eitaa logo
مجید پاک‌نیت (صریح‌القلم)
44 دنبال‌کننده
594 عکس
318 ویدیو
9 فایل
طلبه سطح ٣ حوزه کارشناس ارشد علوم ارتباطات اجتماعی ارتباط با ادمین @majid_pakniyat_96
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹: "طور؎تلاش‌ڪنید کہ‌اگرروز؎ . . . (عج)فرمودند یڪ‌سربازمتخصص‌میخواهم بفرمایند،فلانـی‌بیاید . . . سرباز؎کہ‌هیچ‌ڪارایی‌نداشته‌باشہ، بدردآقانمی‌خوره ..!" أللَّھُمَ؏َـجِّلْ لِوَلیِڪَ ألْفرج مسجد مجازی‌ حضرت‌ عمّار‌ (ره) 🕋🧎@masjed_ammar
من هم یک قاسم سلیمانی‌ام مثل حاج قاسم برای امام زمانم علمداری می‌کنم❤ اجتماع بزرگ دخترانِ حاج قاسم🌻 شنبه، ساعت: ۱۵ تا ۱۷ آدرس: چهارراه شهدا ،خیابان معلم،جنب بوستان کتاب، تالار غدیر دفترتبلیغات اسلامی جهت ثبت نام سرویس اتوبوس رایگان پردیسان👇🏻: https://formaloo.com/o2zmr
١٠ سال است که ملبّسم. از مردم محبت‌ها دیده‌ام به بزرگی اقیانوس و توهینک شنیده‌ام به ناچیزیِ ریزگرد...
درس بزرگ شهید سلیمانی برای امروز جامعه ما.
☑️هشدار رهبر انقلاب به مسئولان درباره مدیریت فضای مجازی 🔸رهبر انقلاب برخورد حذفی مستکبران با سردار شهید در فضای مجازی را نشانه ترس آنها حتی از اسم شهید و واهمه‌شان از رواج و تکثیر آن الگوی گران‌سنگ دانستند و گفتند: در دنیای امروز، فضای مجازی زیر کلید مستکبران است و این واقعیت باید مسئولین فضای مجازی کشور را نیز هوشیار کند تا به‌نحوی عمل کنند که دشمن نتواند به هر شکل و هر جا که اراده کرد، در فضای مجازی برخورد کند. دیدار خانواده و اعضای ستاد بزرگداشت شهید حاج قاسم سلیمانی با رهبر انقلاب 🔸 دیدار رهبر معظم انقلاب اسلامی در دومین سالگرد شهادت سردار بزرگ اسلام سپهبد حاج قاسم سلیمانی، با اعضای ستاد بزرگداشت و خانواده آن شهید . ۱۴۰۰/۱۰/۱۱ •┈┈••✾••┈┈• ⬅️ مارا به دوستان خود معرفی کنید. 📲 کانال دوره های 👇 https://eitaa.com/joinchat/240058421Cb84049d5f7
هی آمریکا! تو شروع کردی، ما تمومش می‌کنیم! ما رو فراموش نکن!
