هدایت شده از Zouhair
🍂🍂🍂🍂
🍂🍂🍂 ﴾﷽﴿
🍂🍂
🍂
💠 #رمان_ثانیه_های_عاشقی ❤️
💠 #قسمت_10
... فاطمه - پس مهرداد کجاست ؟ ... مگه امروز تنهایی ؟ .... نوشین - نه ... تنها نیستم ... مهرداد تو بخش مرجع لاتینه ... من هم باید اینجا باشم هم بخش مرجع فارسی ... امروز هم حسابی شلوغه ... فاطمه - دیگه ناراحت نباش ... نیروی کمکی رسید ... خوب دیگه من تنهاتون می ذارم .... خودتون مشخص کنید هر کدوم امروز جه کاری انجام بدین ... از فاطمه تشکری کردم و رو کردم به نوشین ... من - خوب نوشین جان از کجا شروع کنم ؟ نوشین - راستش من و شما و مهرداد باید به صورت چرخشی میز امانات و دو تا بخش مرجع رو اداره کنیم ... مهرداد که الان تو اتاق مرجع لاتینه .... حالا شما هر جا راحت هستی بگو .... من - برای من فرقی نمی کنه ... می خوای من پشت میز امانات وایسم ؟ نوشین - وای لطف می کنی ... چون امروز حسابی خسته شدم ... پس من برم بخش مرجع فارسی یه کم استراحت کنم ... به نگاه متعجب من لبخندی زد ... نوشین - آخه بخش مرجع فارسی قفسه بازه .... بچه های کارشناسی کتابداری هم دارن اونجا کارای درسیشون رو انجام می دن ... تقریباً تنها بخشی که کمتر کار داره اونجاست ... حالا خودت که رفتی اونجا می فهمی چی می گم .... خندیدم و براش سری تکون دادم .... و من با الهی به امید تو گفتن شروع کردم به کار .... کاری که عاشقش بودم .... من عاشق میز امانات ... عاشق کتاب ... عاشق بوی کتابخونه بودم ... تا عصر مشغول جواب دادن به مراجعه کننده ها بودم ... حسابی خسته شدم ... به خصوص که بعضی از مراجعه کننده ها طرز درخواست کتاب رو بلد نبودن ..... بعضی هم درخواست چند جلد کتاب داشتن که وقتی کتاب ها رو براشون می اوردم ... می گفتن به دردشون نمی خوره ... فقط تعداد کمی بودن که به راحتی سرچ می کردن و درخواست کتاب می دادن .. و آخر سر هم کتاب رو به امانت می بردن ... تا عصر با مهرداد هم آشنا شدم .... مهرداد سعیدی ... یه پسر خوش برخورد و مؤدب ... *** نزدیک عیده .... بوی بهار همه جا رو گرفته ... قراره دوباره سال نو بشه .... طبق یک قانون نا نوشته همه در تلاشن تا به بهترین وجه ممکن سال رو تحویل کنن ... تو هم تلاش می کنی ؟ ... چه سوالی ؟ .. اونجایی که تو هستی سال نوی ایرانی کم رنگه ... به جاش تو هم مثل مردم اون دیار سال نوی مسیحی رو جشن گرفتی ... دو ماه پیش ... میلاد مسیح .... کریسمس ... می گن اونجا مردم جمع می شن تو خیابونا تا لحظه ای که سال عوض می شه کنا هم باشن ... می گن تو اون لحظه هر کس نفر کناریش رو می بوسه ! ! ! ! ! .... کنا تو هم کسی ایستاده بود ؟ ... یه بغضی چند وقته تو گلومه ... که انگار هوس کرده همونجا بمونه و نذاره روز و شب راحتی داشته باشم .... یه جورایی راه نفس کشیدنم رو بسته ... بغضی که اشک نمی شه تا وجودم از حسش خالی شه .... بغض ناشی از یه تفکر ... فکر اینکه اون قسمتی از قلبت که خالیه تقدیم به شخص دیگه ای کرده باشی ... دارم می سوزم از حسادت ... حسادت به اونایی که اونجا کنارتن ... تو رو می بینن .... چشمات رو ... خنده هات رو .... دارم دق می کنم از نبودنت ... آخه بی انصاف ... کجای دنیا ... یکی میاد ... آدم رو درگیر خودش می کنه ... عاشق می کنه ... بعد می ذاره می ره .... سخته ... به خدا سخته ... سخته فراموش کردن کسی که با او همه چیز و همه کس رو فراموش می کردم ........... *** یه هفته از شروع کارم تو کتابخونه