🎥 اسیر اربعین ⭕️ کیا سال اولی‌اند؟ دیگه تموم شد! اسیر شدی... 🔰 #استاد_پناهیان @MAHMOUM01

الهی‌هیچکس‌داغِ‌حرمُ‌نبینه 💔((: @MAHMOUM01

🌞روزی یک صفحه قران بخوانیم🌞 سوره #نور❤️ جزء #هجدهم🍃 صفحه ی ۳۵۴🌼 @MAHMOUM01

🌼بِسْمِ اللَّـهِ الرَّحْمَـٰنِ الرَّحِيمِ🌼 ✍ امام حسین‌ علیه السلام فرمود:هر کس گرهى از مشکلات مؤمنى باز کند و مشکلش را برطرف نماید، خداوند متعال مشکلات دنیا و آخرت او را اصلاح مى‌نماید. 📚مستدرک الوسائل، ج۱۲، ص۴۱۶، امروز و پنجشنبه ۹ شهریور ماه ۱۴ صفر۱۴۴۵ ۳۱ آگوست ۲۰۲۳ →@MAHMOUM01

💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸 ﷽یاد خاطرات عاشقان خدا ﷽ از زمان‌ تشييع‌ جنازه‌ سعید‌ بيشتر از ۷۰۰ نفر به‌ منزل‌مان‌ آمده‌اند و بدهی‌هايشان‌ را تسويه‌ کرده‌اند، از اين‌ همه‌ بدهی تعجب‌كردم و با يکی از دوستانش‌ در پادگان تماس‌ گرفتم‌ تا‌ بپرسم‌ در مقابل اين‌ همه‌ طلب‌ آيا‌ سعيد به‌ کسی مقروض‌ نبوده‌ كه‌ جوابشان‌ منفی بود، گفتند هر کسی در پادگان غصه‌ای داشت، با سعيد درددل‌ می‌كرد و اگر کسی نيز توداری می‌کرد سعيد‌ از چهره‌‌ی او غصه‌اش‌ را می‌فهميد و در صورت‌ نياز مالی نيز در رفع‌ آن‌ تلاش‌ می‌کرد و رفتاری پدرانه‌ داشت. 🌷شهید سعید شبان🌷 📎به نقل‌ از پدر شهید 🕊 شهدا را یاد کنید با یک صلوات اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم @MAHMOUM01

🎥 باز جاماندم!😭 🔰 #مهدی_رسولی @MAHMOUM01

🎙 اگه رفتی توی بین الحرمین یادم باش! ... التماس دعا، زائر کربلا @MAHMOUM01

کربلادلیه!🧐 🔹ویدیو‌با‌کیفیت‌بالا •• #استاد_پناهیان #اربعین •• @MAHMOUM01

#حق_الناس_ما_را_بدبخت_میکند ✍ شخصی از آیت الله بهجت درخواست دستوری فرمودند. آقا که همیشه مشغول ذکر بودند، سر بلند کردند و فرمودند :«تا می‌توانید گناه نکنید» سپس سر به زیر انداختند و مجدّداً مشغول ذکر شدند. بعد از چند لحظه سر بلند کردند و فرمودند: «اگر احیاناً گاهی مرتکب شدید سعی کنید گناهی که در آن حقّ‌الناس است نباشد». باز سر به زیر انداخته و مشغول ذکر شدند. و بعد از چند لحظه باز سر بلند کردند و برای سومین بار فرمودند: «اگر گناه مرتکب شدید که در آن حقّ‌الناس است سعی کنید در همین دنیا آن را تسویه کنید و برای آخرت نگذارید که آن جا مشکل است.» 📚 برگرفته از کتاب فریادگر توحید، ص ٢١٨ #نَشـــــــر=صَــــدَقِہ جاریِہ ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ ╭┅───────┅╮ @mahmoum01 ╰┅───────┅╯

#قرآن_خوانی 🌱تلاوت صبحگاهی🌱 روزی یک صفحه قرآن بخوانیم...✨✨ #سوره_لیل صفحه596 @MAHMOUM01