⭕️ تحلیل تحلیل گر گروه بحران که سوال مهمی است برای فکر کردن: «سلیمانی از مدتها پیش در لیست سیاه آمریکا بود و اسلاف ترامپ هم می توانستند دستور ترور او را بدهند، اما ندادند چرا که هزینه آن را بیشتر از فواید آن می دانستند...» چرا معادله ذهنی آمریکایی ها تغییر کرده؟ الان و بعد از گذشت دو سال میشود پاسخ مناسبی به سوال زیر داد. دو مولفه قابل اشاره است: یکی رفتار منفعلانه ایران در اجرای توافق هسته‌ای و دیگر اتفاقات آبان ۹۸ که پیام تزلزل را به غرب منتقل کرد. پی‌نوشت: راب مالی امروز نماینده ویژه آمریکا در امور ایران است. 👤 مسعود براتی @TWTenghelabi
‌ احتمالا اولین بار دبستان یا راهنمایی بودم که نامش به گوشم خورد، آن موقع خیلی از مسایل سیاسی سر در نمی آوردم. هیچ وقت آن موقع تصور نمی کردم که علامه محمد تقی مصباح یزدی یکی از معدود نفرات موثر در زندگی ام شود، فقط همینقدر می دانستم که یک نفری هست که هرچه شبهه اعتقای و سیاسی وجود دارد را پاسخ می دهد و البته سخت مورد هجمه و تخریب است. بعدها که بزرگتر شدم و به قول معروف کمی وارد گود شدم، فهمیدم جنسش با بقیه خیلی فرق دارد. شجاعت و صراحت کلامش به شدت جذبم کرد، شیفته این روحیه اش شده بودم که از «هزینه دادن» باکی نداشت و مثل کوه در برابر تخریب ها استوار بود. کم کم که وارد دانشگاه شدم با خودم عهد کردم بیشتر درباره اش بخوانم، لذا متن بسیاری از سخنرانی هایش را به دقت خواندم. هر چه بیشتر خواندم بیشتر شیفته اش شدم. از منطق، قدرت استدلال، صراحت، شجاعت و هزینه دادنهایش لذت می بردم و البته درک مظلومیتش برایم مضاعف می شد. وقتی با افکارش مانوس شدم، به طور محسوسی احساس کردم خیلی از شبهات دیگر برایم معنا ندارد. پاسخ خیلی از سوالاتم را گرفته بودم و به طور متفاوتی شبهات دیگران را در دانشگاه پاسخ می دادم. «مصباح» به معنی واقعی کلمه مثل چراغ بود و «فرمول» فکر کردن، استدلال کردن و پاسخ دادن به خیلی از شبهات را برای من و بسیاری از هم نسلان ام ارائه می داد. در فتنه سال 88 نیز مثل همیشه یک تنه به میدان آمد، هزینه داد و علیه جریان هاشمی و التقاط سنگ تمام گذاشت. بعد از آن نیز شجاعانه با "اصولگرایان مدعی و قلابی" مرزگذاری کرد و به ما آموخت افراد و جریان های سیاسی را نه با برچسب هایشان بلکه با مواضع و عملکردشان بشناسیم. ‌حتی زمانی که احمدی نژاد به آرمانها و شعارهای اولیه اش پشت کرد، هیچگاه به خاطر اینکه قبلا از او حمایت کرده بود با او از در تسامح و تساهل وارد نشد، اشتباهات او را توجیه نکرد و با همان شجاعت، صراحت و آزادگی خاص خودش با او مرزگذاری کرد و خطر انحرافات او را بیان کرد. ‌بعدها نیز که دولت روحانی سر کار آمد، یک‌ پای ثابت افشاگری علیه بنیان های فکری التقاطی او و دولتش بود، با هیچ کس و در هیچ سطحی تعارف نداشت، "اسلام" برایش مهمترین چیز بود و در این مسیر همه زندگی و آبروی خود را فدا کرد، هرچند دشمنان مغرض و مخالفان کم مایه اش با کلیشه های دروغین مانند "مصباح گفته اطاعت از احمدی نژاد اطاعت از خداست!" یا "مصباح با رای مردم مخالف است!" تمام تلاش شان را کردند تا نور او را خاموش کنند، اما "والله متم نوره ولو كره الكافرون..." ‌ خدایش بیامرزد که یک الگوی واقعی برای سیاست ورزی مومنانه بود... https://www.instagram.com/p/CYPheNHghpM/?utm_source=ig_web_copy_link @Sabeti
