eitaa logo
『مـهموم』
157 دنبال‌کننده
3هزار عکس
1.5هزار ویدیو
3 فایل
﷽ - حسین جان من همانم که به آغوش تو آورد پناھ :) خودمانیم ؛ کسی جز تو نفهمید مرا . .♥️
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌼🌿🌼 🌿🌼 🌼 🌸 🍃 📖 یه چیزایی میگفت حواسم رفت سمت تهمینه که باز یه خلوار آب پاشیده شد بهم! از عصبانیت دلم میخواست کلشونو بکنم! سپهر بنیامین و گرفته بود بغل و تو آب تابش میدادو اینطوری باعث میشد خیسمون کنن! گریم گرفت نشستم روی چمن ها و لباس ها مون افتضاح شده بودن! قهر کردم که امد نشست کنارمو گفت +: چی شده خانم کوچولو خیس شدی؟ رومو ازش برگردوندم و زدم زیر گریه و گفتم +: خیلی بدی ! حالا جواب مامانموچی بدم کَلمو میکَنه! خندیدو گفت -: نه من نمیزارم کَلَتو بکنه! با آستین پالتوش اشکام و پاک کرد و میدید دارم گریه میکنم بعد همش میخندید مشت دستمو پر آب کردمو پاشیدم تو صورتش که صورتشو جمع کردو گفتم -: اینم تلافی! اما اون از رو نرفت و دو برابر خیسم کرد افتادم دنبالش که با دیدن منصور از نفس افتادم و قدم از قدم برنداشنم منصور با تعجب رو به سپهر گفت +: از سنت خجالت بکش اخوی! سپهر ه نفس نفس میزد دستی به صورتش کشید و با خنده گفت -: حاجی خودت گفتی برو دینتو کامل کن! منصور جواب داد +: بیا برو بشین یه جا زیر آفتاب خشکت کنه! مادرو آقاجون دارن راجع به اون قضیه با آقا محمد اینا صحبت میکنن! سپهر یه نگاه بهم کردو رو به منصور پرسید -: کدوم قضیه؟ منصور با اشاره بهش گفت +: همون اون قضیه دیگه!... هنوز متوجه حرفاشون نشده بودم!... -: خیلی خب شما برید تا من لباسامو عوض کنم الان میام! پایین چادرمو چلوندم و به همراه منصور که نرگس تو بغلش بود رفتیم سمت بقیه! مامان با دیدنم زد تو صورتش و گفت +: بازم که دسته گل به آب دادی!!! بیا برو لباساتو عوض کن ! میدونستم گاوم زاییده!... چادرمو روی شاخه درخت آویزون کردم تا خشک شه! جایی نبود که لباس هامو بتونم عوض کنم بی خیال شدم و کمی ‎‎‌‌ '‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‎‌‎‌‌‎‎‎‎‌‌‎‎‎‌‎‌‎‌‌‎‌‎‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‎‌‎‌‌‎‎‎‎‌‌‎‎‎‌‎‌‎‌‌‎‌‎‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‎‌‎‌‌‎‎‎‎‌‌‎‎‎‌‎‌‎‌‌‎‌‎‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‎‌‎‌‌‎‎‎‎‌‌‎‎‎‌‎‌‎‌‌‎‌‎‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎💚✨' ᯽⊱┈──╌❊╌──┈⊰᯽ 🌸 🍃 📖 تو آفتاب موندم تا پاچه های شلوارم خشک شن! زن عمو بهمن گفت +: آقا داماد کجان حاج منصور!؟ منصور که سعی داشت خندشو نگه داره گفت -: ٱقای داماد موش آبکشیده شده بودن رفتن لباساشونو عوض کنن الان میرسن خدمتتون! همه زدن زیر خنده به جز مامان و بابا!! منظورش از آقا داماد سپهر بود؟ از خجالت دلم میخواست زمین دهن باز کنه برم داخلش! نشستم پیش مامان و جیکم در نیومد تا اینکه با صدای سپهر نگاه ها برگشت سمتش عمو بهمن گفت +: آقا سپهر بیا بشین پیش عمو! سپهر نشست پیش عمو بهمن بابا تا آخر تفریح با سپهر حرف نمیزد! فکر کنم قضیه رو فهمیده بود! بعد ناهارو نماز و کلی گشت و گذار از هم خداحافظی کردیم و چادرم رو از روی شاخه پرخت برداشتم و سرم کردم ! با فکر امتحان فردا همه خوشی های اونروز از دماغم در امد! بابا رفتارش به کلی باهام عوض شده بود تا راه خونه حتی یک بار هم باهام حرف نزد! باید از مامان میپرسیدم بابا بعد اینکه من و مامان و رسوند خونه رفت که بنزین بزنه و تو اولین فرصت از مامان پرسیدم +: مامان باباچش شده؟؟ اولش حرفی نزدو با یه هیچی سرو ته سوالمو هم اورد! باز سوالمو تکرار کردم همونطور که ظرف هارو از تو سبد در میاورد گفت -: دوسش داری؟ با این سوالش جا خوردم سرمو انداختم پایین که ادامه داد +: این همون سپهریه که وقتی تو به دنیا امدی دوسال بعدش انتخاب رشته کرد!!!! میدونستم داره بهم تیکه میندازه! بازم چیزی نگفتم ورجواب سکوتمو داد +: زنعموت از بابات خواستگاری کرد... -: بابا چی گفت +: موافقت کرد!!! با این حرفش سرمو اوردم بالا با تعجب پرسیدم -: چی؟؟ +: هیچی گفت باید با سپهر صحبت کنه! دستی لای موهام کشیدم ! از ته دل خوشحال بودم! اونقدر حوشحال که.... ‎‎‌‌‎‎ '‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‎‌‎‌‌‎‎‎‎‌‌‎‎‎‌‎‌‎‌‌‎‌‎‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌💚✨' @MAHMOUM01 🌼 🌿🌼 🌼🌿🌼
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔴 علامه سید محمدتقی موسوی اصفهانی مؤلف کتاب شریف مکیال المکارم : 🔵 بدان که غربت دو معنی دارد : 1⃣ دوری از خاندان و وطن و شهر. 2⃣ کمیِ یاوران. و به هر دو معنی غریب است. 🌕 پس ای بندگان خدا یاری اش کنید؛ ای بندگان خدا کمکش کنید... 📚 کتاب مکیال المکارم ج۱ ص۱۷۹ ▪️کانال معرفتی @mahmoum01
🥀🥀 🍂‌دائم سوره قل هوالله را بخوانید و هدیه کنید به امام زمان عجل الله این عمل باعث می شود مورد توجه خاص حضرت قرار بگیرید.🍂 💥نقل از آیت‌الله قاضی ◾️ کانال معرفتی @mahmoum01
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌻گفتن تسبیحات حضرت زهرا (سلام الله علیها) در تعقیبات نماز چه آثار و فوایدی دارد؟ 1️⃣ ذڪر زیاد محسوب میشود 🔸 امام صادق‏(ع) فرمود: "تسبیح حضرت زهرا(سلام الله علیها) مصداق "ذڪر ڪثیر" است ڪه خداوند دستور داد و فرموده: " يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اذْكُرُوا اللَّهَ ذِكْراً كَثيراً ؛ (فراوان ذڪر خدا بگویید) 2️⃣ بخشش گناهان 🔸امام صادق(ع) فرمودند: "هر ڪس تسبیحات حضرت زهرا(سلام الله علیها) را بلافاصله بعد از نماز انجام دهد خداوند گناهانش را مے ‏آمرزد 3️⃣ بالاترین تمجید و عبادت 🔸 امام باقر(ع) می‌فرمایند: "خداے تعالے با چیزے بهتر از تسبیح حضرت زهرا(سلام الله علیها) تمجید و عبادت نشده ‌است؛ زیرا اگر بهتر از آن چیزے بود، رسول خدا آن را به فاطمه(سلام الله علیها) می‌آموخت 4️⃣ برتر از هزار رڪعت نماز مستحبی 🔸 امام صادق(ع) فرمود: "تسبیح حضرت فاطمه(سلام الله علیها) در هر روز، به دنبال هر نماز، نزد من از هزار رڪعت نماز (مستحبى) در هر روز، محبوب‌تر است 5️⃣ سبب عاقبت بخیری 🔸 امام صادق(ع)فرمود: "اى ابا هارون! ما بچه ‏هاى خود را