🌼بِسْمِ اللَّـهِ الرَّحْمَـٰنِ الرَّحِيمِ🌼 ✍امام علي عليه السلام: بيكارى ، مايه نادانى است 📗غرر الحكم، ح 9251 امروز یکشنبه ۱۲ شهریور ماه ۱۷ صفر۱۴۴۶ ۳ سپتامبر۲۰۲۳ @MAHMOUM01

🥀 "ان شالله هم زیارت هم شهادت..." 🥀 نوشته بود من برنمیگردم مگر با زیارت حسین(ع) یا شهادت! 🥀 خوابش را دیدم. با خنده گفت: مادر دست چپم و دو تا از دندان‌هایم را در حرم امام حسین جا گذاشتم! 🥀 روز بعد رفتم معراج شهدا. با اصرار پیکرش را دیدم، دست چپش قطع شده، زیر لبخند زیبایش هم جای دو دندان خالی بود! ✍ فرازی از وصیت نامه شهید احمد اژدری 🥀 بنام الله پاسدار حرمت خون شهداء می‌روم، می‌روم تا یاری دین خداکنم، می‌روم تا یاری امام کبیرمان خمینی بت شکن کنم. 🥀 می‌روم تا خون ناچیز خود را به درخت اسلام و آزادگی هدیه کنم، می‌روم تا به معبود خود رسیده و گناهان خود را پاک کنم. می‌روم تا فدای هل من ناصرحسین را، لبیک گفته و راه حسین را ادامه دهیم... #غواص_شهید_احمد_اژدری ● متولد: ۱۳۴۸/۰۶/۲۰_شیراز ● شهادت: ۱۳۶۵/۱۰/۵_شلمچه - کربلای۴ @MAHMOUM01

#حجت_الاسلام_کاشانی 📋 اهمیت مهربانی با همسر کسی که با همسرش مهربان نیست، شیعه اميرالمؤمنين نیست .@MAHMOUM01