✳️ این یادداشت روز آقای صرفی نویسنده‌ی خوش ذوق، با سواد و بی‌ادعای کیهان، درباره حاج قاسم که توجه را جلب کرده است 👇👇 💠 ستاره قاسم در کهکشان راه خمینی ✍️ محمد صرفی ♦️چقدر خوب است که کودکان وقتی به دنیا می‌آیند کسی نمی‌داند سرنوشت چه تقدیری برای آنان رقم زده و تاریخ برای شانه نحیف برخی از این کودکان‌گریان، چه مأموریتی گران‌سنگ تدارک دیده است. آری! اینگونه بود که دست فرعون به‌رغم تمام دست و پا زدن‌هایش، به فرزند عمران و یوکابد نرسید و موسی دودمان طاغوت عصر خود را در نیل بر باد داد. و آن زمانی بود که از چشم دنیااندیشان و ظاهربینان کار مؤمنان به پایان رسیده بود؛ در پیش، امواج خروشان نیل بود و از پس، لشکر جرّار فرعون. اما تقدیر الهی چیز دیگری بود. پس فرمان آمد که ‌ای موسی! عصای خود را بر دریا بزن ... و شد آنچه ناشدنی می‌نمود. ♦️تابستان سال 1953 برای «دوایت آیزنهاور» سی و چهارمین رئیس‌جمهور آمریکا شیرین بود. ماموران سازمان CIA در تهران به فرستادگان و مزدوران بریتانیایی که دیگر کبیر نبود پیوستند و عملیات آژاکس را با موفقیت به سرانجام رساندند. دولت وقت با کودتا سرنگون شد و شاه لرزان و فراری دوباره بر تخت نشست. «آلن دالس» رئیس ‌CIA اگر از آینده چیزی می‌دانست بدون شک پنج سال بعد، تیمی از ماموران خود را بار دیگر راهی ایران می‌کرد اما این بار نه به مقصد تهران بلکه به «قنات‌ملک»، روستایی در دل کویر مرکزی ایران. به خانه ساده و محقر مشهدی حسن. 🔗 متن کامل در کانال یادداشت خوانی @HOWZAVIAN
📌 راه حل تنبیه اینستاگرام ✍️ هادی حمیدی با توجه به حذف مطالب و عکس‌های سردار شهید از نرم افزار اینستاگرام و ایجاد همبستگی بین کاربران ایرانی برای دادن امتیاز منفی به این نرم افزار نکاتی را خدمت خوانندگان عزیز عرض می کنم. گوگل پلی و اکثر نرم‌افزارهای سرویس دهنده ی ثانویه در بستر گوگل تهیه و ارائه شده‌اند و گوگل به عنوان سرویس‌دهنده مادر در فضای اینترنت مطرح بوده و در الگوریتم‌های رنکینگ سئو نمره‌ی منفی در پلی استور تأثیر چندانی ندارد لذا دو راهکار برای تنبیه اینستاگرام به نظر می‌رسد. ‏۱. عدم استفاده از اینستاگرام مثلا برای مدت مشخص یا کاهش زمان استفاده از آن که باعث کاهش ترافیک اون میشه؛ ۲. حذف اکانت و پاک کردن این نرم‌افزار از گوشی که باعث کاهش کاربران فعال و میزان نصب این نرم افزار و در کنارش کاهش ترافیکش خواهد شد. @HOWZAVIAN
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فیلم دوربین مداربسته بیمارستان از روایت بغض‌آلود رهبر انقلاب 🔹انتظار حاج‌قاسم سلیمانی پشت درب اتاق عمل جراحی و همراهی با خانواده دوست شهیدش. @Heiat_saelin
14.48M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎙بیانات آیت الله جوادی آملی: "...اوّلین سالی که ما درس خارج رفتیم درس مرحوم آقا شیخ محمد تقی آملی بود و جزوه نوشتن را هم از ایشان یاد گرفتیم. ما برای اینکه طرز جزوه نوشتن را یاد بگیریم، اوّل جزوه خود ایشان را گرفتیم. می ‌دیدم ایشان در تمام این صفحات بالای نوشته «بسم الله الرحمن الرحیم یا صاحب الزمان ادرکنی». مرحوم سعید العلماء که با شیخ انصاری دوتایی درس شریف العلماء می ‌رفتند، آن آثاری که از مرحوم سعید العلماء حالا یا خودشان نوشتند یا تقریرات درسی ایشان بود مانده، این است که در بسیاری از صفحات در حاشیه ‌اش نوشته «یا اباالفضل ادرکنی». 96/09/21
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ بریده باد زبانی که شأن زهرا(س) را تا حد نوحه‌سرایی پایین می‌آورد @Afsaran_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهید ستاری: اگر کسی در جمهوری اسلامی ایران بخواهد مسئولیت داشته باشد؛ نباید ناز پرورده باشد، در برابر دنیایی که روبه روی ما قد علم کرده، باید قوی بود! بیست و هفتمین سالگرد شهادت نابغه نیروی هوایی ارتش، شهید سرلشکر منصور ستاری
✔️حاج آقا سلام، بیا برسونمت عید غدیر سال ٨٧ بود که ملبس شدم. خودش داستانی داره که بگذریم. زود رسیدیم به محرم. 🔹 یک شب بعد مراسم داشتم می رفتم خونه. تو تاریکی شب یک پراید زد کنار، گفت: کجا می ری بیا برسونمت. من سوار شدم، با این نیت که نهایتا تا سر خیابان، ایستگاه تاکسی با او برم.. خودشو معرفی کرد. از ارامنه بود. گفت با مادرم زندگی میکنم کلی حرف زدیم از دوستاش و زندگیش و.... اصرار کرد منو تا دم در خانه رسوند... از نارمک آمد تا سرآسیاب دولاب.. گفت: شما هم مثل کشیش های ما قابل احترامید 🔻 یک ظرف یه بار مصرف غذا جلوی داشبوردش بود. وقتی داشتم پیاده می شدم گفت: حاج آقا ببخشید تعارف نکردم این غذای هیاته می خوام ببرم خونه مادرم مریضه بهش بدم بخوره.. گفت: برامون دعا کن و اشک تو چشمایش جمع شد... رفت. ⭕️ چند روز بعد دوباره تو همون مسیر منو دید گفت حاج آقا بفرما بالا... گفتم نه شما اذیت میشی مگر قول بدي تا سر همین خیابون ببری... خندید گفت حالا بیا و باز منو رسوند تا دم در خونه... از کنار قبرستون ارمنی ها که رد شدیم.. گفت عمه من اینجا خاکه.. قبلا میومدیم براش یک فاتحه می خواندیم.. گفتم فاتحه می خوندید؟ خندید گفت عادت کردم دیگه، منظورم همون دعاس به دین خودمون... 🔻 پ.ن. جناب زائری از رفتار بد مردم با خود‌ش در ده روز اخیر گفته است... این کلام ایشان بهانه شد تا از خاطرات خوبم با مردم بنویسم از 13 سالی که احترام و تمجید را صد برابر از جسارت و توهین دیده ام... احترامی که غالبا لایقش نبودم با هشتگ بیشتر در این باره خواهم نوشت...
شهید سید علی زنجانی... 📌 کانال شهدایی بهشتِ شهر 👇🏻👇🏻 @beheshte_shahr1
🔸پدرم نهصد تومان به بانک تعاون روستایی بدهکار بود . تصمیم گرفتم من به شهر بروم و به هر قیمتی قرض پدر را ادا کنم، اما پدر و مادرم مخالفت کردند. خلاصه اینکه با احمد و تاجعلی برای کار به کرمان رفتم. اولین بار بود که شهر و ماشین را می دیدم. احساس غریبی می کردم. درِ هر مغازه و کافه و رستوران و کارگاهی را می زدم و می گفتم:« کارگر نمی خواهید؟» و همه یک نگاهی به قد کوچک و جثه نحیفم می کردند و جواب رد می دادند. به یک خانه در حال ساخت وارد شدم. استادکار به من نگاهی کرد و گفت:« اسمت چیه؟» گفتم:« قاسم» گفت:«چند سالته؟» گفتم:« سیزده سال» گفت:« مگه درس نمی خونی!؟» گفتم:« ول کردم.» گفت:« چرا؟!» گفتم:« پدرم قرض دارد.» وقتی این را گفتم اشک در چشمانم جمع شد. منظره دستبند زدن به دست پدرم جلوی چشمم آمد و اشک بر گونه هایم روان شد و دلم برای مادرم هم تنگ شده بود. گفتم:« آقا، تو رو خدا به من کار بدید.» اوستا که دلش به رحم آمده بود، گفت:« می تونی آجر بیاری؟» گفتم:« بله.» گفت:« روزی دو تومان بهت میدم، به شرطی که کار کنی.» خوشحال شدم که کار پیدا کرده ام. به مدت شش روز بعد از طلوع آفتاب تا نزدیک غروب در ساختمان نیمه ساز خیابان خواجو مشغول کار بودم. جثه نحیف و سن کم من طاقت چنین کاری را نداشت. از دستهای کوچکم خون می آمد. اوستا بیست تومان اضافه مزد بهم داد و گفت:« این هم مزد این هفته ات.» حالا حدود سی تومان پول داشتم. با دو ریال بیسکویت خریدم و پنج ریال دادم و چهار عدد موز خریدم. خیلی کیف کردم، همه خستگی از تنم بیرون رفت. اولین بار بود که موز می خوردم. شب در خانه عبدالله تخم مرغ گوجه درست کردیم و خوردیم. عبدالله معتقد بود من نمی توانم این کار را ادامه بدهم، باید دنبال کار دیگری باشم. پولهایم را شمردم.، تا نهصد تومان هنوز خیلی فاصله داشت. یاد مادر و خواهر و برادرانم افتادم. سرم را زیر لحاف کردم و گریه کردم و با حالت گریه به خواب رفتم. صبح با صدای اذان از خواب بیدار شدم. از دوران کودکی نماز می خواندم. نمازم را که خواندم به یاد امامزاده سیدِ خوشنام، پیر خوشنام در روستا افتادم. ازش طلب کردم و نذر کردم اگر کار خوبی پیدا کردم یک کله قند داخل امامزاده بگذارم. صبح به اتفاق تاجعلی و عبدالله راه افتادیم. به هر مغازه، کافه، کبابی و هر درِ بازی که می رسیدیم سرک می کشیدیم و می گفتیم: «آقا، کارگر نمی خوای؟» همه یک نگاهی به جثه ضعیف ما می کردند و می گفتند:« نه.» تا اینکه یک کبابی گفت که یک نفرتان را می خواهم با روزی چهار تومان. تاجعلی رفت و من ماندم. جدا شدنم از او در این شهر سخت بود. هر دو مثل طفلان مسلم به هم نگاه می کردیم، گریه ام گرفته بود. عبدالله دستم را کشید و من هم راه افتادم، تا آخر خیابان به پشت سرم نگاه می کردم. حالا سه روز بود که از صبح تا شب به هر درِ بازی سر می زدم. رسیدیم داخل یک خیابان که تعدادی هتل و مسافرخانه در آن بود. به آخر خیابان رسیدیم و از پله های ساختمانی بالا رفتم. مردی پشت میز نشسته بود و پول می شمرد. محو تماشای پولها شده بودم و شامه ام مست از بوی غذا. آن مرد با قدری تندی گفت:« چکار داری؟!» با صدای زار گفتم:« آقا، کارگر نمی خوای؟» آن قدر زار بودم که خودم هم گریه ام گرفت. چهره مرد عوض شد و گفت:« بیا بالا.» بعد یکی را صدا زد و گفت:« یک پرس غذا بیار.» چند دقیقه بعد یک دیس برنج با خورشت آوردند. اولین بار بود که آن خورشت را می دیدم. بعداً فهمیدم به آن چلوخورشت سبزی می گویند. به خاطر مناعت طبعی که پدرم یادم داده بود با وجود گرسنگی زیاد و خستگی زیاد گفتم:« نه، ببخشید، من سیرم.» آن شخص که بعداً فهمیدم نامش حاج محمد است، با محبت خاصی گفت:« پسرم، بخور.» غذا را تا ته خوردم. حاج محمد گفت:« از امروز تو می تونی این جا کار کنی و همین جا هم بخوابی و غذا هم بخوری. روزی پنج تومان هم بهت می دهم.» برق از چشمانم پرید و از امامزاده سید خوشنام، پیر خوشنام تشکر کردم که مشکلم را حل کرد. پس از پنج ماه کار کردن شبی آهسته پولهایم را شمردم. سرجمع هزار و دویست و پنجاه تومان شد. از خوشحالی در پوست خودم نمی گنجیدم، هزار تومان برای پدرم پول فرستادم تا قرضش را ادا کند. ♦️برگرفته از کتاب «از چیزی نمی ترسیدم» خاطرات خود نوشت شهید حاج قاسم سلیمانی
سواد رسانه ای
شهید محمودرضا بیضایی: «باید به خودمان بقبولانیم که در این زمان به دنیا آمده ایم و شیعه هم به دنیا آمده ایم که مؤثر در تحقق ظهور مولا(عج) باشیم و این همراه با تحمل مشکلات، مصائب، سختی ها، غربت ها و دوری هاست و جز با فدا شدن محقق نمی شود.»
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
... اصرار داشت بعد از نماز بچه ها دستهایشان را به هم بدهند ...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⭕️ خبرنگار از ابومهدی پرسید: شما که عرب هستید چطور انقدر قشنگ‌ فارسی صحبت میکنید؟ گفت: «عربی زبان قرآن است و فارسی زبان انقلاب».