eitaa logo
『مـهموم』
155 دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
1.5هزار ویدیو
3 فایل
﷽ - حسین جان من همانم که به آغوش تو آورد پناھ :) خودمانیم ؛ کسی جز تو نفهمید مرا . .♥️
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
رمان🪴
🌼🌿🌼 🌿🌼 🌼 🌸 🍃 📖 چیزی نگفت و فقط خندید! کیف دستی کوچیکمو که همرنگ چکمه هام بود رو پوشیدم پاییز بود و هواسرد برای همین پالتو خز دارمو پوشیدم و از پله ها آروم آروم پایین رفتم که با چکمه های پاشنه بلندم پام پیچ نخوره! سوار ماشین شدیم مامان راننده گرفته بود تا خونه عمو علی راهی نبود تو راه همش فکر میکردم چطور سهیلا داره بعد ازدواجش از خانوادش دور میشه چطور دوری پدر مادرشو سپهرو تحمل میکنه ؟ از تهران تا اهواز راه دوری بود خانواده عمو علی رو دوست داشتم با این که وضع مالی خوبی داشتن اما زندگیشون مثل ما اشرافی نبود اونا سنتی زندگی میکردن نه مثل ما تجملگرا! سپهر پسری مؤمن بود دست پرورده عمو علی و زنعمو بود بر عکس آرش پسر عمو شاهرخ پسری آروم و سر به زیرو مؤدبی بود شغل اصلیش معلمی بود و گاهی هم تو مغازه و خرید و فروش به عمو علی کمک میکرد اون یه مرد۳۰ ساله و خواهرش سهیلا دختری ۲۴ساله بود... بالاخره رسیدیم و من از فکر بیرون امدم و با محلی چراغونی شده و تزئین شده مواجه شدیم خونه عمو علی اونقدر بزرگ بود که ترجیح دادن مراسمو تو خونه عمو علی برگذار کنن وارد حیاط بزرگ شدیم حیاطی وسیع با حوض آبی وسطش چشمگیر بود! پسر بچه ها کت شلوار پوشیده جلوی در و داخل حیاط مشغول بازی بودن دختر بچه ها گوشه ای از حیاط با لباس های عروسکیشون مثل پرنسس ها رفتار میکردن و اما عطر غذا که همه جارو پر کرده بود میوه هارو درون حوض ریخته بودن و یکی مسئول شستن اون ها شده بود... وسط کلی صندلی چیده شده بودو میز هایی با رومیزی های ساتن سفیدو سرخ ! زنعمو ثریا با چند نفر دیگه مشغول هم زدن دیگ برنج بودن مامان جلو رفت و به زنعمو ثریا تبریک گفت و روبوسی کرد بعد مامان من پا پیش گذاشتم و دست دادم ‌ '‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‎‌‎‌‌‎‎‎‎‌‌‎‎‎‌‎‌‎‌‌‎‌‎‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‎‌‎‌‌‎‎‎‎‌‌‎‎‎‌‎‌‎‌‌‎‌‎‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‎‌‎‌‌‎‎‎‎‌‌‎‎‎‌‎‌‎‌‌‎‌‎‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‎‌‎‌‌‎‎‎‎‌‌‎‎‎‌‎‌‎‌‌‎‌‎‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎💚✨' ᯽⊱┈──╌❊╌──┈⊰᯽ 🌸 🍃 📖 دست دادم و تبریک گفتم زنعمو با خوشرویی جوابم رو داد روز عروسی تک دخترش بودو کلی خوشحال بود! پشت یک از میز ها نشستم موهام رو به یه طرف شونم هدایت کردم ! با چشم دنبال سپهر میگشتم! یکی از خانم ها که ظاهراً از فامیلای داماد بود تقریبا ۴۵ساله بود رو به روم نشست و گفت +: شما باید دختر عموی سهیلا جان باشی درسته؟ با لبخند جواب دادم -: بله ! زن با چشم های براق گفت +: به به ... ماشالله... چه خانمی ! چه زیبایی شما عزیزم! با خجالت لبخندم رو جمع کردم و تشکر کردم! زن با صدای بلند پسرش رو صدا زد که پسر با کت شلوار توسی نشست و گفت +: جانم مامان؟ زن من رو بهش معرفی کرد و رو بهم گفت -: شهریار پسرم ! دانشجوی سال آخر پزشکیه!. با لبخند گفتم +: خوشبختم! موفق باشید! با خودم گفتم منظورش چی بود؟ خب به من چه اصلا پسره شاهه به من چه!!!. همه صندلی ها پر شد تقریبا همه مهمون ها امده بودن اما زن هنوز داشت از پسرش میگفت دنبال یه بهونه ای بودم که پا شم برم یه جای دیگه مخم تیلیت شد از دست این زنه! بلاخره چشمم به امین خورد و رو به زن الکی گفتم +: ببخشید منو صدا میکنن میام خدمتتون! زن خواهش میکنمی گفت و من از جام بلند شدم و به سمت امین قدم برداشتم با ولع مشغول خوردن شیرینی بود که گفتم +: خفه نشی؟؟ -: نه شما کارتو بگو؟؟ +: سپهرو ندیدی؟ با دهنی پر جواب داد -: نمیدونم فکر کنم بیرون دیدمش! از حیاط بیرون رفتم! همونطور داشت با چند تا از دوستاش که مثل خودش سرو تیپ مذهبی داشتن حرف میزد باورم نمیشد این همون سپهره که مثل انقلابیا تیپ میزد یه دست کت شلوار مشکی مات پوشیده بود و یه پیرهن سفید زیرش با لحن آرومی گفتم +: آقا سپهر! نشنید برای بار دوم گفتم +: پسر عمو؟ ‌ '‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‎‌‎‌‌‎‎‎‎‌‌‎‎‎‌‎‌‎‌‌‎‌‎‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‎‌‎‌‌‎‎‎‎‌‌‎‎‎‌‎‌‎‌‌‎‌‎‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‎‌‎‌‌‎‎‎‎‌‌‎‎‎‌‎‌‎‌‌‎‌‎‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‎‌‎‌‌‎‎‎‎‌‌‎‎‎‌‎‌‎‌‌‎‌‎‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎💚 🌼 🌿🌼 🌼🌿🌼 ᯽⊱@MAHMOUM01⊰᯽
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌱هدیه به تمامی شهدای اسلام🌱 من سوره:القصص :11الی12 :الاستاد:مصطفی اسماعیل(اکبرالقرا) سعی کنید قران انیس و مونستان باشد ، نه زینت دکورها وطاقچه های منزلتان شود ،بهتر است قرآن را زینت قلبتان کنید. شهید سید مجتبی علمدار شهادت آرزومه🕊💚🌷🖤 🍃┅🦋🍃┅─╮ @MAHMOUM01 ☘✨ ╰─┅🍃🦋🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌼بِسْمِ اللَّـهِ الرَّحْمَـٰنِ الرَّحِيمِ🌼 ✍امير المؤمنين على عليه السّلام: راز تو، اسیر توست. اگر آن را فاش کردى، تو اسیر او خواهى بود. 📔غرر الحکم و درر الکلم، ج 1، ص 429 امروز دوشنبه ۱۲ تیر ماه ۱۴ ذی الحجه ۱۴۴۴ ۳ جولای ۲۰۲۳ @MAHMOUM01
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
تیر هر سال که آغاز می‌شود، داغ خانواده‌های ۲۹۰ مسافر بی‌گناه هواپیمایی جمهوری اسلامی ایران نیز بر داغی گرمای جنوب می‌افزاید. داغی جانکاه برای خانواده هایی که عزیزان خویش را تا پروازی بی‌سرانجام بدرقه کردند. 1367 پرواز - در توقفی کوتاه در حوالی ساعت 10 صبح پس از مسافرگیری در بندرعباس از به بر می‌خیزد. هواپیمای با گردش به چپ از فراز فرودگاه بندرعباس، ساحل این شهر را ترک می کند و از ناحیه شرقی بر فراز در آبهای در ارتفاع حدود 12 هزار پایی و در حالی که در راه هوایی تجاری تأیید شده در حال پرواز بود، مورد اصابت دو ریم - 66 ناو یو اس اس قرار می گیرد و در حالی که 291 مسافر و خدمه را در خود جای داده بود، بر فراز آسمانی متلاشی و بر پهنه آبهای خلیج فارس سرنگون می شود و تمامی سرنشینان آن از جمله ۶۶ کودک، ۵۲ زن، ۱۷۲ مرد و ۳۶ نفر از اتباع سابق، ، ، و در این پرواز قربانی جنایت آمریکایی ها شدند. ࿐჻ᭂ⸙🍃🌸🍃⸙჻ᭂ࿐ @MAHMOUM01 ࿐჻ᭂ⸙🍃🌸🍃⸙჻ᭂ࿐
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا