میانبر به قسمت اول رمان طهورا❤️👇🏻
نویسنده #دلآرا
خوش آمد میگم به اعضای جدید🌹
https://eitaa.com/mahruyan123456/6760
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹
🌹🍃🌹🍃🌹🍃
🌹🍃🌹🍃🌹
🌹🍃🌹🍃
🌹🍃🌹
🌹🍃
🌹
#رمانزیبایطهورا
#رمانآنلاینبهقلمدلآرا
#پارتبیستم:
رینگ ساده ی طلایی رو از جعبه ی مخمل قرمز رنگی که روی دسته مبل بود بیرون آورد.
حالا دیگه محرم شده بودیم...
و استرس تمام وجودم را گرفته بود .
دست یخ کرده ام را از روی پایم برداشت و رینگ را به انگشتم انداخت .
دستم را فشرد و خیره خیره نگاهم میکرد .
لبش را تر کرد و لبخندی زد و گفت :
مبارکه خانومم!
سلیقه ام چطوره؟ حلقه ات رو پسندیدی؟
چه زود میم مالکیت بهم تعلق گرفت ...
چه راحت خانومش شدم ...
حال حرف زدن نداشتم ، چشمام رو به نشونه ی تشکر روی هم فشردم و لبخندی تصنعی زدم ...
لبخندی که از هزار اشک و آه سخت تر بود .
دستش رو بالا آورد و زیر چانه ام گذاشت و سرم را بالا آورد!!
غرق نگاهش شده بودم ...
برق خوشحالی و هیجان رو از نگاه ملتهب و بی قرارش خوندم ...
زیر نگاهش تاب نیاوردم ، حس میکردم درونم آتشی سوزان بر پا شده است .
فقط چشم دوخته بودم به حرکاتش !
لرزه به جانم افتاده بود ...
به همین راحتی زنش شدم !
سخت بود باورش، اما شده بود .
نگاهی به ساعت انداختم ! حدودای هشت بود .
باید میرفتم هر چه زودتر از این جهنمی که واسه خودم ساخته بودم خلاص میشدم .
از جام بلند شدم و به طرف در ورودی رفتم و بند کیفم رو از روی آویز برداشتم و سرم رو برگردوندم به طرفش و گفتم : من دیگه میرم !
دیرم شده، مامان نگرانم میشه!
بلند شد و به طرفم اومد .
اخم کمرنگی میان ابروان پر پشتش گره خورده بود .
روبروم ایستاد و سرش رو خم کرد...
سرش رو جلو تر آورد!
فاصله اش میلی متری شده بود ...
نه من هنوز آمادگیش رو نداشتم !
نمی تونستم تن بدم به خواسته هاش ...
بی اختیار سرم رو عقب بردم.
پوزخندی گوشه لبش نقش بست و با لحنی تمسخر آمیز گفت: از شوهرت فرار میکنی ؟ ترسیدی نکنه ببوسمت!
تو کجای کاری!
من الان هر کاری بخوام میتونم انجام بدم ...
و تو هیچ جوره نمیتونی جلوم رو بگیری مثل موم تو مشتم هستی !
میتونم اجازه ندم و تو پات رو از این خونه بیرون نزاری !
میتونم خیلی کارها کنم ولی ملاحظه میکنم .
با من بازی نکن ! اگه بخوای عشقم رو نسبت به خودت ندید بگیری و احساسم رو لگد مال کنی بد میبینی ...
مستأصل بهش نگاه می کردم آه از نهادم برخاست ...
چه غلطی کرده بودم !
و حالا باید چوبش هم میخوردم .
وقت بحث کردن نبود .اگه باهاش لج می کردم معلوم نبود چه کار میکنه ...
بهش گفتم : سیاوش جان ، بخدا من قصدم ناراحت کردن تو نبود ، بهم فرصت بده تا بهت عادت کنم .
یه آژانس واسم بگیر تا برم ! یا اصلا شماره آژانس بده خودم میرم ...
با جدیت تمام تر و لحنی سرد گفت : دفعه آخرت باشه با آژانس و تاکسی میری ! از این به بعد خودم میبرم و میرسونمت ...
دلم نمیخواد زنم با غریبه ها بره و بیاد .
امشب باید اینجا می موندی تا یه جشن دو نفره بگیریم ، اما میزارمش واسه فردا شب ...
هر طور شده مادرت رو قانع میکنی و میگی تا یک ماه نیستی...
فهمیدی چی میگم!
--آخه نمیشه ، بخدا نمیشه من چطور مادرم رو قانع کنم من تا حالا تنهایی یه امام زاده صالح، هم نرفتم اونوقت بخوام برم اصفهان اونم تا یک ماه!!!!
--همین که شنیدی!برو تا برسونمت ...
فردا سر ساعت ۹ صبح میام دنبالت.
--نه ترو خدا نه !
--طهورا ! بیشتر از این منو دیوانه نکن همین که گفتم ...
ادامه دارد ...
#رمانزیبایعاشقانهمذهبیواجتماعی
#طهورا
به قلم ✍دل آرا
❌کپی رمان حرام است❌
@mahruyan123456 🍃
🌙مَہ رویـــٰــان
میانبر به قسمت اول رمان طهورا❤️👇🏻 نویسنده #دلآرا خوش آمد میگم به اعضای جدید🌹 https://eitaa.com/m
شما برای رمان زیبا و آنلاین 👇🏻
طهورا😍
عشقی از جنس نور (رمان تمام شده خانوم #دلآرا)✨♥️
و عاشقانه #پاکترازگل از همین نویسنده دعوت شدید 🍃
پارت اول همه این رمان ها سنجاق شده بخونید و لذت ببرید 😉👆🏻
❌کپی از رمان ها ممنوع و پیگرد قانونی دارد❌
@mahruyan123456
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#سلام_امام_زمانم💕
🌸هرروزم را
باسلام به شما زیبامے ڪنم
🌸ڪاش یڪ روزم،
با دیدن روے ماهتان زیباشود
@mahruyan123456
🍁لابه لای رنگهای زیبای
🍂پاییز قدم بزنید
🍁تا آرامش و شادی
🍂را از طبیعت بگیرید
🍁دلهاتون بی غم
🍂لبهاتون خندون
صبح پاییزیتون بخیر 🍁🍂🍁
@mahruyan123456
همیشه که نباید گله کرد
یک بار هم از ته دل بگو
خدایا شکرت•🐚☁️•
#والپیپر
@mahruyan123456
☆•از رمق افتاده ام ... دلدار دستم را بگیر
رفتم ازدست وشدم بیمار دستم را بگیر
☆•با گناهانم خودم را هم کلافه کرده ام
خسته ام ازاین همه تکراردستم رابگیر
#صلی_علیک_یا_ابا_عبدالله
@mahruyan123456 🍃
یاد معشوق تفریح است
عاشق از معشوق غفلت نمیکند و
از ذکرش خسته نمی شود چون یاد
معشوق تفریح اوست
اگر درباره لذت ارتباط عاشقانه با خدا
فکر کنیم راه باز می شود ...
#استادپناهیان🍂
#عاشقخداباشیمچونخداعاشقماست
@mahruyan123456 🍃
"مهر" برای ما مدتهاست که اغاز شده...
مهرِ انهایی که دوستشان داریم
"مهر " به ماه نیست به "دل" است...
مهرتان ماندگار ،عشقتان پایدار,خوشی هایتان مستدام...❤️
@mahruyan123456 🍃