#جام_معرفت
⚡️دیو نفس و عشق سلیمانی
▪️"یکی از جذاب ترین تعبیرات " نفس و عشق " ، قصه دیو و سلیمان است که از دیرباز در ادب پارسی به اشاره و تلمیح از آن یاد شده است .
📝قصه چنین است که سلیمان فرزند داود ، انگشتری داشت که اسم اعظم الهی بر نگین آن نقش شده بود و #سلیمان به دولت آن نام ، دیو و پری را تسخیر کرده و به خدمت خود در آورده بود ، چنانچه برای او قصر و ایوان و جام ها و پیکره ها می ساختند (قرآن / سبا / 13) . این #دیوان ، همان لشکریان نفسند که اگر آزادباشند ، آدمی را به خدمت خود گیرند و هلاک کنند و اگر دربند و فرمان سلیمان #روح آیند ، خادم دولتسرای #عشق شوند.
🔸روزی سلیمان انگشتری خود را به کنیزکی سپرد و به گرمابه رفت . دیوی از این واقعه باخبر شد . در حال خود را به صورت سلیمان در آورد و انگشتری را از کنیزک طلب کرد . کنیز انگشتری به وی داد و او خود را به تخت سلیمان رساند وبر جای او نشست و دعوی سلیمانی کرد و خلق از او پذیرفتند ( زیرا از سلیمانی جز صورتی و خاتمی نمی دیدند . ) و چون سلیمان از گرمابه بیرون آمد واز ماجرا خبر یافت ، گفت سلیمان حقیقی منم و آنکه بر جای من نشسته ، دیوی بیش نیست. اما #خلق او را انکار کردند .
🔸 و سلیمان که به ملک اعتنایی نداشت و درعین #سلطنت خود را " مسکین و فقیر " می دانست ، به صحرا و کنار دریا رفت و ماهیگیری پیشه کرد.
«دلی که غیب نمایست و جام جم دارد
ز خاتمی که دمی گم شود ، چه غم دارد؟»
حافظ
▪️اما دیو چون به تلبیس و حیل بر تخت نشست و مردم انگشتری با وی دیدند و ملک بر او مقرر شد ، روزی از بیم آنکه مبادا انگشتری بار دیگر به دست سلیمان افتد ، آن را در دریا افکند تا به کلی از میان برود و خود به اعتبار پیشین بر مردم #حکومت کند . چون مدتی بدینسان بگذشت ، مردم آن لطف و #صفای سلیمانی را در رفتار دیو ندیدند و در دل گفتند :
«که زنهار از این مکر و دستان و ریو
به جای سلیمان نشستن چو دیو»
و بتدریج ماهیت #ظلمانی دیو بر مردمان آشکار شد و جمله دل از او بگردانیدند و در کمین فرصت بودند تا او را از تخت به زیر آورند و سلیمان حقیقی را به جای او نشانند که به گفته ی #حافظ :
«اسم اعظم بکند کار خود ای دل خوش باش/که به تلبیس و حیل ، دیو سلیمان نشود»
«بجز شکر دهنی ، مایه هاست خوبی را
به خاتمی نتوان زد دم از سلیمانی»
🔅و به زبان #مولانا :
خلق گفتند این سلیمان بی صفاست
از سلیمان تا سلیمان فرق هاست
🔸و در این احوال ، سلیمان همچنان بر لب بحر ماهی می گرفت . روزی ماهی ای را بشکافت و از قضا ، #خاتم گمشده را در شکم ماهی یافت و بر دست کرد ..."
👈پیوند به درگاه تماشاگه راز ،چشم انداز حقیقت🌷