همان‏طور ڪه به نماز امر مى ‏ڪنيم به تسبيحات حضرت فاطمه(سلام الله علیها) نيز امر مى ‏ڪنيم. تو نيز بر آن مداومت ڪن؛ زيرا بنده‌اے ڪه بر آن مداومت نموده است، هرگز به شقاوت نيفتاده است 6️⃣ سبب رضایت خداوند و دوری شیطان میشود 🔸 امام صادق(ع) می‌فرمایند: "تسبیح زهرا(سلام الله علیها) صد ذڪر است ولے در میزان سنجش اعمال، هزار ذڪر محسوب می‌گردد، شیطان را دور و خداے تعالے را راضے می‌ڪند =صَــــدَقِہ جاریِہ ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ رهایی از گناه ╭┅─────────┅╮ @mahmoum01 ╰┅─────────┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⚜⚜⚜ چقدر میخواهی بخوابی؟!😒😒 💠 آیت الله مجتهدی تهرانی(ره): •★• استاد ما حضرت حاج شیخ علی اکبر برهان (ره) مےفرمودند: آن قدر درقبر بخوابیم که استخوان هایمان بپوسد، یك شب هم بلند شو ببین چه خبر است. •★• پیامبر اکرم صلےالله علیہ وآله می فرمایند: «وقتی بنده ای از خواب شیرینش و از رختخوابش برخیزد در حالیكه خواب آلود است،» برای این كه به سبب نماز شبش می خواهد كه خداوند را راضی كند، •★• خداوند متعال به سبب آن بنده ، بر ملائكه مباهات می کند و می گوید : این بنده ام را می بینید كه بلند شده و خواب شیرینش را ترك كرده تا كاری را انجام دهد كه بر او واجب نكرده ام؟ شاهد باشید كه من او را آمرزیدم . =صَــــدَقِہ جاریِہ ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ رهایی از گناه ╭┅────────┅╮ @mahmoum01 ╰┅────────┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌞روزی یک صفحه قران بخوانیم🌞 سوره ❤️ جزء 🍃 صفحه ی ۴۱۶🌼 @MAHMOUM01
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌼بِسْمِ اللَّـهِ الرَّحْمَـٰنِ الرَّحِيمِ🌼 ✍ امام علی -علیه‌السلام- : هر که به کردار عده‌ای راضی باشد، مانند کسی است که همراه آنان آن کار را انجام داده باشد! 📚نهج‌البلاغه، حکمت۱۵۴ امروز پنجشنبه ۱۱ آبان ماه ۱۷ ربیع‌الثانی ۱۴۴۵ ۲ نوامبر اکتبر۲۰۲۳ @MAHMOUM01
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸 ﷽یاد خاطرات عاشقان خدا ﷽ ✊او ایستاد پای امام زمان خویش ... 💐 امروز دوم آبان سالروز شهادت مدافع حرم" 🌺🌿 وصیت شهید در جمع رفقاشون... مدیون شهدایید اگه ولایت فقیه رو تنها بگذارید. اقا غریب و تنها هستن... ایشون فوق العاده به بیت المال حساس بودن... اهل اصفهان... فرمانده پایگاه... گوش به فرمان و دستور حضرت اقا بودن به شدت.. و فوق العاده امر به معروف داشتن از خوبیاشون بخوام بگم خیلیه... اصلا نمیدونم کدوما بگم.. ما همراه ایشون چند ماه قبل از اعزامشون به سوریه هییت مدافعان حرم رو راه اندازی کردیم.. حضور همیشگی داشتن تو هییت.. فوق العاده امر به معروف داشتن... و همیشه همه رو دعوت به نماز اول وقت میکردن........ 🌷 شهید حمیدرضا دایی تقی🌷 محل شهادت: حلب سوریه محرم۹۴ :۱۳۹۴/۸/۲ @MAHMOUM01
