🥀🥀🥀
🔖 ضررهای #خواب بیش از اندازه
خــواب بیـش از اندازه، قــوای بدن را بــر روح مسلــط مـی سازد و سپس آن را بر #سـلطـــه_شیـطـان در می آورد. خــــواب
معتدل و سحـــرخیــزی، روح را بـر قـوای
بــدن چیـــره مــی کنـــد، #اراده را قـــــوی
مـی سازد و سلـطــه شیطـــان را کــاهش
مـی دهـد. خـــواب بیـش از اندازه، بـرای
ساختار روانی و فیزیولوژیکی ضررهایی
دارد و بــاعــث فـــرسودگـی و عدم لــذت
از زنــدگــی مـی گــردد.
از جمله آسیب های پرخوابی عبارتند از:
▫️از دست دادن روابط اجتماعی
▪️به خطر انداختن آینده
▫️احساس حقارت و خودکم بینی و بی کفایتی و افسردگی
▪️از دست دادن تمرکز در کارهای روزانه
▫️غضب خداوند
▪️فقیر شدن در دنیا و آخرت
▫️عدم شکوفایی استعدادها
▪️احساس گیجی و منگی
▫️بی هدفی و بی ارادگی
🍀@mahmoum01 🍀
📢 هر روز #یک_صفحه_قرآن بخوانیم
🔹️امروز؛ صفحه سی و سه قرآن کریم
سوره مبارکه البقرة
✏️ توصیه مهم حضرت آیتالله خامنهای:
هر روز حتماً قرآن بخوانید حتّی روزی نیم صفحه، روزی یک صفحه بخوانید، امّا ترک نشود. در دنیای اسلام هیچ کس نباید پیدا بشود که یک روز بر او بگذرد و آیاتی از قرآن را تلاوت نکند.
᯽────❁────᯽
@mahmoum01
᯽────❁────᯽
🌼بِسْمِ اللَّـهِ الرَّحْمَـٰنِ الرَّحِيمِ🌼
✍ امام على عليه السلام: تندىِ زبانت را در برابر كسى كه به تو سخن آموخته است قرار مده و سخنورى ات را عليه كسى كه به تو راه نیکو سخن گفتن آموخت،به کار مگیر
📚حکمت 411 نهج البلاغه
امروز دوشنبه
۲۱ خرداد ماه
۳ ذی الحجه ۱۴۴۵
۱۰ ژوئن ۲۰۲۴
@mahmoum01
نام : شهید قربانعلی عرب حسن آبادی🌹
متولد : یکم بهمن ۱۳۴۵🌹
محل تولد : روستای حسن آباد از توابع استان سمنان🌹
نام پدر : حسن 🌹
تیپ ۱۲ قائم 🌹
امدادگر🌹
تاریخ شهادت : ۷ اسفند ۱۳۶۶🌹
محل شهادت : منطقه ماووت عراق🌹
علت شهادت : اصابت ترکش به سر 🌹
آرامگاه : گلزار شهدای امامزاده اشرف سمنان🌹
🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹
🍃🌷✨🍃🌷✨🍃🌷✨
#اللهم_عجل_لولیڪ_الفرج🌤
🍃🌷🍃🌷
@mahmoum01
🍃🌷🍃🌷
🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸
🌱🌸🌱🌸🌱🌸
🌸🌱🌸🌱🌸
🌱🌸🌱🌸
🌸🌱🌸
🌱🌸
🌸
#رمان_سـربـاز☘
#عاشقانه_مذهبی
#قسمت_بیست_وهفتم
امیرعلی ایستاد و سلام کرد.
نگاه فاطمه به گچ دستش بود.آرام و شرمنده سلام کرد.
امیررضا نزدیک رفت و احوالپرسی کرد. حاج محمود و زهره خانوم و امیررضا رفتن.
فاطمه به مبل اشاره کرد و گفت:
-بفرمایید.
شرمندگی از صداش هم مشخص بود.
امیرعلی نشست.فاطمه گفت:
-حالتون چطوره؟
-خداروشکر،خوبم.هیچ مشکلی ندارم. فقط دستم شکسته.
-شرمنده.هم از کار و زندگی افتادید،هم درد زیادی تحمل کردید،هم دردسر دست گچ گرفته.
-اینها مهم نیست.دستم هم خیلی زود خوب میشه و گچشو باز میکنن.انگار که اصلا هیچ اتفاقی نیفتاده.همه چی فراموش میشه.
-ولی اتفاقی افتاده..اگه شماهم فراموش کنید،من هیچ وقت یادم نمیره.
-شما که مقصر نیستید.
-بی تقصیر تر از من،شما بودید ولی این بلا سرتون اومد.
-خانم نادری،من اصلا این اتفاق رو از چشم شما نمیبینم.
-ولی بخاطر من این اتفاق برای شما افتاد.
امیرعلی خواست چیزی بگه ولی فاطمه اجازه نداد.
-آقای رسولی..شاید از نظر شما دلیل من منطقی و قانع کننده نباشه ولی ازدواج همش عقل و منطق نیست...من نمیتونم با کسی زندگی کنم که هرلحظه شرمنده ش باشم.شما هم لطفا بیشتر از این خجالتم ندید.
-گذر زمان درستش میکنه؟
-خیر،من تا آخر عمرم شرمنده تونم.
امیرعلی دیگه چیزی نگفت.
بعد چند دقیقه بلند شد که بره.با حاج محمود و زهره خانوم و امیررضا خداحافظی کرد.فاطمه گفت:
-آقای رسولی لطفا حلال کنید.
-من از شما بدی ندیدم.خداحافظ.
رفت.همه ناراحت به فاطمه نگاه کردن. فاطمه هم با ناراحتی به اتاقش رفت.
افشین تو کافی شاپ نشسته بود و فکر میکرد.آریا رو به روش نشست.
-میدونم داری سعی میکنی ازش انتقام بگیری.من میتونم کمکت کنم.
-چی به تو میرسه؟
-تو انتقامتو ازش بگیر،بعد بسپرش به من.
افشین میدونست آریا خیلی نامرده.
حتی احتمال میداد فاطمه رو بکشه.با خودش گفت خب بکشه،من فقط به #انتقام خودم فکر میکنم. آریا بلند شد و گفت:
_گوش به زنگ باش،همین روزها خبرت میکنم.
همونجوری که به رفتن آریا نگاه میکرد،تو دلش گفت حاج محمود،بدبختی هات تازه شروع شد.
حالا یا عزادار دخترت میشی
یا باید از بی آبرویی سر به کوه و بیابون بذاری.....
دومین اثــر از؛
#بانـــومهدی_یارمنتظرقائم
🌸
🌱🌸
🌸🌱🌸
🌱🌸🌱🌸
🌸🌱🌸🌱🌸
🌱🌸🌱🌸🌱🌸
🌸🌱🌸🌱🌸🌱
@mahmoum01
🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸
🌱🌸🌱🌸🌱🌸
🌸🌱🌸🌱🌸
🌱🌸🌱🌸
🌸🌱🌸
🌱🌸
🌸
#رمان_سـربـاز☘
#عاشقانه_مذهبی
#قسمت_بیست_وهشتم
یا باید از بی آبرویی سر به کوه و بیابون بذاری.
صبح بود.
زهره خانوم به آشپزخونه رفت تا صبحانه آماده کنه.چشمش به کاغذی روی میز افتاد.دست خط فاطمه بود.
_سلام.من میخوام مثل سابق زندگی کنم. نگران من نباشین.خدانگهدار.
یادداشت رو به حاج محمود نشان داد.
بعد سریع سمت تلفن رفت.حاج محمود گفت:
_زنگ نزن خانوم.بذار کاری که فکر میکنه درسته انجام بده.
