#خدایا! از کاروان دوستانم جاماندهام
#خداوندا، ای عزیز! من سالها است از کاروانی بهجاماندهام و پیوسته کسانی را به سوی آن روانه میکنم، اما خود جا ماندهام، اما تو خود میدانی هرگز نتوانستم آنها را از یاد ببرم. پیوسته یاد آنها، نام آنها، نه در ذهنم بلکه در قلبم❤️ و در چشمم، با اشک و آه یاد شدند.
عزیز من! جسم من در حال علیل شدن است. چگونه ممکن [است] کسی که چهل سال بر درت ایستاده است را نپذیری؟
#خالق من، #محبوب من، #عشق من که پیوسته از تو خواستم سراسر وجودم را مملو از عشق به خودت کنی؛ مرا در فراق خود بسوزان و بمیران.
🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چرا آدم ها کم استغفار می کنند؟
کلیپ تصویری
🔹حاج آقا پناهیان
🍃🍃🍃🍃🍃🍃
عملیات ویژه🌷
قسمت۷۶
🔷صدای سگ ها🐕 از فاصله ای دور به گوش👂می رسید ودر آن موقعیت معنای خاص خودش را داشت.بوی ما که روی ارتفاع مستقر بودیم به مشام قوی سگ ها🐕 رسیده بود وآنها بازبان خودشان حضور ما را به اطلاع دشمن😱 میرساندند.جای درنگ نبود،به سختی از روی زمین بلند شدم.بیشتر از پنجاه کیلومتر راهپیمایی🚶♂نامتعارف شیره جان تک تک نیروها را مکیده و نیروها را مستهلک کرده بود.صدای #محمود و بقیه بچه ها از بالا می آمد که فریاد🗣 می زدند و می خواستند ما خودمان را به سنگرهای بالا برسانیم.به کمک اسلحه ام🔫بلند شدم و با فریاد همه نیروها را جمع کردم و گفتم که به هر صورت شده خودشان را بالا برسانند. خودم هم اسلحه🔫 را مانند عصایی تکیه گاه بدنم کرده و با سختی😓 و قدم به قدم رو به بالا راه افتادم.
ادامه دارد...
📚خاطرات جاوید
📝سیدعلیرضامیری
@mahmodkaveh
✨سلام مولای من!!
یوسف زیبای زهرا!!!
شنیده ایم از ما دلتنگ ترے براے آمدنت..
شنیده ایم دل نگرانِ مایے..
شنیده ایم گریہ مے کنے براے ما..
کے تمام مے شود..
روزهایی که #دلِ ما "گیرِ" دلتنگے ات است آقا
🌷تعجیل در ظهور وسلامتی آقا صاحب الزمان(عج) صلوات🌷
🌸الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ. وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ🌸
💐🍃💐🍃💐🍃💐
#پروردگارا!
تو را سپاس که مرا با بهترین بندگانت در هم آمیختی و درک بوسه بر گونههای بهشتی آنان و استشمام بوی عطر الهی آنان را یعنی مجاهدین و #شهدای🌷 این راه به من ارزانی داشتی.
🍃@mahmodkaveh🍃
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔻چرا مأیوس میشیم؟
#تصویری
🌱🌱🌱🌱🌱🌱
عملیات ویژه🌷
قسمت۷۷
🔷پنجاه متر بالا رفتن از آن تپه🗻 به اندازه تمام شب🌒 گذشته مشقت و سختی😓داشت و اگر اسلحه ام🔫 نبود که عصای دستم بشود،محال بود بتوانم قدم از قدم بردارم.در دو سه متری سنگر بودم که دیگر توانم تمام شد.مثل چراغ گردسوزی که تمام نفتش را تا قطره آخر سوزانده باشد خاموش شدم.محراب از داخل سنگر صدا زد:"جواد!جواد!غش نکن دو قدم دیگه مونده بیا بالا!"و من فقط آرام گفتم:"نمی تونم دیگه،ول کن بابا!"و روی زمین افتادم. درآن وضعیت بیشتر حس یک سفره ماهی🐟 صیدشده را داشتم تا حس جوادنظام پور را.
نمی دانم به خواب رفتم یا بی هوش شدم. چشم👀 که باز کردم خورشید🌞 بالا آمده و همه جا روشن روشن بود.ولی باید تجربه آن بیداری در طول شب🌘 را داشت تا فهمید اشعه های خورشید با چشمان آن میکند که سوزن نمی کند.
ادامه دارد...
📚خاطرات جاوید
📝سیدعلیرضامیری
@mahmodkaveh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 مُزد جهاد میشه شهادت....
🎙 به روایت: حاج حسین یکتا
🌷🌷🌷🌷🌷🌷