eitaa logo
🌙⁦مَہ رویـــٰــان
1.9هزار دنبال‌کننده
4.2هزار عکس
820 ویدیو
87 فایل
انگشت به لب مانده ام از قاعده‌ی عشق... ما یار ندیده تب معشوق کشیدیم...🌹 رمان انلاین (( #طهورا 🌺)) به‌قلم⁩پاک‌وروان ⁦ خانم #محیا (#دل‌آرا) ⁦✍🏻 برای سوالات شما عزیزان من اینجام👇👇 @mahyaa2
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹 🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃 🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹 🌹🍃🌹🍃🌹🍃 🌹🍃🌹🍃🌹 🌹🍃🌹🍃 🌹🍃🌹 🌹🍃 🌹 : ساکم را از ،کمد بیرون آوردم و چند دست لباس ، با بی حوصلگی داخلش گذاشتم و زیپش رو بستم . گاه و بیگاه حس های زجر آور وجودم را پر می کرد . حس اینکه قرار است به مسلخ بروم ! قربانی هوا و هوس نامردی شده بودم که اسم خودش هم عاشق جا زده بود . چه بگویم من ! با که سخن گویم از شکنجه ای که مرا می کُشد . یک ساعت با سیاوش بودن ؛ برایم به اندازه ی صد سال می گذشت . تلخ و کسل کننده . و تو مجبوری سکوت کنی و دم نزنی ! تقه ای به در اتاقم خورد و در باز شد . مادر بود با قیافه آشفته اش نزدیکم آمد و با صدای گرفته ای گفت : دیرت نشه مادر ؟ جرات نگاه کردن به چشمان غم بار و خسته اش را نداشتم . دروغ گفتن به هر کسی شاید راحت باشد اما به مادرت ! به کسی که زندگی را ، بزرگ شدنت را مدیون او هستی خیلی مشکل است . --میرم مامان جون داشتم ساکم رو می بستم ! --نخود چی کشمش واست گذاشتم با خودت ببر ! دلم غش می رفت از این همه ریز بینی و محبتش ! می دانست علاقه زیادی به نخود چی دارم . مادر تو برایم یک قصه ی نا نوشته و نا خوانده هستی هر روز یک جور از عشقت را به فرزند می بینم . برایم بمان که تنها با عشق تو سر پا هستم . بهش گفتم : باشه دستت درد نکنه ، طاها نیستش ازش خداحافظی کنم ! آهی‌ جگر سوز کشید و گفت : نه بهش نگفتم می خوای بری اصفهان ! گفتم اگه بگم میخواد دلتنگی کنه و همش پشت‌ سرت گریه کنه دیدی که جونش به جونت بسته است !! فرستادمش نانوایی . با یاد رفتار و حرکات شیرین طاها بی اختیار لب هایم به خنده وا شد و گفتم : میدونم ، منم همون طور دوستش دارم ! جای من صورت ماهش رو ببوس بگو زود برمی گردم . بلند شدم و مقابلش ایستادم . به آغوشش پناه بردم عطر تنش رو به ریه هام تزریق کردم و صورتش رو غرق بوسه کردم . اشک دور چشمای پر فروغش حلقه زده بود . دستم روی گونه اش کشیدم و گفتم: مامان غصه نخوری ها ، دلتنگی نکنی ! نگران منم نباش زود بر می گردم . تبسمی کرد و دستم رو گرفت و مقابل صورتش گرفت و بوسه ای کاشت روی دستم . شرمسار از کارش شدم . دستم رو کشیدم و با اعتراض گفتم : چرا اینکار رو میکنی ! چرا شرمنده ام میکنی ! --دختری که خودش رو فدا میکنه ! به خاطر آسایش خانواده اش از خودش می گذره ! باید تمام وجودش رو طلا گرفت . برو دخترم دیرت میشه خدا به همراهت ! چشمانم را روی هم گذاشتم و حرف هایش را در ذهنم حک کردم . ظرف نخود چی ، کشمش را از روی کابینت برداشتم و از آشپز خونه خارج شدم . مادر، در آستانه در ایستاده بود و کاسه سفالی پر از آبی یک دستش بود و دست دیگرش قرآن بود . --بیا از زیر قرآن رد شو ! می سپارمت به خدا ، خودش حافظ و نگهبانت‌ باشه . دستش را بالا برده بود تا بتواند قرآن را بالای سرم نگه دارد . خندید و گفت : قربون قد و بالای بلندت بشم ! باید روی پنجه پا با ایستم واسه خاطرت . --خدا نکنه مامانی ! قرآن را بوسیدم و ازش خداحافظی کردم و راه افتادم . کیفم را روی دوشم انداخته و دسته ی ساکم را در مشتم جمع کرده بودم . سنگینی اش فشار زیادی به پنجه ی دستم وارد می کرد . کوچه خلوت بود . از جلوی در ، نیمه باز فخری خانم رد شدم . چند قدمی جلو رفته بودم که صدام زد : طهورا جان یه لحظه وایسا ! سرم رو به عقب بر گردوندم و با چهره ی خندون و کنجکاوش روبرو شدم . --سلام فخری خانم . چادر گل گلیش رو روی سرش جا به جا کرد و کمی جلو تر آوردش تا موهای حناییش رو بپوشونه! گوشه ی چادرش رو به دندون گرفت و گفت : سلام به روی ماهت عزیزم . ماشاالله ستاره ی سهیل شدی دیگه باید از قبل وقت بگیریم که ببینیمت! مادرت راجب میعاد باهات صحبت کرد ؟ لبخند زورکی زدم و گفتم : شما لطف دارید ، اما باید بگم که من به مامان هم گفتم که جوابم منفیه! دیگه ام پی گیر این ماجرا نباشید . برای پسر شما هم دختر زیاده . چشمای درشت و از حدقه در اومده اش رو گشاد تر کرد و با دلخوری گفت : وا ! یعنی چی ! دختر ! چرا لگد به بخت خودت میزنی . نکنه فکر میکنی که با این وضع زندگی که داری ! آلن دلون‌ میاد میگیرت ! نه بابا از این خبرا نیست . --من باید برم دیرم شده ، حرفم همونه که گفتم خدانگهدار .!! ادامه دارد ... به قلم ✍ دل آرا ❌کپی رمان حرام است❌ @mahruyan123456🍃
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹 🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃 🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹 🌹🍃🌹🍃🌹🍃 🌹🍃🌹🍃🌹 🌹🍃🌹🍃 🌹🍃🌹 🌹🍃 🌹 : ماشینش رو سر خیابون پارک کرده بود و خودش هم پشت فرمون نشسته بود . با دیدنم پیاده شد و به طرفم اومد . سر خم کرد و دستش رو روی سینه اش گذاشت و گفت : سلام بر ملکه ی من ! حالم از این رفتاراش بهم می خورد . نه میشد به خوبش دل خوش کرد نه بدش رو باور کرد . به قول معروف "نه پُشت داشت نه رو " پوز خندی زدم و بهش گفتم : بس کن دیگه اگه یکی ببینت که بد بخت میشم . پوفی کشید و کلافه چنگی به موهای روغن زده اش زد و گفت : شد یه بار توی ذوقم نزنی ! همیشه دنبال یه راهی می گردی که ذوق و شوقم رو کور کنی . --فعلا سوار شو تا بگم واست ! گُه زدی به زندگیم طلب کار هم هستی . طلب کار نگاهم کرد و دستش رو روی ماشین‌‌گذاشت و گفت : باز چی شده ؟ دقیقه ای یکبار یادت میوفته . خودت قبول کردی یعنی مجبور بودی برای خاطر پدرت این شرط رو بپذیری حالا من گُه زدم تو زندگیت . --بیا تو ماشین واست میگم . اشاره ای به ساک دستم کرده و گفتم: اینم بزار صندوق عقب . در رو باز کردم و صندلی جلو نشستم و دقایقی بعد اونم اومد . دستاش رو بهم قفل کرده بود و منو نگاه می کرد . --خب بگو دیگه چی می خواستی بگی ! --راه بیفت تا بگم . ماشین رو روشن کرد و راه افتاد . به سمتش چرخیدم و با دلخوری بهش گفتم : تو می دونستی که این عقد درست‌ نیست ! و اونوقت منو گول زدی. میدونی که روابط نامحرم واسم چهار چوب داره . نمیگم آدم مقیدی هستم و سرم تو قرآن و نمازه . جا نماز هم آب نمی کشم .