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌼🌿🌼 🌿🌼 🌼 🌸 🍃 📖 وقتی قیافه ذوق زده ام رو دید گفت +: بابات فقط به حرمت برادی اجازه داده بیان هنوز هیچی معلوم نیست آوا بیخودی قند تو دلت آب نشه! خندمو جمع کردم و دوییدم سمت اتاقم یه جوری واسه امتحان فردا خوندم که با خوند ن تک تک جملات کتاب قیافه سپهر میومد جلوی چشمام! فردای اون روز با خوشحالی وارد مدرسه شدم ! همه ماجرا رو برای مهتاب تعریف کردم! دلم میخواست زود تر این روز ها بگذره و بتونم سپهر و تو کت شلوار ببینم! سپهر...& بابا گفته بود عمو به حرمت برادریشون قبول کرده اما فقط یه خواستگاری معمولی ! قرار شد منصورو سهیلا تا روز خواستگاری بمونن و همراهمون بیان! دل تو دلم نبود هنوز هم دلشوره داشتم!... به خدا توکل کردم! اگه آوا سهم من از این زندگی باشه ! خدا بهم میرسونش! اگر هم نباشه قسمت من نیست! فردای اون روز بعد مدرسه با ماشین به دنبال محمد حسن رفتم تا بتونم خونش رو پیدا کنم! وارد یه محوطه شدم! اونقدر کوچه هاش پی در پی بود که ماشین و یه گوشه پارک کردمو بقیه راه رو. دنبالش رفتم رسید به یه خونه کاهگلی در زد وقتی در زد یه دختر کوچولویی که لباس کهنه ای تنش بود در رو به روی محمد حسن باز کرد محله فقیر نشینی بود! تو کوچه ها پر بود از بچه های قد و نیم قد که فوتبال بازی میکردن! از بین بچه ها رد شدم برگشتم سمت ماشینم سوار شدم و تا رستوران پا گذاشتم روی گاز! وارد رستوران شدم جلالی با دیدنم گفت:+ سلام آقا خیلی خوش امدین! -: سلام جلالی جان خوبی؟ +: الحمدالله آقا! -: حاج جلالی ! رفتم به سمت اتاق قفل گاوصندق رو باز کردم یه مقدار پول ازش در اوردم گذاشتمش لای یک برگه! و گذاشتمش تو جیب پالتوم از بچه ها شنیده بودم پدرش فوت شده برای همین از یه مغازه ‎‎‌‌‎‎ '‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‎‌‎‌‌‎‎‎‎‌‌‎‎‎‌‎‌‎‌‌‎‌‎‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‎‌‎‌‌‎‎‎‎‌‌‎‎‎‌‎‌‎‌‌‎‌‎‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‎‌‎‌‌‎‎‎‎‌‌‎‎‎‌‎‌‎‌‌‎‌‎‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‎‌‎‌‌‎‎‎‎‌‌‎‎‎‌‎‌‎‌‌‎‌‎‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎💚✨' ᯽⊱┈──╌❊╌──┈⊰᯽ 🌸 🍃 📖 شدم چند قوطی روغن و چند کیسه برنج خریدم و چند کیلو گوشت ! یه مقدار پولی که تو پاکت مونده بود رو گذاشتم تو نایلون موندم تا شب بشه و وقتی کوچه خلوت شد دونه دونه مواد غذایی که خریده بودمو چیدم جلوی درشون! وقتی کارم تموم شد زنگ درشون که صدای چهچهه بلبل میداد رو زدم و جلدی دوییدم و از محل دور شدم!... وقتی رسیدم خونه با صدای گریه نرگس مواجه شدم! درو باز کردم بعد یه سلام سر سری همه سرپا بودن و نگران نرگس و تو بغلشون یکی یکی دست به دست میکردن و می چرخوندن!! +: چی شده منصور؟ منصور که آشفته شده بود جواب داد -: الان سه ساعته یه ریز گریه میکنه! +: خب شاید جاشو خراب کرده یا گرسنشه! سهیلا با بغض گفت -: نه داداش جاشو عوض کردم شیرشم نمیخوره ! از بغل مامان گرفتمش و بردمش تو اتاقم درو بستم! آروم آروم تو بغلم تکونش دادم و زیر لب تو گوشش زیارت عاشورا خوندم...! کم کم گریش بند امد... اشکاش و از روی صورت کوچولوش پاک کردم و تو بغلم فشردمش! در اتاقم آروم باز شد از روی تخت پا شدم و با محتاطی نرگس و گذاشتم تو بغل سهیلا ! یه آرامش قشنگی تو خونه رو پر کرده بود! یک هفته.