ولی هر دو نگران بودن.
گوشی افشین زنگ خورد.آریا بود.جواب داد.
-زودتر خودتو برسون.
-کجا؟
-آدرس رو برات میفرستم.
نمیدونست چرا ولی خوشحال نشد.
با صدای پیامک گوشی از فکر بیرون اومد.
خارج شهر بود.
با اینکه انتظارشو داشت اما ناراحت شد.خودش هم نمیدونست چی میخواد ولی نمیخواست اینطوری تلافی کنه.اگه میخواست بدون کمک آریا هم میتونست.
سوار ماشینش شد و حرکت کرد.
از شهر بیرون رفت.یک ساعت دیگه هم رانندگی کرد تا به یه جاده فرعی رسید.
چهل دقیقه دیگه هم گذشت تا به جایی که آریا گفته بود،رسید.
وارد سالن یه کارخانه قدیمی شد.
فاطمه رو دید،با دست های بسته روی صندلی نشسته بود.آریا و سه مرد دیگه اطرافش ایستاده بودن.فاطمه کم کم به هوش میومد.افشین رو به روش ایستاد و خیره نگاهش میکرد.از اینکه تو این وضعیت میدیدش خوشحال نبود.
فاطمه کاملا به هوش اومده بود.
افشین و چهار مرد دیگه رو دید.به اطرافش نگاهی انداخت. متوجه شد اگه فریاد بزنه و کمک بخواد کسی صداشو نمیشنوه.
ترسید..سرشو پایین انداخت و از عمق وجودش از #خدا و #ائمه کمک خواست. چند بار ذکری زیر لب زمزمه کرد.قلبش کمی آرام شد.نفس عمیقی کشید و سرشو بلند کرد.با اخم و نفرت به افشین نگاه کرد.
آریا به سه مرد دیگه گفت:
_بیرون باشید،لازم شد صداتون میکنم.
کنار افشین ایستاد و با پوزخند به فاطمه نگاه کرد.
-منو شناختی؟.. البته خیلی تغییر کردم.. زندان آدمو عوض میکنه.
فاطمه فقط نگاهش میکرد.
-هنوز نشناختی؟!!..نازی رو هم فراموش کردی؟!
فاطمه مکث کوتاهی کرد بعد گفت:
_نازنین از اینکه بهش میگفتی نازی بدش میومد.
-پس شناختی.
فاطمه به افشین نگاه کرد و گفت:
_تو هم آدم اون هستی؟
دومین اثــر از؛
#بانـــومهدی_یارمنتظرقائم
🌸
🌱🌸
🌸🌱🌸
🌱🌸🌱🌸
🌸🌱🌸🌱🌸
🌱🌸🌱🌸🌱🌸
🌸🌱🌸🌱🌸🌱
@mahmoum01
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
به علی بگو دلتنگم...
حرمم داره دیر میشه...
🥀کربلا🥀
🍃💔 @mahmoum01 💔🍃
🔰 حواست به کوچک ترین گناه
و کوچک ترین کار خیر باشد...
آیت الله #تقوایی
#نَشـــــــر=صَــــدَقِہ جاریِہ
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
╭┅───────┅╮
@mahmoum01
╰┅───────┅╯
﷽
📌اگر توان کنترل زبان را ندارید سکوت کنید
🔰به گزارش خبرنگار عترتنا؛ آیت الله قرهی شب گذشته در جلسه هفتگی درس اخلاق خود که در حسینیه ماه مدینه تهران برگزار شد، گفت: زبان بین اعضا و جوارح خیلی مهم است و نباید زبان را رها کنید و اگر نمیتوانید زبان را کنترل کنید، سکوت کنید!
🔰وی ادامه داد: سکوت نشانه عقل سلیم است. کسانی که عقل سلیم ندارند در هر چیزی حرف میزنند گاهی در خانواده یک حرفی را میزنند و یک خانواده را به هم میریزند، گاهی در فامیل و یک فامیل را به هم میریزند، گاهی در یک شهر و یک شهر را به هم میریزند و گاهی در یک کشور یک حرفی میزنند و یک کشور را به هم میریزند! و این فقط با یک حرفزدن است.
🔰وی تأکید کرد: چیزی را نمیدانید اصلاً حرف نزنید و خود را گرفتار نکنید در مراقبه هم اولین عضوی که باید سراغ آن بروید همین زبان است که باید زبان را کنترل کنید که گاهی یک شوخی بیجا باعث راندهشدن یک عده از دین میشود.
🆔️ @mahmoum01
#قبر هر روز ۵ مرتبه انسان را صدا میزند:
۱- من خانه فقر هستم با خودتان گنج بیاورید. ۲- من خانه ترس هستم با خودتان أنیس بیاورید. ۳- من خانه مارها و عقرب ها هستم با خودتان پادزهر بیاورید. ۴- من خانه تاریکی ها هستم با خودتان روشنایی بیاورید. ۵- خانه ریگ ها و خاک ها هستم با خودتان فرش بیاورید.
🔸️گنج : لا اله إلا الله
🔹️انیس : تلاوت قرآن
🔸️پادزهر : صدقه ، خیرات
🔹️چراغ : نماز نمازشب
🔸️فرش : عمل صالح
🆔️ @mahmoum01
📢 هر روز #یک_صفحه_قرآن بخوانیم
🔹 امروز؛ صفحه سی و چهار قرآن کریم
سوره مبارکه البقرة
✏️ توصیه مهم حضرت آیتالله خامنهای:
هر روز حتماً قرآن بخوانید حتّی روزی نیم صفحه، روزی یک صفحه بخوانید، امّا ترک نشود. در دنیای اسلام هیچ کس نباید پیدا بشود که یک روز بر او بگذرد و آیاتی از قرآن را تلاوت نکند.
@mahmoum01
🌼بِسْمِ اللَّـهِ الرَّحْمَـٰنِ الرَّحِيمِ🌼
✍ امام على عليه السلام: از لجاجت بيجا و نكوهيده بپرهيز كه آن جنگها بر مى افروزد
📚غررالحكم حدیث 2674
امروز سه شنبه
۲۲ خرداد ماه
۴ ذی الحجه ۱۴۴۵
۱۱ ژوئن ۲۰۲۴
@mahmoum01
~🕊
🌴#برگیازخاطرات✨
🍁خوش اخلاق ترین فرد قرارگاه بود،
پیگیر دعاها ندبه، توسل، زیارت عاشورا بود..
متواضع تر از اونی که فکر میکنیم
از بسیجی ها ساده نظر خواهی میکرد
واسه سرکشی که میومد اولین جایی که میرف پیش نگهبانا بود با آون لبخند زیبایی که داشت همه رو جذب خودش میکرد..
🍁همین که دور هم جمع میشدیم میگف یالله بساط روضه رو پهن کنید..
هنگام درگیری درصف اول بود، جزء فرماندهان عالی رتبه بود و هنگام نماز آرام و خاضع بود که شیفته نگاهای بعد نمازش بودم..
🍁نیروی ساده که اسم حاج مسلم رو میشناخت میومد پیشش طوری تحویلش میگرفت آدم احساس میکرد چند ساله با اون رفیقه..
✍🏻به روایت همرزم
#شهید_مهدی_نعیمانی♥️🕊
@mahmoum01
🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸
🌱🌸🌱🌸🌱🌸
🌸🌱🌸🌱🌸
🌱🌸🌱🌸
🌸🌱🌸
🌱🌸
🌸
#رمان_سـربـاز☘
#عاشقانه_مذهبی
#قسمت_بیست_ونهم
_تو هم آدم اون هستی؟
-من آدم کسی نیستم.