اما یه قانون هایی واسه خودم دارم . اجازه نمیدم دست هیچ غریبه ای بهم بخوره . --بازی جدیدته ! چی داری میگی خودت که بودی اون حاج آقا صیغه رو خوند . دیگه این کجاش اشکال داره . --مشکل همین جاست دیگه ! عقد بدون اجازه پدر نمیشه . دستش رو زیر چانه اش زد و به فکر فرو رفت . مکث کوتاهی کرد و گفت : اون عقد دائم هست این فرق داره فقط یه محرمیت موقته ! سرم رو به چپ و راست تکون دادم و گفتم : نه فرقی نداره ، در هر دو صورتش رضایت بابام لازمه . تو می دونستی چیزی نگفتی بهم ! ماشین رو کنار بزرگ راه نگه داشت و به طرفم چرخید و دستش رو روی پاش گذاشت و گفت : به جان خودت که میخوام دنیا نباشه نمی دونستم . منم مثل تو ! چه دلیلی داره دروغ بگم . درسته اهل نماز و روزه نیستم اما یه چیزایی حالیم میشه . آدمی نیستم با روابط ، آزاد . تو هنوز منو نشناختی ... --خیلی خب ، الان راه بیفت سمت زندان قزلحصار . --طهورا ! --بله . --مطمئنی میخوای چیکار کنی ! چی میخوای بهش بگی ! --یه چیزی میگم بهش فقط برو . دیشب تا صبح نخوابیدم . سرم را به پشتی صندلی تکیه دادم و چشمانم را بستم . گوش سپردم به صدای جذاب و دل نشینش . صدایی که تا به حال ازش نشنیده بودم . چقدر قشنگ میخوند . با روح و جانم بازی میکرد . زیر لب پشت سرش تکرار می کردم : *کجایی ای که عمری در هوایت نشستم زیر باران ها کجایی ! اگر مجنون اگر لیلا ، غریبم‌ در بیابان ها کجایی ! کجای این شب تاریک به روی ماه در بستی ... نه می گویی ، نه می دانم کجا هستی ! من آتش بودم اما تو به خاکستر نشستی ... اگر شب هست و فردا نیست ... اگر راهی به رویا نیست ... چه آهو ها که در چشمان لیلا نیست ‌... اگر گم کرده ام خود را مگر در گریه ام پیدا‌ کن ! ادامه دارد ... به قلم ✍دل آرا ❌کپی رمان حرام است❌ @mahruyan123456🍃
Alireza Ghorbani - Leyla (128).mp3
7.17M
کجایی ای که عمری در هوایت نشستم زیر باران ها ... آهنگ ویژه ی پارت امشب طهورا 🎤علی رضا قربانی امید وارم لذت ببرید 🍁 @mahruyan123456🍃
سلام شب بخیر دوستان عزیز امشب دو پارت تقدیم نگاه شما عزیزان شد .فردا شب پارت نداریم به خاطر رحلت رسول اکرم و شهادت امام حسن مجتبی علیه السلام منتظر نباشید ☺️
مثل نیلوفر به عمق باورم پیچیده ای من در آغوش تو میمانم مرا مرداب کن🌷🍃 حرف دل سیاوش به طهورا ... @mahruyan123456🍃
❤🍃 با عشق آنسوی خطر جایی برای ترس نیست در انتهای موعظه دیگر مجال درس نیست کافر اگر عاشق شود بی پرده مومن می شود چیزی شبیه معجزه با عشق ممکن می شود @mahruyan123456🍃
عشق یعنی دم به دم یادم کنی عشق یعنی بي هوا شادم ڪني عشق یعني "اولویت" من شـوم عشق یعنی در دلت روشن شوم عشق یعنی من فقط مقصودِ تو عشق یعني بودنِ من بودِ تو…… @mahruyan123456🍃
گذشته🍃🍁 آدم‌هایی که بدترین گذشته را داشته‌اند، قابلیت ساختن بهترین آینده را دارند. @mahruyan123456🍃
📸تابلویی که هنوز در کنار تکرار می‌شود و ما بازماندهٔ آن ... ای کاش ما هم با شما بودیم...😔 @mahruyan123456🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
باز پنج شنبه است و دلمان هوایی اسیران خاک میشود 😔 همان هایی که روزی در کنار ما بودند . همان هایی که روزی عزیز ما بودند . و حالا چشم انتظار ما هستند تا با گفتن فاتحه و صلواتی خوشحالشان کنیم . شادی روح ارواح طیبه شهدا و جمیع رفتگان بخوانیم الفاتحه مع الصلوات 🍃 اللهم صل علی محمد و آل محمد وعجل فرجهم @mahruyan123456🍃