eitaa logo
بازنشر محتوای تبلیغ نوین
69 دنبال‌کننده
602 عکس
81 ویدیو
2 فایل
با همین آدرس در ایتا و سروش ارتباط با ادمین: @resano_ir 🔹کانال بازنشر محتوای تبلیغ نوین حاوی مطالب بازنشری جشنواره های اداره تبلیغ نوین می‌باشد که شما عزیزان می توانید با استفاده از هشتگ هر جشنواره به محتوای بازنشری آن دسترسی داشته باشید.
مشاهده در ایتا
دانلود
دل‌تنگ دوستان و اقوام هستی؛ دلت می‌خواهد الآن آماده شوی و به‌سوی خانه‌شان حرکت کنی؛ اما شرایط فعلی چنین اجازه‌ای به تو نمی‌دهد؛ اگر خدایی نکرده ناقل کرونا باشی، یا آنان ناقل باشند چه می‌شود؟! ناراحت می‌نشینی و در فکر فرو می‌روی! صدای پیام گوشی رشته افکارت را پاره می‌کند؛ به ذهنت می‌رسد که حداقل تلفن بزنم و جویای حالشان بشوم یکی‌یکی دوستان را مورد لطف و احوال پرسیت قرار می‌دهی؛ یکی را با پیامک، دیگری را با تماس صوتی و یکی دیگر را با تماس تصویری؛ حالا انگار حالت بهتر شده است؛ و به این می‌اندیشی که در شرایط به وجود آمده با تماس، پیام می‌توانیم دل‌تنگی‌های خود را کم کنیم و بر شکست کرونا ان‌شاءالله نزدیک‌تر شویم.
این روزها، تنها سرگرمی خارج از عادت قرنطینه خانواده، حضور مهمانان نیم‌وجبی از دیار همسایه است؛ نیلوفر و بنفشه دو سه سالی تفاوت سنی دارند؛ نیلوفر با 6 سال و اندی سن از بنفشه بزرگ‌تر است؛ از اوایل اسفند که همسایه شده‌اند، تقریباً روزی حداقل دو سه ساعت، وقتشان را کنار ما می‌گذرانند؛ از تاریخ حضورشان و اینکه تنها محل رفت‌وآمدشان منزل ماست، امید داریم که حداقل در ناقل یا مبتلا نبودن خود و اطرافیانشان به کرونا مشابهیم. گرم بازی بودند و تماشا کردنشان لذت خاصی داشت؛ درست مثل یک فیلم سینمایی زنده؛ مادر حوصله‌اش سر رفته بود. دلش می‌خواست روی تخت استراحت کند ولی وروجک‌ها اجازه نمی‌دادند؛ نیلوفر بدون هیچ قید و بند؛ کاملاً حق‌به‌جانب و بدون اجازه، وسایل را به اختیار خودش انتخاب و جابجا می‌کرد؛ نیلوفر نقش مادر خانواده را بازی می‌کرد و بنفشه که کوچک‌تر بود، شد بابای خانواده؛ عروسک گیس مشکی هم تک‌فرزند گلشان؛ تخت مادر، اتاق نیلوفر بود؛ در فاصله پایین تخت و دیوار، در دو ردیف چند تا بالش روی‌هم گذاشت؛ روی بالش‌های یک سمت، جا قلمی نازنینم را که از میزتحریر اتاقم برداشته بود جا داد، روی بالش‌های سمت دیگر، روبروی دیوار نشست؛ از جا قلمی خودکار و مداد نوشتن را برمی‌داشت و وانمود می‌کرد در حال رنگ و رو دادن به صورتش است. بنفشه اما فقط نقشش ساکت کردن بچه و اجرای فرمان‌های نیلوفر بود؛ در بقیه قسمت‌های منزل دور می‌رفت و لیست شفاهی نیلوفر را تهیه می‌کرد. از بابا موز و پرتقال و آناناس خرید؛ از مادر آجیل و شکلات و از من هم کتاب گرفت؛ کم‌کم بنفشه خسته شد؛ جای دشمنتان خالی، صدا را تا آخر بالا برد و فریاد زد: اصلاً هم نمی‌روم؛ همه‌اش دستور می‌دهی؛ نیلوفر در پاسخش ژست مغرورانه گرفت و با تندی و صدایی که کم از صدای بنفشه نداشت گفت: زود باش برو. طلاق می‌گیرما! و بنفشه تسلیم شد؛ نزدیک بود روح از کالبدم خارج شود؛ بچه‌ای که هنوز درست خواندن و نوشتن نمی‌داند را با این واژه چکار؟! بازی که به اینجا رسید، مادر کم‌کم عذرشان را خواست و گفت خوب نیست بیش از این خصوصی‌های زندگیشان را پیش ما آشکار کنند. تماشای این بازی می‌گفت، قرنطینه عجب فرصت نابی است؛ بد نیست بعضی‌ها از این فرصت استفاده کنند و به شیوه خاله‌بازی‌شان جلوی چشم بچه‌ها نگاهی بیندازند؛ در رفتار بچه‌ها دقت کنند و خودشان را ببینند؛ عجب خاله‌بازی ناجوانمردانه‌ای است. بزرگ‌ترها همیشه در تماشای بازی تلخ و شیرین بچه‌ها شاد می‌شوند و بازی بچه‌ها صفای قرنطینه بزرگ‌ترهاست؛ ولی بازی بزرگ‌ترها گاهی قرنطینه جهنمی همه عمر بچه‌هاست؛ بچه‌ها خیلی وقت‌ها در تماشای بازی بزرگ‌ترها غصه می‌خورند، می‌سوزند! خودشان، استعدادهایشان، انگیزه و آینده‌شان؛ محض رضای خدا نگاهی به وضعیت قرنطینه زندگی‌تان بیندازید؛ کمی بزرگ‌تر شوید؛ این چه شیوه زندگی که نه چه شیوه خاله‌بازی است؟!