آریا گفت:
-اونم مثل منه.بهترین دوستشو ازش گرفتی.
فاطمه به آریا گفت:
_من نه با اون،نه با دوستش و نه با دوست تو کاری نداشتم.خودشون اومدن سراغم.
آریا عصبانی شد:
_نازی اومد سراغت!!!...تو نبودی بعد از ظهر تابستان سوار ماشینت کردیش؟.. اون حتی برای ماشین تو دست بلند نکرد.. تو چرا سوارش کردی؟
فاطمه با آرامش گفت:
_من نازنین رو نمیشناختم..فاطمه با آرامش گفت:من نازنین رو نمیشناختم.. اون روز دختری رو سوار کردم که حجاب خیلی بدی داشت.اصلا نمیشد گفت حجاب داره.هر مردی رد میشد نگاهش میکرد.من سوارش کردم تا دو دقیقه کمتر تو خیابون بایسته.تا آدمهای بیشتری نببینش.
-اصلا به تو چه ربطی داشت؟
-به من ربط داشت.من #مسلمان هستم و #نباید از کنار این صحنه ها بی تفاوت بگذرم.
آریا عصبی قهقه ی بلندی زد و با تمسخر گفت:
-مسلمان.
چند قدم راه رفت.عصبی تر از قبل گفت:
_اون روز چی بهش گفتی که وقتی پیاده شد نازی سابق نبود؟
-من فقط میخواستم زودتر به جایی که میخواست برسونمش تا آدمای بیشتری نبیننش.نمیخواستم تغییرش بدم یا متقاعدش کنم اشتباه میکنه..فقط در مورد درس و دانشگاه صحبت کردیم.
آریا به افشین گفت:
-تو باور میکنی؟!
رو به فاطمه گفت:
-فقط درمورد درس و دانشگاه صحبت کردی و نازی عوض شد،آره؟!!
-بعدها خودش گفت چون من مثل بقیه باهاش رفتار نکردم با من دوست شد.
آریا عصبی داد زد:
_دوست؟!!...تو اونو به کشتن دادی.
صدای فاطمه هم بالا رفت.
-کسی که نازنین و شوهرشو کشت،تو بودی.
آریا فریاد زد:
_اون پسره عوضی شوهرش نبود..نازی مال من بود.قرار بود با من ازدواج کنه.تو کاری کردی که من یک سال بیفتم زندان. بعد اونقدر تو گوشش خوندی که چادری شد و حاضر شد با اون پسره عوضی ..
ادامه نداد.
-کسی که تو رو یک سال انداخت زندان، من نبودم..تو بارها مزاحم من و نازنین شده بودی.من به جرم مزاحمت ازت شکایت کردم.بخاطر خلاف های قبلت بود که یک سال حبس کشیدی،وگرنه هیچ کسی رو به جرم مزاحمت یک سال زندانی نمیکنن.
-خفه شو.
سیلی محکمی به صورت فاطمه زد.
-کاری میکنم از اینکه اون روز سوارش کردی پشیمان بشی.
دومین اثــر از؛
#بانـــومهدی_یارمنتظرقائم
🌸
🌱🌸
🌸🌱🌸
🌱🌸🌱🌸
🌸🌱🌸🌱🌸
🌱🌸🌱🌸🌱🌸
🌸🌱🌸🌱🌸🌱
@mahmoum01
🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸
🌱🌸🌱🌸🌱🌸
🌸🌱🌸🌱🌸
🌱🌸🌱🌸
🌸🌱🌸
🌱🌸
🌸
#رمان_سـربـاز☘
#عاشقانه_مذهبی
#قسمت_سی_ام
فاطمه نفس عمیقی کشید و با آرامش گفت:
_نمیتونی...من کاری که فکر میکنم درسته، انجام میدم.نتیجه ش دست من نیست.حالا نتیجه سوار شدنش به ماشین من خوب بود ولی اگه تغییری هم تو زندگیش ایجاد نمیشد،من پشیمان نبودم.
-خواهیم دید...
با تمسخر گفت:
-خدات کجاست به دادت برسه؟
-خدای من حواسش به من هست؛ #همیشه و #همه_جا.
-تا کیلومترها هیچ آبادی نیست.از پنجاه کیلومتری اینجا هم کسی رد نمیشه.اینجا هم خدات میتونه کمکت کنه؟
- #حتما میتونه.ولی شاید کمک خدا اون چیزی که تو سر توئه نباشه.
-چی تو سر منه؟
-مثلا اینکه زلزله بیاد،از آسمان سنگ بریزه و از اینجور چیزها.
-خیلی خب،اعتراف میکنم همچین چیزی تو ذهنم بود.ولی اگه اینجوری کمکت نکنه دیگه چجوری میتونه کمکت کنه.
-من نمیدونم چون خدا نیستم.خدا خودش خوب میدونه چکار کنه.من #بندگی میکنم،خدا هم #خدایی میکنه.اگه بمیرم هم مطمئنم مردن کمک خداست بهم..معجزه خدا فقط زلزله و باریدن سنگ از آسمان نیست،نرم کردن قلبیه که مثل سنگ شده.
-خیلی خب بابا.از منبر بیا پایین.
به فاطمه نزدیک میشد که افشین گفت:
_چکار میکنی؟..قرارمون یادت رفت؟!
-کدوم قرار؟
-قرار بود اول من انتقام مو بگیرم بعد بسپرمش به تو.
-آها،یادم نبود.خیلی خب اول تو شروع کن.
-تو برو بیرون.
آریا یه کم فکر کرد.بعد سری به نشانه تأیید تکان داد و رفت.
فاطمه گفت:
-فهمیدی فریب خوردی؟
افشین سوالی نگاهش کرد.
-خانواده من فکر میکنن غیب شدن من تقصیر توئه.اگه من بمیرم پلیس میاد سراغ تو.بعد تو میخوای بگی موقع مرگ من کجا بودی؟..اون ازت سواستفاده کرد تا قتل منو بندازه گردن تو.
افشین فقط سکوت کرد.
غرورش بهش اجازه نمیداد اعتراف کنه فریب خورده.فاطمه گفت:
_از مردن نمیترسی؟
-بهش فکر نکردم.
-الان وقت داری،بهش فکر کن.
-یه خواب آروم و راحت..خوبه که.
-خواب آروم و راحت!!!!
-از کجا معلوم بهشت و جهنمی که شما میگین وجود داشته باشه؟ کی دیده؟.. عاقلانه نیست آدم بخاطر احتمال از زندگیش لذت نبره.
-احتمال؟؟!!!...باشه اصلا احتمال..اگه یه شرکتی جایزه صد میلیاردی برای محصولش اعلام کنه،چند نفر اون محصول رو میخرن؟..برنده شدن اون جایزه،احتماله.اما چون صد میلیارد ارزشش رو داره،مردم میخرن...حالا نه صد میلیارد سال که خیلی بیشتر از اون تو بهشت یا جهنم باید بمونیم.صد میلیارد سال ارزش نداره؟..تازه قرار نیست از دنیا لذت نبری.اتفاقا لذت دنیا رو ما میبریم نه شما ها..الان چند وقته نخندیدی؟..یک ساله داری من و خانواده مو اذیت میکنی،ولی کی بیشتر آسیب دیده؟ من و خانواده م؟ یا تو؟
-اینا رو میگی که بذارم بری؟
دومین اثــر از؛
#بانـــومهدی_یارمنتظرقائم
🌸
🌱🌸
🌸🌱🌸
🌱🌸🌱🌸
🌸🌱🌸🌱🌸
🌱🌸🌱🌸🌱🌸
🌸🌱🌸🌱🌸🌱
@mahmoum01