فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
-﷽-
کفنومیبندن...🥀
#شهید_آرمان_علی_وردی🖤
【𝙼𝙰𝙷𝙼𝙾𝚄𝙼】💔✨
🌸🍀🌸🍀🌸🍀🌸
☘🌸☘🌸☘🌸
🌸☘🌸☘🌸
☘🌸☘🌸
🌸☘🌸
☘🌸
🌸
#من_میتࢪا_نیستمـ🌿
#زینب_کمایی
#قسمتبیستم
برخلاف زینب که صبور بود، شهلا تحمل درد و مریضی را نداشت.
زینب به او میگفت:
"چرا بی قراری میکنی؟ از خدا شفا بخواه، حتما خوب میشوی."
شهلا میفهمید که زینب الکی نمیگوید و حرفش را از ته دلش میزند.
زینب کلاس چهارم دبستان با حجاب شد. مادرم سه تا روسری برایش گرفت و زینب
روسری سر میکرد و به مدرسه میرفت.
بچه ها خیلی مسخرهاش میکردند و امل
صدایش میزدند. بعضی روز ها ناراحت به خانه میآمد. معلوم بود که گریه کرده است.
میگفت:
"مامان، همهی بچه ها به من امل میگویند."
یک روز به زینب گفتم:
"تو برای خدا حجاب زدی یا برای مردم؟ "
زینب گفت:
"معلوم است برای خدا💚"
گفتم:
"پس بگذار بچه ها هرچه که دلشان میخواهد بگویند. "
همان سالی که با حجاب شد، روزه هایش را شروع کرد. خیلی لاغر و نحیف بود. استخوان
های بدنش از شدت لاغری بیرون زده بود. گاهی که با شهلا حرفشان میشد، با پاهایش
که خیلی لاغر بود، به شهلا میزد. شهلا حسابی دردش میگرفت.
برای اینکه کسی در خانه به حجاب و روزه گرفتنش ایراد نگیرد، از ده روز قبل از ماه
رمضان، به خانهی مادربزرگش میرفت. من با اینکه میدانستم از نظر جثه و بُنیه خیلی
ضعیف است، جلویش را نمیگرفتم.
مادرم آن زمان هنوز کولر نداشت و شب ها
روی پشت بام کاه گلی میخوابید. مادرم هر سال ده یا پانزده روز جلوتر از ماه رمضان به
پیشواز میرفت. شب اولی که زینب به آنجا رفت، به مادرم سفارش کرد که برای سحری
بیدارش کند تا زینب هم به پیشواز ماه رمضان برود. مادرم دلش نیامد که زینب را صدا کند و
نصفه شب آرام و بی صدا از روی پشت بام پایین رفت و به خیال خودش فکر میکرد که
زینب خواب است. زینب از لبهی پشت بام خودش را آویزان کرد و مادرم را صدا زد و
گفت:
"مادربزرگ، چرا برای سحری بیدارم نکردی؟
فکر میکنی سحری نخورم روزه نمیگیرم؟
مادربزرگ، به خدا من بی سحری روزه میگیرم. اشکالی ندارد؛ بی سحری روزه میگیرم. "...
#الّلهُــمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّڪَالْفَــرَج
#معصومه_رامهر_مزی
🌸
☘🌸
🌸☘🌸
☘🌸☘🌸
🌸☘🌸☘🌸
☘🌸☘🌸☘🌸
🌸☘🌸☘🌸☘🌸༄⸙
【𝙼𝙰𝙷𝙼𝙾𝚄𝙼】
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👤استاد #رائفی_پور
میخوای بدونی توی وجودت خیری وجود داره یا نه؟!
سخنرانی محبت اهل بیت
MAHMOUM
♡پیامخدابہتو:
[بندهمن..
حواسمهستدردلت
چہمۍگذردنگران
هیچچیزنباش
مرادارۍ...👀🌿]
【𝙼𝙰𝙷𝙼𝙾𝚄𝙼】🌸✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
گـره از کار وا شـد 🔑💛 .
#ولادت_امام_عسکرۍ'ع'🎉
【𝙼𝙰𝙷𝙼𝙾𝚄𝙼】🌸🦋
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠سه بلای دردناک برای فحشدهندگان
🔰 حجت الاسلام #عالی
▬✧❁@MAHMOUM01❁✧▬
⊰•💔🥀•⊱
.
یِہروایتهَستمیگهکِه؛تویروزِقیـٰامت همهٔچِشمهـٰادَرحالِگریـهانجُزچِشمهایۍ کہبراۍامامحُسیناشکمیریـزَن((:
خواستَمبِگمآۍگِریـه کن امامحُسینمیون ِ اشکـٰاتونخیلۍالتمـٰاسدعا:))💔🚶🏻.
.【𝙼𝙰𝙷𝙼𝙾𝚄𝙼】✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کی منو باز به سامرا میبری ♥️ ؟
#ولادت_امام_عسکرۍ'ع'🕊
. 【𝙼𝙰𝙷𝙼𝙾𝚄𝙼】✨🦋
🌸🍀🌸🍀🌸🍀🌸
☘🌸☘🌸☘🌸
🌸☘🌸☘🌸
☘🌸☘🌸
🌸☘🌸
☘🌸
🌸
#من_میتࢪا_نیستمـ🌿
#زینب_کمایی
#قسمتبیستویکم
من مرتب به سخنرانی امام گوش میکردم. وقتی شنیدم چه بلاهایی سر خانوادهی رضایی
آورده بود و ساواک چطور مخالفان شاه را شکنجه کرده بود، تمام وجودم نفرت شد.
از بچگی کربلا رفته بودم و گودال قتلگاه را دیده بودم، همیشه پیش خودم میگفتم اگر من
زمان امام حسین علیه سلام زنده بودم، حتما امام حسین علیه سلام و حضرت زینب
سلاماللهعلیها را یاری میکردم و هیچ وقت پیش یزید که طلا و جواهر داشت و همه را با
پول میخرید، نمیرفتم.با شروع انقلاب، فرصتی پیش آمد که من و بچه هایم به صف
امام حسین علیه سلام بپیوندیم. مهران در همهی راهپیمایی ها شرکت میکرد، او به من
شرط کرد که اگر میخواهید همراه با دخترها به راهپیمایی بیایید، آنها باید چادر بپوشند.
زینب دوسال قبل از انقلاب با حجاب شده بود اما مینا و مهری و شهلا هنوز حجاب نداشتند.
من دوتا از چادر های خود را برای مینا و مهری کوتاه کردم. همهی ما با هم به تظاهرات
میرفتیم. شهرام را هم با خودمان میبردیم.
خانهی ما نزدیک مسجد قدس بود. همهی مردم
آنجا جمع میشدند و راهپیمایی از همان جا شروع میشد. مینا، شهرام را نگه میداشت و
زینب هم به او کمک میکردزینب هیچ وقت دختر بی تفاوتی نبود. نسبت به سنش که از
همهی دخترها کوچک تر بود، در هر کاری کمک میکرد.
ما در همهی راهپیمایی های زمان انقلاب شرکت کردیم. زندگی ما شکل دیگری شده بود.
تا انقلاب، سرمان فقط در زندگی خودمان بود، ولی بعد از انقلاب نسبت به همه چیز احساس
مسئولیت میکردیم.مسجد قدس پایگاه فعالیت بچه ها شده بود. چهار تا دخترها
نمازهایشان را به جماعت در مسجد میخواندند؛ مخصوصا در ماه رمضان، آنها در
مسجد نماز مغرب و عشا را به جماعت در مسجد میخواندند و بعد به خانه میآمدند.
من در ماه رمضان سفرهی افطار را آماده میکردم و منتظر مینشستم تا بچه ها برای
افطار از راه برسند. مهران در همان مسجد زندگی میکرد. من که میدیدم بچههایم این
طور در راه انقلاب زحمت میکشند، به همهی آنها افتخار میکردم. انگار کربلا برپا شده بود و
من و بچههایم کنار اهل بیت بودیم.
زینب فعالیت های انقلابیاش را در مدرسهی
شهرزاد آبادان شروع کرد. روزنامه دیواری مینوشت، سر صف قرآن میخواند، با
کُمونیست ها و مجاهدین خلق جر و بحث میکرد و سر صف شعرهای انقلابی و دکلمه
میخواند. چند بار با دخترهای گروهکی مدرسه درگیر شده بود و حتی کتکش زده بودند.
مینا و مهری در دبیرستان سپهر، که اسمش بعد از انقلاب (صدیقه رضایی) شده بود، درس
میخواندند. آنها چند سال بزرگ تر از زینب بودند و به همین نسبت آزادی بیشتری داشتند.
من تا قبل از انقلاب اجازه نمیدادم دخترها تنها جایی بروند. زمستانها برای مینا و مهری
سرویس میگرفتم که مدرسه بروند. شهلا و زینب را هم خودم یا پسرها میبردیم و
میآوردیم...
#الّلهُــمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّڪَالْفَــرَج
#معصومه_رامهر_مزی
🌸
☘🌸
🌸☘🌸
☘🌸☘🌸
🌸☘🌸☘🌸
☘🌸☘🌸☘🌸
🌸☘🌸☘🌸☘🌸༄⸙
【𝙼𝙰𝙷𝙼𝙾𝚄𝙼】
⊰•🌱🤍•⊱
.
در پـے یڪ معجزه بود
تا زندگـےاش را دگرگون سازد
بـھ جبھہ رفت !🙂
حالا سال هاست ڪھ مردم ڪنار مزارش
مـےنشینند و بھ یڪدیگر مـےگویند
معجزه مـےڪند..!(:💔
.
•⊱¦⇢#شهیدمحمدرضاتورجے
【𝙼𝙰𝙷𝙼𝙾𝚄𝙼】✨
⊰•🦋🔗🌸•⊱
.
دقیقا همون جایی که از آدما خسته میشی ،خدا یکی رو میاره وسط زندگیت و میگه :
_ ببین چی واسَت نگه داشتم ♡:!
.【𝙼𝙰𝙷𝙼𝙾𝚄𝙼】🌿🌸