eitaa logo
کربلایی محمود اسدی (شائق) ۱۳۵
396 دنبال‌کننده
3 عکس
24 ویدیو
2 فایل
اشعار و مداحی
مشاهده در ایتا
دانلود
۸۵۸ من چهل سال غم و غصه مکرر دیدم نرود از نظرم آنچه که آخر دیدم بلبلان از غم گلها همه بیتاب شدند غنچه ها را همه پژمرده و پرپر دیدم کوچه ی تنگ ندیدم چو عمویم امّا تنگی قتلگه و پیکر بی سر دیدم مات و مبهوت نظر کردم و فریاد زدم جای یک زخم هلالی روی پیکر دیدم اسبها از بدنش رد شده و لرزیدم که رد نعل به روی رگ حنجر دیدم آنچه من دیده ام ای کاش نبیند چشمی من خودم کاکل او در کف لشکر دیدم از همه سختی گودال همین بس باشد قتل صبر پدر و نیزه و خنجر دیدم بوریا جمع تنش را همه بر عهده گرفت پی انگشت پدر در همه جا گردیدم با عبا جمع نمودم که نریزد عباس پاره های تنِ سقای دلاور دیدم کاش می مردم ازاین غم که نبینم امّا چادر سوخته وپاره ی خواهر دیدم وای از شام که ناموس خدا را بردند خنده و هلهله در مردم کافر دیدم سخت تر از همه بازار یهودی ها بود عمه ها را همه در حالت مضطر دیدم سخن از برده فروشی شد و لرزید رباب به روی نیزه سرشک علی اصغر دیدم @mahmud_asadi_shaegh135
۸۵۹ اصلاً مرا برای محن برگزیده اند با اشک در غم پدرم آفریده اند یادم نمی رود که چهل سال پیش بود گلهای باغ را همه با نیزه چیده اند گریم به یاد غربت بابا که دشمنان با تیر پیکرش به دل خون تپیده اند در یک قفس چو مرغ تنش گیر کرده بود با قتل صبر باب مرا سر بریده اند می گفت عمه ام که به گودال قتلگاه او زنده بود و موی سرش را کشیده اند دشمن کشید و پیرهن از تن جدا نشد با زور نیزه،پیرهنش را دریده اند از بس فشار نعل به سینه زیاد بود طفلان صدای خرد شدن را شنیده اند سرها به روی نیزه فرو رفت و ناکسان دنبال کودکان پی معجر دویده اند تنها نه شامیان به تن من لگد زدند این طعم تلخ را همه طفلان چشیده اند نامحرمان به دور و بر عمه کف زدند اهل حرم ز دیدن این غم خمیده اند در مجلس شراب،پر از چشم هرزه بود اما حرامیان رخ عمه ندیده اند **** @mahmud_asadi_shaegh135
۸۶۰ من چارمین سلاله ی پاک پیمبرم زین العباد،مظهر الله اکبرم زهر جفا نکشت مرا،می کشد مرا هر صحنه ای که دیده دو چشم ز خون ترم گریم به یاد واقعه ی کربلا مدام آن خاطرات تلخ ز خاطر نمی برم یادم نرفته ست که طفلی دم غروب فریاد زد که عمه ببین سوخت معجرم یک عمر گریه کرده ام از یاد کربلا یک عمر سوخت قلب من از غارت حرم من بین خیمه روی گلیمی به سوز تب خولی رسید خنده کنان در برابرم برد آن گلیم و من به زمین خوردم از ستم ذکر لبم به خیمه شد ای وای مادرم همچون پدر رخم به روی خاک تیره ماند عمه در آن میانه فقط گشت یاورم دیدم به چشم خویش که در پشت خیمه ها بودند عده ای پی راس برادرم ای وای من ز شام که دیدم به چشم خویش سرها ز روی نیزه زمین خورد در برم در بین کوچه عمه ی ما را کتک زدند هرگز نبود دیدن این صحنه باورم در مجلس یزید چو حرف از کنیز شد دیدم فتاده لرزه بر اندام خواهرم **** @mahmud_asadi_shaegh135
۸۶۱ چارمین حجت اِلاه منم به دلم غصه های کرب و بلاست قاتلم زهر کینه نیست که نیست قاتلم خاطرات عاشوراست من چهل سال از غم گودال به سرو سینه می‌زنم چکنم از غم آن سر شکسته شده سرخود گر که نشکنم چکنم به روی خاک، بی سرو عریان جسم بابای خویش را دیدم نیزه با پیکرش گره خورده من از این غصه سخت پاشیدم من به اندازه ی نگینی هم جای سالم ندیده ام به تنش در میان حصیر پیچیدم پاره پاره تمامی بدنش بدتر از قتلگاه، کوفه و شام چه به روز رباب آوردند دور دیدند چشم سقا را بهر زنها طناب آوردند وای از شام روز ما شد شام وای از