ای از اون ماجرا میگذشت ! بابا با عمو محمد قرار گذاشت! هول کرده بودم بار اولی بود که میرفتم خواستگاری کسی! تو این همه سال هیچوقت به هیچ دختری فکر نکرده بودم!! اما آوا متفاوت بود...! خوش قلب بودنش برام از همه چیز مهمتر بود... دوستداشتنی تر از هر لحظه ای میشد وقتی موهای قشنگش رو از دید هر مرد نامحرمی میپوشوند! وضو گرفتم رو به روی آینه ایستادم پیرهن سفیدم وبا شلوار مشکی ام تن کردم! شونه ای به موهام زدم! انگشتر عقیق که برای تولد هدیه داده بود رو تو دستم کردم! با صدای منصور از فکر ‎‎‌‌‎‎ '‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‎‌‎‌‌‎‎‎‎‌‌‎‎‎‌‎‌‎‌‌‎‌‎‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌ @MAHMOUM01 🌼 🌿🌼 🌼🌿🌼
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔴 چرا دنیا برای مؤمن زندان است؟ محمد بن عجلان مي گويد: در محضر امام صادق (علیه السلام) بودم، شخصي به حضورش آمد و از فشار زندگي، به آن حضرت شكايت كرد. امام فرمود: صبر كن، خداوند به زودي گشايشي در زندگي تو، پديد آورد سپس امام صادق (علیه السلام) پس از ساعتي سكوت، به او فرمود: به من از زندان كوفه خبر بده كه چگونه است؟ او گفت: زندان كوفه، تنگ و متعفن است و زندانيان در بدترين شرائط به سر مي برند. امام صادق علیه السلام: تو اكنون در زندان هستي، آيا مي خواهي در زندان، گشايش و رفاه داشته باشي؟! آيا نمي داني كه دنيا براي مؤمن، زندان است؟ از كدام زندان، به انسان خوشي مي رسد...؟! بزرگی میگفت: دنیا اگر وفا و خوشی داشت،هیچ کس به اندازه محمد و آل محمد شایسته برخورداری از آن نبود... حال آنکه طبق گواه تاریخ بدترین و سختترین ستمها و رنج ها برای این خاندان مطهر و پاک بود.. هرکه در این بزم مقربتر است جام بلا بیشترش می دهند... 📚 اصول کافی،باب ما اخذ الله من المؤمن، من الصبر … حديث 6 و 7، ص 250 - ج 2.- ‌ @mahmoum01
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⚜⚜⚜ 💥 ✅دعا کنیم فقط خدا دستمان را بگیرد ✍دختری می‌خواست با پدرش از یک پل چوبی رد شود. پدر به دخترش گفت: دخترم! دست من را بگیر تا از پل رد شویم. دختر رو به پدر کرد و گفت: من دست شما را نمی‌گیرم، شما دست مرا بگیر.پدر گفت: چرا؟ چه فرقی می‌کند؟ مهم این است که دستم را بگیری و باهم رد شویم. دختر گفت: فرقش این است که اگر من دست شما را بگیرم، ممکن است هر لحظه دستتان را رها کنم، اما اگر شما دست مرا بگیری، هرگز آن را رها نخواهی کرد! این دقیقا مانند داستان رابطه ما با خداوند است؛هرگاه ما دست او را بگیریم، ممکن است با هر غفلت و ناآگاهی دستش را رها کنیم، اما اگر از او بخواهیم دست ما را بگیرد، هرگز دستمان را رها نخواهد کرد! 🔹و این یعنی عشق... @mahmoum01
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌞روزی یک صفحه قران بخوانیم🌞 سوره ❤️ جزء 🍃 صفحه ی ۴۱۷🌼 @MAHMOUM01
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا