eitaa logo
🌙⁦مَہ رویـــٰــان
1.8هزار دنبال‌کننده
4.3هزار عکس
827 ویدیو
87 فایل
انگشت به لب مانده ام از قاعده‌ی عشق... ما یار ندیده تب معشوق کشیدیم...🌹 رمان انلاین (( #طهورا 🌺)) به‌قلم⁩پاک‌وروان ⁦ خانم #محیا (#دل‌آرا) ⁦✍🏻 برای سوالات شما عزیزان من اینجام👇👇 @mahyaa2
مشاهده در ایتا
دانلود
🌙⁦مَہ رویـــٰــان
💗| #رمان_مسیحا ✨| #پارت_دویست_نود_دو این ترفند را زنعمو یادم داده.گفت ڪہ مسیح طاقت دلخورے و قہر ر
💗| ✨| ڪہ باعث شده،از او و خانواده اش همیشہ دورے ڪنم. ★ نیڪے،جلوے آیفون مےرود:ماییم مہوش جان...من و مسیح. مہوش،همسر آرش "بفرمایید" مےگوید و در با صداے تیڪے باز مےشود. جعبہے شیرینے ڪہ بہ اصرار نیڪے خریده ام روے دست جابہجا مےڪنم. لبخندے مےزنم و میگویم :_خبرگزارے مامانشراره دیشب همہ ے اطلاعات رو راجع آرش و خانمش داده،آره؟ نیڪے مےخندد :+نہ،وقت نشد... در را فشار مےدهم و بہ نیڪے اشاره مےڪنم. سوار اسانسور مےشویم. نیڪے برمےگردد و در آینہ؛ دستے بہ چادر و روسرےاش مےڪشد. خم مےشوم و نزدیڪ گوشش مےگویم :_خوبے خانم... مثل همیشہ! نیڪے،خجول مےخندد و سرش را پایین مےاندازد. آسانسور مےایستد. جلوے در واحدشان ڪہ مےرسیم،با اضطراب مےگویم :_ببین ممڪنہ آرش یا مہوش چیزے بگن... نیڪے با آرامش لبخندے بہ صورتم مےپاشد +:ناراحت نمےشم آقامسیح...هرکس هرچیزے گفت من ناراحت نمےشم..خیالت راحت... لبخندے از سر آسودگے مےزنم. نیڪے،چادرش را سفت مےڪند و ڪوبہ ے روے در را مےزند. بعد سریع انگار یاد چیزے افتاده مےگوید:بده من..جعبہ شیرینے رو بده من. جعبہ را بہ دستش مےدهم. آرش در را باز مےڪند:به به آقامسیح،چشممون بہ جمال شما روشن.. سلام خانم.. سرد و خشڪ جواب سلامش را مےدهم. نگاهش بہ نیڪے و چادرش را اصلا نمےپسندمـ. نیڪے اما گرم و صمیمے تعارف مےڪند :+سلام آقاآرش...خوب هستین؟ ببخشید اسباب زحمت شدیم... آرش دستش را برابرم دراز مےڪند. جدے و رسمے دستش را مےگیرم و سریع رها مےڪنم. آرش اینبار وقیحانہ دستش را برابر نیڪے دراز مےڪند. نیڪے لبخنِد صمیمانہاے مےزند و جعبہ ے شیرینے را بہ طرف آرش مےگیرد :زحمت دادیم،ناقابلہ آرش با پوزخند مےگوید:اختیار دارین..مگہ اینڪہ خانم،شما سبب خیر بشید و این آقامسیح ستاره ے سہیل رو رؤیت ِکنیم ِمعلومه هم ڪہ شما ڪلا دستت تو ڪار خیره... ... و بعد،خودش بہ متلڪش مےخندد. عصبانےام.اصلا نباید اینجا مےآمدم. نگاهے بہ نیڪے مےاندازم.مظلومانہ،سرش را پایین انداختہ و بہ ڪفشهایش خیره شده. احساس میکنم خون در مغزم می‌جوشد. مہوش در چہارچوب در ظاهر مےشود. موهاے شرابے اش را روے شانہهایش ریختہ و پیراهنه قرمز ڪوتاهے پوشیده. ناخودآگاه نگاهم را از چہرهے آرایش شده اش مےگیرم. نمی‌خواهم به پاڪے چشمان نیڪے خیانت ڪنم. مہوش لبخند پہنے مےزند :آرش جان این چہ رسم مہموننوازیہ عزیزم؟ سلام نیڪےجان،سلام مسیح جان... و دستش را برابر نیڪے دراز مےڪند:خیلے خوش اومدے عروس خانم.. نیڪے بہ گرمے لبخند مےزند و دست مہوش را مےفشارد. دلم غنج مےرود براے خندهاش... مہوش دستش را برابرم مےگیرد. نویسنده: @mahruyan123456