🌼🌿🌼
🌿🌼
🌼
🌸 #رمــان
🍃 #آوای_انتظار
📖 #قسمت_هفدهم
+: آوا واقعا دختر شیطون و بازیگوشی هست ! اینو یک بازم به مادرش گفتم اما شما خودت دبیری میدونی چقدر سخته با بچه های این مدلی سرو کله زدن! و اینکه واسه فامیلیه خانم صالح آبادی شعر درست کرده انداخته سر زبون بقیه بچه ها
با دست زدم تو دهنم خیلی پیش سپهر زشت شد تو دلم پدر ومادر مدیر و فحش میدادم!.و به خودم لعنت میفرستادم!
بلاخره با صدای پا و خدا حافظی سپهر از مدیرو مصلح آبادی
گوشم رو از در فاصله دادم همون لحظه مهتابو دیدم و به سمتش رفتم
که سپهر از اتاق مدیر بیرون زد با دیدنش که سعی میکرد جلوی خندش رو بگیره
بدون اینکه به سمتم بیاد به راهش ادامه دادو مجبور شدم من به سمتش برم
+: پسر عمو!
-: بر گشت و همونطور سر به زیر انداحته بود ادامه دادم!
+: باور کنین من درسمو میخونمااا ولی هیچی یادم نمیمونه!!
مثل سگ از بابا میترسیدم برای همین با مظلومیت گفتم
+:آقا سپهر؟؟ بابا هیچی نفهمه ها باشه؟؟ قول میدم درسمو بخونم!
نگاهش به تابلوهای روی دیوار گره خورد و گفت
جمعه ها باید باهات درس کار کنم! این طوری پیش بری چطور میخوای کنکور بدی؟
درضمن من میدونم که یکی از دلایل ضعف تو درسهات نوشتن مقاله هاییه که مینویسی!
آروم تر ادامه داد
+: پس بزارشون کنار چون تو بد دردسری میوفتی!
سرم پایین بودو فقط گوش میکردم
ناچار بودم حرف هاش رو تایید کنم چون دوتا از راز هام و میدونست
یکی مقاله نویسی و دومی هم افت درسیم که اگه به گوش بابا میرسید سرمو از تنم جدا میکرد
چیزی نگفتم که به راهش ادامه دادو رفت با مهتاب برگشتیم تو حیاط که یکی از بچه ها پرسید
+: چی شد آوا؟
-: هیچی بابا برگمو زنگ پیش سفید دادم زنگ زدن مامانم بیاد مدرسه مامانمم کار داشت پسر عموم و فرستاد!!...
#رمان '💚✨'
᯽⊱┈──╌❊╌──┈⊰᯽
🌸 #رمــان
🍃 #آوای_انتظار
📖 #قسمت_هجدهم
فقط من نمیدونم کدوم ذلیل شده ای شعر صالح آبادیو گذاشته کف دست مدیر! پاک آبروم پیش پسر عموم رفت!
زهرا با تمسخر گفت
+: اها همون صالح آبادی تفنگ...
خواست بقیه حرفشو بزنه با توپ زدم تو سرش !
یکم که گذشت بارون گرفت
همه گی واسه اینکه خیس نشیم فوری رفتیم تو کلاس نشستیم یکی از بچه ها داد زد
+: بچه ها خدایی بارونش چه قشنگه !
همه بچه ها مثل این بارون ندیده ها حمله ور شدن سمت پنجره
خودمم جزوشون بودم
راست میگفت
بارون پاییزی واقعا زیبا بود
کف حیاط مدرسه رو آب گرفته بود
چقدر دلم میخواست برمو زیر بارون خیس شم اما میدونستم بعدش حتما از مامان یه کتک مفصل میخورم!
برای همین با حسرت پشت میزم نشستم ودستمو زدم زیر چونم و به بیرون نگاه میکردم ! به قطرات بارونی که با شدت به شیشه پنجره برخورد میکرد
مهتاب که سرش روی میز بود خوابش برد
با صدای توکلی(ناظم) سه متر از جامون پریدیم
دلم واسه مهتاب سوخت خیلی تو خواب عمیقی غرق شده بود!
توکلی که زنی چاق و ۴۸ساله بود با صدای بمش رو بهمون کردو گفت
-: فردا شب یلداست تو این یه روز تعطیلی پنج صفحه ریاضی حل میکنید ده صفحه پژوهش و دو بار از روی هر درس جغرافیا تا جایی که خوندید مینویسید درضمن فرداش سه تا امتحان پشت سر هم دارید علوم.زیست و شیمی
نمره کم بیارید اخراجیت!!!!