🌼🌿🌼 🌿🌼 🌼 🌸 #رمــان 🍃 #آوای_انتظار 📖 #قسمت_هشتاد_و_دوم +: خوبم! ببین آوا خانم! خوب گوش کن ببین چی میگم !!من الان اهوازم! برادر یکی ازون هایی که واسشون اعلامیه مینوشتین رو دستگیر کردن! هر لحظه ممکنه به یکی از ماها اعتراف کنه! پس تو این مدت هیچ ارتباطی باهاش نداشته باشین! سراغتونم گرفتن بگین که هیچی نمیدونین خب؟ بعد کمی سکوت جواب داد -: چشم! فقط... فقط شما چرا رفتین اهواز؟ مگه ۲۰روز دیگه مدرسه ها باز نمیشه؟! +: چرا باز میشه! ولی من نمیتونم تا روز مدرسه ها بیام اوضاع خیلی خرابه! بازم سکوت کرده بود -: الو صدای منو میشنوید؟ این دفعه صداش مملوء از بغض بود! +: آره ... میشنوم! -: پس تکرار نکنم ! دیگه چیزی ننویسین هااا!! +: چشم!‌.. -: شما حالتون خوبه؟؟ بازم بعد یکم سکوت جواب داد: +: خوبم... فقط مراقب خودتون باشید ...باشه؟! نمیدونستم چی بگم فقط گفتم -: چشم شمام همینطور! .با صدای چند تا بوق متوجه شدم که تلفنو قطع کرده گوشیو سر جاش گذاشتم و رفتم به سمت خونه سهیلا! با صدای بغض آلودش حالم بد شده بود! از طرفی دلم براش تنگ شده بود! اما نمیدونستم دقیقا چرا ! نباید بهش فکر میکردم عذاب وجدان داشتم! اون خیلی کوچیک تر از من بود ! اصلا نباید جز یه دختر بچه بهش نگاه میکردم! بازم دلم یه چیز دیگه ای میگفت نمیتونستم بهش غلبه کنم! کاش هیچوقت نمیشد اونی که دوست داشتم باشه اون شده بود دختری که با همه معیار های من یکی بود ! وارد خونشون شدم دفترچه تلفنو سر جاش گذاشتم و رفتم تو اتاق در کیفمو باز کردم و یه مفاتیح ازش در آوردم نشستم و با آرامش شروع کردم به خوندنش ! دلم که آروم شد ! رو به خدا گفتم +: خدایا هرچی که خودت صلاح میدونی! یا فکرش رو از سرم بیرون کن یا بهم توانایی این رو بده که بتونم باهاش زندگیمو بسازم! ‎‎‌‌‎‎#رمان '‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‎‌‎‌‌‎‎‎‎‌‌‎‎‎‌‎‌‎‌‌‎‌‎‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‎‌‎‌‌‎‎‎‎‌‌‎‎‎‌‎‌‎‌‌‎‌‎‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‎‌‎‌‌‎‎‎‎‌‌‎‎‎‌‎‌‎‌‌‎‌‎‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‎‌‎‌‌‎‎‎‎‌‌‎‎‎‌‎‌‎‌‌‎‌‎‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎💚✨' ᯽⊱┈──╌❊╌──┈⊰᯽ 🌸 #رمــان 🍃 #آوای_انتظار 📖 #قسمت_هشتاد_و_سوم آوا& گوشیو قطع کردم نتونستم خودمو کنترل کنم نشستم پای میز تلفنو زدم زیر گریه! کاش نمیرفت! حالا من چی کار کنم! کاری که گفته بودو انجام میدادم دیگه حتی یک کلمه هم نمینوشتم! روز ها همینطور میگذشت ... هر روز بیشتر از دیروز دلشوره داشتم! تا بابا سرکار یودو مامان رفته بود خرید لوازم تحریر برام دلمو زدم به دریا و به شماره خونه سهیلا خدارو چه دیدی یا سهیلا بر میداره یا سپهر اون وقت میتونم در حد گفتن یه کلمه سلام بفهمم حالش خوبه و صداشو بشنوم! +: الو سلام بفرمایید! اَه صدای منصورربود بر خلاف تصورم نه سهلا جواب داد نه سپهر! +: الو؟ -: سلام !آوا ام.... +: سلام حال شما حاج آقا و مادرتون خوبن الحمد الله! -: ممنون با دعا های شما سلام دارن! +: خدا رو شکر بفرمایید گوشی با سهیلا و آروم به سهیلا گفت +: دختر عموتونه! با شنیدن صدای سهیلا تو گوشم با خوشرویی گفتم -: سلام سهیلایی عزیز خاله خوبه خودت خوبی؟ +: سلام آوا! خوبیم ما تو خوبی عمو وزنعمو خوبن! -: ممنون خوبن سلام میرسونن! +: سلامت باشن! -: زنگ زدم یه حالی ازتون بپرسم! +: قربونت برم ممنون که به فکرمون بودی! با خنده گفتم -: سهیلا گوشیو بزار روی شکمت میخوام با عسل خاله حرف بزنم! سهیلا خندیدو گفت +: بیا خاله جون سلااام! با مهربونی گفتم -: سلام جوجه رنگیه خاله دلم برات تنگ شده مهربونم! یه دو سه ماه دیگه صبر کنی میای بغل خاله باشه عزیزم!؟ سهیلا گوشیو گذاشت دم گوشش و با خنده خواست چیزی بگه که صدای ضعیفی به گوشم خورد که گفت +: سهیلا ...؟ این پیرهن کرمیه من کجاست! سهیلا گفت -: اتو کردم گذاشتم رو پشتی داداش! ببین اوناهاش! بعد گفت +: ببخشید آوا جون این داداشمه پیرهنشو خواست!داشتم چی میگفتم؟ ‎‎‌‌‎‎#رمان '‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‎‌‎‌‌‎‎‎‎‌‌‎‎‎‌‎‌‎‌‌‎‌‎‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌💚✨' 🌼 🌿🌼 🌼🌿🌼 @MAHMOUM01

نمازشب و نور خدا از امام سجاد علیه السلام سوال شد: چگونه است که شب زنده داران از خوش سیما ترین مردمند؟ امام فرمودند: .....! @mahmoum01