شام و طعنه و آزار وای از کینه ی یهودی ها وای از شام و کوچه و بازار مطربان‌بین کوچه و بازار دور ما می زدندو می خندند عده ای سنگ و خاک یک عده از روی بام آتش افکندند دست من بسته بود و آتش هم به عمامه رسید، بعد چه شد سوخت عمامه و سرم هم سوخت رنگ عمه پرید، بعد چه شد چه بگویم چه شد در آن غوغا غربتم را حرامیان دیدند ماعزادارو بر مصیبت ما نیزه داران مدام رقصیدند کودکی سقط شد ز بی آبی پیش آن مادر اب می خوردند ناکسان با تمام بی شرمی دور زینب شراب می خوردند دیدم از روی نیزه ها افتاد سر کودک مقابل مادر آه در زیر اسبها له شد صورت کوچک علی اصغر @mahmud_asadi_shaegh135
۸۶۲ ازغصه های تو ندارم خواب چهل ساله هستم به پیچ وتاب قلبم می سوزه تا می بینم آب بابای مظلوم بادیدن شیرخواره می گریم تا می بینم گوشواره می گریم به یاد گوش پاره می گریم بابای مظلوم اگر ببینم گلی رو پرپر یادم میاد رو نیزه هجده سر **** از داغ بین سینه می گفتم با مردم مدینه می گفتم از کینه ی دیرینه می گفتم بابای مظلوم گفتم تو را تشنه بریدن سر نبود جای سالم روی پیکر به قدر این نگین انگشتر بابای مظلوم من پاره پاره پیکرت دیدم در بوریا تن تو پیچیدم **** از شامیان من ولوله دیدم شادی و رقص و هلهله دیدم من خنده های حرمله دیدم بابای مظلوم دیدم یکی به کاکلت زد چنگ دیدم که صورتت زخون شد رنگ پیر زنی بر سر تو زد سنگ بابای مظلوم آن صحنه کی رود مرا از یاد سرِ تو از نیزه زمین افتاد **** @mahmud_asadi_shaegh135
۸۶۳ دیدم هر آنچه چشمی ندیده دیدم کبوتر درخون تپیده طوری زبابایم سر بریدند که خون حلقش بر نی چکیده دیدم چو جسم عریان بابا دربوریا من پیچیدم او را ازپا فتادم آندم که دیدم مرکب به روی جسمش دویده هم دیده ام جسمی بین گودال ازظلم دشمن گردیده پامال هم دیده ام باچشمان خونبار برنیزه هجده سرِ بریده نمانده تاب و توانِ گفتن نرفته هرگز زخاطرِ من زضربِ دستِ سنگینِ دشمن دیدم که طفلی خورده کشیده دیدم هماره با اشک وناله روی کبودِ طفل سه ساله دیدم که در گوشه ی خرابه ره می رود با قدّخمیده **** @mahmud_asadi_shaegh135
۸۶۴ کس نبیند آنچه من دیده ام مدینه چون گلِ خشکیده ام آه و واویلا یاد شهدا هر شب می نالم چهل ساله که یاد گودالم آه و واویلا سینه ی من شد غرقِ در ناله دیدم کتک خورد طفل سه ساله آه و واویلا کربلا زخم تیر و سنان بود امان از شام که زخم زبان بود آه و واویلا شامیان بر اشک ما خندیدند پای سرِ بریده رقصیدند آه و واویلا یکی بر مطربها می داد انعام آن یکی می داد بر علی دشنام آه و واویلا شامیان قلب ما را شکستند ده تن را به یک ریسِمان بستند آه و واویلا **** @mahmud_asadi_shaegh135
۸۶۵ من ای مدینه از نفس فتادم غمها که دیدم کی رود ز یادم با آن همه غم روی پا ستادم ندارم توانی شدم قد کمانی رفته رمق ز دست و پایم هر لحظه یاد کربلایم جان من از غصه به لب رسیده دیدم به صحرا لاله های چیده بوسه زدم به حنجر بریده خودم دیدم آنجا تن بی سرش را پاشیده دیدم جسم بابا در بوریا پیچیدم او را من دیده ام تن های پاره پاره دائم بود چشم پر از ستاره به نیزه دیدم شیروخواره دلم در پیچ و تاب وای من از رباب از دیدن آن سر خمیدم آه از جگر هر دم کشیدم **** @mahmud_asadi_shaegh135
۸۶۶ آنچه من دیده ام کسی ندیده خدا نه کسی دیده است و نی شنیده خدا من پریشان شدم دیده گریان شدم وامصیبت من کشیدم به شانه کوه درد و بلا دیده ام تازیانه خوردن عمه را وای من از جفا می زدن عمه را وامصیبت **** @mahmud_asadi_shaegh135