همونطور که بهت زده و با دهن های باز خیره به توکلی بودیم ادامه داد
-: حالا هم وسیله هاتونو جمع کنید برید
بعد از اینکه رفت
به. مهتاب گفتم
+: مهتاب یکی بزن تو گوشم ببینم!
مهتاب هم از فرصت نهایت استفاده رو کردو سیلی محکمی حواله گوشم کرد که صورتم سوخت و فهمیدم که خواب نیستم و من بدبخت شدم حالا کی میخواد این همه تکلیف و تو یه روز بنویسه و سه تا کتابو یه روزه بخونه!
#رمان '
🌼
🌿🌼
🌼🌿🌼
@MAHMOUM01 🌷🌿
-یَامَاحِیَالسَّیِّئَاتِ
ای مَحو کننده بَدیها ..
میشه بازم خُدایی کنی بدیهای بنده خطاکارتُ نبینی؟(:
|دعایجوشنکبیر| 🌱✨
@MAHMOUM01 🌿🌼
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌱شاهکارقرائت من سوره:الطارق🌱
#آیه:1الی4
#القاری:الاستاد:عبدالباسط محمدعبدالصمد
#سلطان القرا
#حنجره طلایی
#صداملکوتی
سعی کنید قران انیس و مونستان باشد ، نه زینت دکورها وطاقچه های منزلتان شود ،بهتر است قرآن را زینت قلبتان کنید.
شهید سید مجتبی علمدار
شهادت آرزومه🕊💚🌷🖤
🍃┅🦋🍃┅─╮
@MAHMOUM01
╰─┅🍃🦋🍃
🌼بِسْمِ اللَّـهِ الرَّحْمَـٰنِ الرَّحِيمِ🌼
✍امام صادق عليه السلام: دوست داشتن على، عبادت است
📚تاريخ بغداد ج۱۲ ص ۳۵۱
امروز جمعه
۱۶ تیر ماه
۱۸ ذی الحجه ۱۴۴۴
۷ جولای ۲۰۲۳
→@MAHMOUM01
#کرامات #شهید_سید_کوچک_موسوی
حکایت چهارم به نقل از خواهر شهید رستم گوشه نشین
دوست خانوادگی داریم که شیرازی نیستند ومدتی پیش به منزل مان آمدن واز مشکلی که گرفتارش شده بودندسخن گفتند واینکه به هر جا و هر کسی متوسل شده ام تا کنون نتیجه ای نگرفته ام بدون اینکه از نسبتم با شهید موسوی به او چیزی بگویم سفارش کردم به شهداء خصوصأ شهید موسوی متوسل بشود وایشان چند روز بعد تماس گرفت وگفت من همان روز به همراه شوهر و فرزندانم به گلزار شهداء بالای سر مزار شهید موسوی رفتیم مشکلم را همان طور که به عکسش نگاه می کردم با او درمیان گذاشتم اگر بگویم اوهم با من حرف می زد دروغ نگفته ام وحالا که چند روز از رفتن ما به سر مزارش گذشته نزدیک به 80درصد از مشکلمان حل شده است خوشا بحال شما که در شهرتان چنین شهید بزرگواری دارید نمی دانم او چه کرده است که اینقدر در درگاه خداوند و نزد امام رضا(ع) آبرومنداست.
@MAHMOUM01 🌼☘
اعمال #عید_غدیر☺️💚
حیفههاا راحت از دستش ندید خدایی نکرده!
یه روز هست ولی ثواب فوقالعادهای داره..
˹@MAHMOUM01˼
تمام لذت عمرم همین است
که مولایم امیرالمومنین است.
همین است و همین است و همین است،
فقط حیدر امیرالمومنین است!
#عید_غدیر_مبارک☺️❤️
˹@MAHMOUM01˼
آمدیرویزمین،عالمدگرگونشدعلی
هرکسیخواهدکهبرخیزد،بَرَدنامتورا
↴
‹❁@MAHMOUM01›
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸
﷽یاد خاطرات عاشقان خدا ﷽
#خطبه_غدیر
ای مردم؛
به خدا قسم پيامبران پيشين به #ظهورم بشارت دادهاند و همانا من آخرین #پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) و #حجت_خدا بر همه آفريدگانِ آسمانها و زمينم، هر كس در این موضوع تردید کند به كفر جاهلیت درآمده و هر کس در چیزی از سخنان امروزم ترديد کند، در تمامى محتواى رسالت من شک کرده است، و هر کس در امامت يكى از امامان (علیهم السلام) شک کند در همه آنان شک کرده است و جايگاه ناباوران امامت ما، آتش دوزخ خواهد بود.
منابع:
فرازی از خطبه غدیر خم
#شماره ۸
🌼🌼🌼
@MAHMOUM01