا به او حمله می کنند.آنها هم تا حالا حتماََ از این سکوت کلافه شده بودند.همین موضوع کمی آرامم کرد.لحظات به کندی می گذشتند و ما بایدتا صبح🌄 صبر می کردیم.🍃 ادامه دارد... راوی:احمد منگور کردستانی،پیشمرگ کُرد کردستان 📚حماسه کاوه
☀️ روز دهم 🔸تاکتیک موثّر هوا سرد شده بود و همگی از شدت سرما می لرزیدیم.نزدیک صبح،🌄 ضدانقلاب اطمینان پیدا کرد که همه ما کشته شدیم یا فرار کرده ایم.این را از قطع شدن تیراندازی شان فهمیدیم.از ساعت⏰ دوی شب،یک سره می زدند،اما آن موقع، دیگر یک گلوله هم طرف مان نمی آمد. ،دهقان را صدا زد و گفت:"با بچه هات بلند شو بکش جلو!"🍀 اصغر محراب را هم با یک دسته دیگر،از طرف دیگر روانه کرد.امیدوار شدم و زیر لب گفتم:"مثل این که قراره یه کارهایی بشه." ما هم آماده شدیم که از روبه رو بزنیم به دشمن.شلیک اولین آر پی جی، جان تازه ای به نیروها داد.با آرایشی که به بچه ها داد زدیم به دشمن‌.🍃 نفرات ضدانقلاب😱 با دیدن ما که به سمت شان تیراندازی می کردیم،مات و مبهوت،شروع کردند به فرار.می دانستیم به دام بچه هایی می افتند که پشت سرشان موضع گرفته بودند.تپه نفس گیری بود و بچه ها به نفس نفس افتاده بودند،اما خیلی زود آن را تصرف کردیم.🌱 ضد انقلاب😱 در خواب هم نمی دید که به این راحتی تپه را از دست بدهد.به یک باره همه نگرانی و تشویشی که در وجودم بود،از بین رفت.آن شب🌘 اگر طرح را اجرا نمی کردیم و جای مان را لو می دادیم،ضد انقلاب با بستن دره قاسم گرانی محاصره مان می کرد و همه بچه ها را به شهادت🕊 می رساند.🌿 پایان این قسمت راوی:احمد منگور کردستانی،پیشمرگ کُرد کردستان 📚حماسه کاوه
☀️ روز یازدهم 🔸کار ناتمام تو عملیات پاک سازی روستای محمدشاه مجروح شد.نیروهای تیپ، شبانه🌑منتقلش کردند ارومیه و در بیمارستان بستری اش کردیم.خون🩸 زیادی از بدنش رفته بود.گویی نفس های آخر را می کشید امیدی به زنده ماندنش نبود.🌿 همه برای اینکه از دست نرود،دعا🤲 می کردیم.یکی از دکترها آمد با نگرانی گفت:"باید بهش خون بدیم." فوری بین بچه های پاسدار اعلام کردیم تا هرکس گروه خونی اش"o" است به بیمارستان🏨 مراجعه کند.🍃 خیلی ها آمدند و خون دادند. چند روزی بستری بود تا حالش بهتر شد. همین که احساس کرد می تواند روی پا بایستد، راهی منطقه شد.فاصله ای نشد که خبر شهادت🕊🌷 بروجردی را آوردند.بعد از شهادت او،حسابی نگران شده بودم.🍀 شرایط سختی بود.از یک طرف بروجردی را از دست داده بودیم و از طرف دیگر،کارهای ناتمام زیادی داشتیم که باید انجام می شدند.یک روز تو دفترم نشسته بودم و به ادامه کارها فکر می کردم که همراه علی قمی وارد شدند.🌱 ادامه دارد... راوی:مصطفی ایزدی 📚حماسه کاوه
☀️ روز دوازدهم 🔸کار ناتمام بعد از احوال پرسی گفتم:"خیلی از کارهامون زمین مونده.با رفتن بروجردی، تیپ ویژه شهدا هم بی فرمانده شده.باید فکر چاره باشیم." سرش را بلند و گفت🌱 "با شرایطی که پیش اومده،ما باید عملیات رو ادامه بدیم و نباید بزاریم جای خالی بروجردی احساس بشه." با تعجب نگاهش می کردم.از رنگ صورتش معلوم بود که هنوز حالش خوب نشده و خیلی درد می کشد.🌿 مصمم تر از قبل گفت:"پاک سازی جاده🛣 مهاباد-سردشت رو ادامه می دیم و ان شاءالله کار رو تموم می کنیم" و رفت. پاک سازی جاده را از همان جایی که با شهادت بروجردی رها شده بود،از سر گرفت🍀 و زودتر از آنچه فکرش را می کردیم، جاده آزاد شد.با آزاد سازی این جاده،یکی از اهداف شهید بروجردی که با شهادتش ناتمام مانده بود،تکمیل شد و دست ضدانقلاب😱 برای همیشه از این منطقه کوتاه شد.🍃 پایان این قسمت راوی:مصطفی ایزدی 📚حماسه کاوه
سلام خدمت اعضای محترم کانال 🌷🌷 از بین افرادی که در 🌱(شماره۶)🌱 شرکت کرده اند ۱۰ نفر به قید قرعه به عنوان برگزیدگان✨ مسابقه انتخاب شده اند که اسامی آنها به این شرح میباشد 👇👇 🔹۱-آقای صالح محمدزاده مقدم از مشهد 🔹۲-آقای غلامرضا رستمیان راد از شهر گناباد 🔹۳-آقای علیرضا رشیدی نیا از زاهدان 🔹۴-آقای داود رهبر از شهر سمنان 🔹۵-آقای کیوان رستمیان از شهر گناباد 🔹۶-آقای محمدرضا شهریاری از زاهدان 🔹۷-سرکار خانم سهیلا تشرفی از شهر سمنان 🔹۸-سرکار خانم زهرا اشنار از شهر بردسکن(خراسان رضوی) 🔹۹-سرکار خانم فاطمه سادات مهدوی از شهر گناباد 🔹۱۰-سرکارخانم ملیحه رجایی از شهر مشهد التماس دعا🤲
از بین افرادی که در 🌱☀️🌱 شرکت کرده اند ۱۵ نفر به قید قرعه به عنوان برگزیدگان✨ مسابقه انتخاب شده اند که اسامی آنها به این شرح میباشد 👇👇 🔹۱-آقای محمدرضا شهریاری از یزد 🔹۲-آقای مهدیار گلستان فرد از سیستان 🔹۳-آقای محمدجان شهریاری از زابل 🔹۴-آقای علیرضا رشیدی نیا از مشهد 🔹۵-آقای ایلیا تکلو بختیاری از مشهد 🔹۶-سرکار خانم مهسا رمضانی از شهررضا 🔹۷-سرکار خانم طیبه جوابخت از نهبندان 🔹۸-سرکار خانم مریم شهریاری از زاهدان 🔹۹- آقای سلطان شیبک از هامون 🔹۱۰-سرکار خانم گلی بزی از زابل 🔹۱۱-سرکار خانم عاطفه جعفری از قم 🔹۱۲- سرکارخانم ملیکا رشیدی نیا از هامون 🔹۱۳-سرکارخانم عذری سانوری از زاهدان 🔹۱۴-سرکارخانم کلثوم رحمانیان از زابل 🔹۱۵-آقای محمدرضا شهریاری از هامون التماس دعا🤲 🌿🌿🌿🌿🌿
با سلام خدمت اعضای محترم کانال 🌷 پیشاپیش دهه کرامت و میلاد حضرت معصومه(س) رو تبریک عرض میکنیم🌸 🔴به اطلاع می رساند فیلم های مربوط 🔹☀️(۸) از امروز ۲۰ اردیبهشت ماه ۱۴۰۳ در کانال بارگذاری میشود 👈لازم است توجه بفرمایید که 🔹☀️(۸) در روز اول خردادماه همزمان با سالروز تولد 🌷 برگزار خواهد شد. هدیه به ارواح طیبه شهدا صلوات🌱 🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷
با سلام خدمت اعضای محترم کانال 🌷 ضمن عرض تسلیت و تعزیت🏴 به مناسبت شهادت خادم الرضا 🌷 و🌷به اطلاع می رساند ☀️(۸) که قرار بود فردا به مناسبت سالروز تولد 🌷 برگزار شود به تاریخ شنبه ۵ خرداد موکول شده و سئوالات شنبه در کانال بارگذاری میگردد. هدیه به ارواح طیبه شهدا صلوات🌱 🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷
🍃بسم الله الرحمن الرحیم🍃 باسلام خدمت اعضای محترم کانال 🌷🌷 و تشکر از همراهی همه شما بزرگواران از بین افرادی که در ☀️(۸) شرکت کرده اند ۱۰نفر به قید قرعه برگزیده شده اند که اسامی آنهابه شرح ذیل میباشد. 👇👇 🔹۱-آقای احمدرضا صالوری محمودآبادی 🔹۲-آقای سیدمحمدمهدوی از مشهد 🔹۳-آقای مهدی گلستان فرد از ایرانشهر 🔹۴-آقای حمیدرضا کدخدایی از اصفهان 🔹۵-آقای محمدرضا شهریاری از مشهد 🔹۶-خانم نرگس میرشکار از بیرجند 🔹۷-خانم کبری سانوری از قائن 🔹۸-خانم زهرا شهریاری از هامون 🔹۹-خانم زهرا صفری از اصفهان 🔹۱۰-خانم جمیله کنعانی از اصفهان 🌿🌿🌿🌿🌿🌿