۸۶۷ شده دیدنی حال زین العباد امشب رسیده دگر جانم ازغصه ها برلب اگرچه ز یاد همه رفته ام اما نرفته ز یادم غم عمه ام زینب شود امشب هر دوچشمم بسته به یاد بابم دلم بشکسته خودم اربا اربا تن اکبرو دیدم خودم روی نیزه سر اصغرو دیدم توی کوچه،بازار شهرحرام افسوس کتک خوردن عمه وخواهرو دیدم خدا داند که نرفته از یاد دمی که خواهر زناقه افتاد دلم ازغم وغصه شد زیرورو ای وای به غمهای ما خنده میکرد عدو ای وای پس ازکشتن اصغر آن حرمله ی پست سرمرکبش بسته راس عمو ای وای به شهر کوفه دلم شد صدچاک کشیده میشد سر او برخاک **** @mahmud_asadi_shaegh135
۸۷۴ چهل ساله برام دنیا چو زندونه از بعد عاشورا روزام شام غریبونه به یاد قتلگه به سینه می‌زنم هنوز جای کبودیا مونده روی تنم وداع آخر من بین بستر دیدم پدر را در حرم به خون شناور از بس که تیر خورد بر پیکر ای وای گردیده بود چون مرغ پُر بال و پر ای وای **** امون ز شامیان خواهرمو زدن اونایی که توو مدینه مادرمو زدن دیدم به نیزه دار یکی می‌داد پاداش دیدم یه بی حیا به رقاصه ها داد شاباش یکی نمی‌گفت که جرم ما چیست محله‌ی برده فروشا جای ما نیست دشمن به زخم دلم نمک زد با نیزه بر فرق سر طفلان کتک زد @mahmud_asadi_shaegh135
۸۷۵ هر آنچه دیدم چشمی ندیده دیدم روی خاک رگ بریده اسبا روی پیکرش دویدن تو صحرا جسمش رو می کشیدن دیده ام با آه و ناله گوش خونی سه ساله از نفس افتاده لاله از نفس افتاده لاله دیدم با دیده ای تر گشته عمه ام گشته تو بیابون سرگشته با آنکه خیلی خسته حال بود می دیدم که بازم در پی اطفال بود **** ناکسا قلب مرا شکستند بر شکم ناقه پامو بستند ببین که من از نفس فتادم نرفته آن صحنه ها ز یادم دیده ام با چشم خونبار روی نی اشک علمدار وقتی بردنم تو بازار وقتی بردنم تو بازار واويلا چی بگم من از شام عمه زینب بود و سنگ دیوار و بام وای از شام بین بزم اغیار سوی ناموس من بود نگاه انظار **** @mahmud_asadi_shaegh135
۸۷۶ ای اهل عالم زین العبادم کنج خرابه آمد به یادم صدای شیون یتیمان را شنیدم من گوش خونی شده‌ی سه ساله دیدم شام خراب از یادم نرفته بزم شراب از یادم نرفته با دست بسته بوده‌ام قافله سالار مُردم چو دیدم عمه را بر سر بازار در شهر شام آنچه را که دیدم خدا گواه است از غم خمیدم از یاد من نرفته که زن‌های شامی پای سر ببریده رقصیدن تمامی **** @mahmud_asadi_shaegh135
۸۷۷ طایرم اما شکسته شده بال و پر من شامیان سوزانده اند از آتش کین سر من غریبم من شامیان بی حیا بر بغضشان دامن زدند خواهرم را در میان کوچه پیش من زدند غریبم من نسبت ما با علی را شامیان فهمیده اند کوچه کوچه پای نیزه پیش ما رقصیده اند غریبم من بغض خود با آل طاها را همه نو کرده اند همره خنده همه قافله را هو کرده اند غریبم من دختر فاطمه را بزم شراب آورده اند بهر ناموس خداوند، طناب آورده اند غریبم من **** @mahmud_asadi_shaegh135
۱۱۱۷ چهل ساله یاد غم و دردام کشته منو جراحت بابام برا زخماش زخمی شده چشمام چهل ساله **** چهل ساله خواب ندارم یک شب روزی صدبار جونم اومد برلب آخه دیدم خون رو نعل مرکب ای وای من **** به کی بگم دل ماروسوزوند همونی که بابامو برگردوند عمه هامو توو کوچه ها چرخوند ای وای من **** چهل ساله از طعنه و آزار هرشب شده کابوس من بازار شد روز ما مانند شام تار وای از بازار **** توی بازار باز پاره شد گوشا بین انظار رفتن پرده پوشا رفتیم توو جمعِ برده فروشا وای از بازار **** @mahmud_asadi_shaegh135
@mahmud_asadi_shaegh135
۱۱۲۳ ای وای چه آمد زجفا بر سر من ای کاش نمی زاد مرا مادر من یک سرخ مویی در وسط بزم شراب با دست اشاره کرد بر خواهر من @mahmud_asadi_shaegh135