🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
#فصلدوم
#عاشقانهپاکترازگل
#قسمت5
با تو بودن برام نعمت بود .
نعمتی که از دستم رفت ...
چند روزی بود دلم بد جور هوایی پدر شوهرم را کرده بود .
دلتنگش بودم .
سخته گفتن این حرف ها!
اما یه روزی عضوی از اون خانواده بودم .
هنوزم محبت شون رو می خواستم .
نگاه مهربانش آتش به دلم می زد .
چادرم رو پوشیدم و از خونه بیرون رفتم تا برم مغازه
ماشینشون رو دیدم که از کنار رد شد و بوقی برایم زد .
اولش خیال کردم که مهران ِ!
اما بعدش گفتم نه امکان نداره این فقط یه نفره که اینطور منو یاد میکنه .
رفت جلوتر و ایستاد .
خودم رو به ماشین رسوندم و پدر شوهرم از ماشین پیاده شده بود .
لبخند مهربونی زد و شوق رو توی قعر چشماش می دیدم .
بغض گلوم رو گرفته بود اما مجبور بودم باز هم قورتش بدم .
حالا وقت گریه نبود .
بهش سلام دادم و گفتم: خوبی بابا حالت خوبه؟
--الحمد الله عزیزم ، خودت خوبی خانواده خوبن !
--ممنونم زنده باشید سلام دارن خدمتتون .
اشک توی چشماش حلقه زده بود .
رنگ به رخ نداشت این پیر مرد مهربون و دل شکسته .
کمرش خم شده بود از داغ عزیزش
--خدا شاهده محیا جونم ، چند روزه میام تو کوچه و مثل دیوونه ها میام یه نگاهی می ندازم و میرم .
تا بلکه ترو ببینم اما نمی بینمت .
نیومدم در خونتون گفتم مزاحم تون نباشم .
--دل من هم برای شما همین طوره بابا !
اونجا خونه خودتونه هر وقت اومدین قدمتون روی چشم .
--زنده باشی دخترم اگه جایی میری برسونمت.
--نه ممنونم دست تون درد نکنه سلام برسونید به مامان .
--توام سلام برسون عزیزم موفق باشی
خداحافظی کردم اما دلم خون بود .
دلم بیشتر از قبل برای شهرام می تپید .
برای سر نوشت بدی که واسم رقم خورده بود.
روزگار برایم با خط مشکی همه چیز را رقم زد .
سهم من فقط جدایی و دلتنگی بود .
چه میشد کرد !
کاری از دستم بر نمی اومد .
نمی تونستم بی تفاوت باشم به اون مرد ...
که روزی پدر شوهرم بود و من بابا صداش میزدم .
هر چقدر با خودم کلنجار می رفتم که دیگه بابا صداش نزنم نمی تونستم .
سخت بود خیلی !!
دل اونم برای من تنگ میشد !
من یادگار عزیزش بودم .
عزیز زیر خاک خفته اش ...
اما چه کنم که مجبور بودم .
من دیگه جایی نداشتم بین اونا .
همه چیز تموم شده بود .
زیر لب زمزمه می کردم :
با لبخندی ساده بشین روبه روم
تا من مثل آیینه تماشا ت کنم !
بزار آرزوهای گم کردمو تو چشمای مست تو پیدا کنم !
به جز تو چی میخوام از این زندگی !
دل من ترو آرزو می کنه
کنارم بمون رو نگردون ازم .
تو باشی به من بخت رو میکنه ...
دلم گریه میخواد کجاست شونه هات !
کجا رفتی ای حس آرامشم .
میخوام این شبایی که بارونی ام با آرامش دستات آروم بشم ....
ادامه دارد ...
#براساسواقعیت
#محیا
❌کپی حرام است❌
@mahruyan123456🍃