می گذشت .... کار تو قسمت مرجع فارسی به قول نوشین بهترین و کم کارترین قسمت بود ... اون بخش قفسه باز بود ... یعنی خود دانشجو ها می تونستن بین قفسه ها بگردن و کتاب مورد نظرشون رو پیدا کنن ... هم قسمت مرجع فارسی هم لاتین .. نصف اتاق مختص به قفسه های کتاب بود و تو قسمت دیگه ی اتاق میز و صندلی قرار داشت تا مراجعه کننده ها راحت بتونن از کتابا همونجا استفاده کنن ... کتابای بخش مرجع هیچ وقت امانت داده نمی شه ... کتاب های این بخش شامل دایرة المعارف ها .. لغت نامه ها .. اطلس های جغرافیایی ... راهنماها و کلاً هر کتابی که به دلیل ارزش بالایی که داره قابل امانت دادن نیست می شه ... بیشتر مراجعان بخش مرجع دانشجوهای ارشد و دکترا بودن و البته کارشناسی کتابداری ... یکی از روزهایی بود که بچه های کارشناسی کتابداری تو بخش مرجع فارسی بودن و کل اتاق رو گذاشته بودن رو سرشون ... نصف بیشتر کتابای بخش هم روی میزا پخش بود ... اتاق کاملاً نا مرتب بود ... سرگرم ثبت چندتا کتاب تازه خریداری شده تو دفتر ثبت بودم ... خسته کننده ترین قسمت کار کتابداری .... هم باید اسم کتابا و کل مشخصاتشون رو تو دفتر می نوشتم ... هم اینکه پاکت مخصوص قرار دادن کارت مشخصات کتاب که به وقت امانت دادن کتاب مورد نیاز بود تا اسم امانت گیرنده روش ثبت بشه رو باید به جلد آخر می چسبوندم .... هم روی برگه های کتاب به فاصله ی معینی مهر کتابخونه رو می زدم ... و هم شماره ی ثبت کت
هدایت شده از Zouhair
اب رو تو بعضی صفحه های کتاب می نوشتم ... واقعاً کار خسته کننده ای بود به خصوص که هیچ فرقی نداشت از اون جلد کتاب چند نسخه تو کتاب خونه باشه یا چند نسخه خریداری شده باشه .... برای همه بدون توجه به تکراری بودن باید پروسه ی ثبت انجام می شد .... داشتم کارم رو انجام می دادم که یه دفعه دکتر شایگان وارد اتاق شد ... سریع به حالت احترام بلند شدم ایستادم ...
#ادامہ_دارد...
نویسنده این متن👆:
#گیسوی_پاییز
@majles_e_shohada
🍂
🍂🍂
🍂🍂🍂
🍂🍂🍂🍂
مهـــــــــدی جان
🌸من گنه كارم ولي نام تو را دارم به لب
🌸يا انيس الذاكرين مولا به فريادم برس
🌸من بريدم از همه تا تشنه وصلت شوم
🌸يا امان الخائفين مولا به فريادم برس
🌸از سر جهلم بُود اين گناه و دوري ام
🌸انت خير الغافرين مولا به فريادم برس
🌸عده اي بر انتظار و عشق ما طعنه زنند
🌸يا يحب الصابرين مهدي به فريادم برس
🌸من گرفتارم فقط اميد من آقا تويي
🌸يا رجاء المذنبين مهدي به فريادم برس
اللهم عجل لولیک الفرج
قسم به دیده ی مادرت زهرا سلام الله علیها
بیا که چشم به راه است زینب الکبری سلام الله علیها
🌹🍃صلوات🍃🌹
💚یاس بی نشان علـــــــے💚
🌷 @majles_e_shohada 🌷
💔 #دلنوشته_خواهر_شهید
💠❣یادم میاد یه روز ڪه از دانشگاه اومده بود و توی اتاقش نشسته بود، صدام ڪرد و یه عکس نشونم داد .
گفت ببین چقدر قشنگه!!!
عکس صفحه اول شناسنامه #شهید_خلیلی بود .
💠❣بهش گفتم چی قشنگه؟؟ شناسنامه ست دیگه! گفت دقت نکردی! ببین چه مهری خورده روی صفحه . دقت ڪه ڪردم دیدم با رنگ قرمز مهر خورده: به فیض #شهادت نائل آمد لبخند زدم. گفت خیلی عاقبت قشنگیه، به قول آقا رسول:
همه رفتنی اند، چه خوبه ڪه آدم زیبا بره!
💠❣از ته دل دوست داشتم عاقبتش شهادت باشه و #برای_شهادتش دعا میکردم، راهی ڪه انتخاب ڪرده بود و حرفهایی ڪه میزد هم این عاقبت رو تایید می ڪرد. اصلا حیف بود جز با شهادت بره، اما فکرشو نمی ڪردم خدا انقدر زود مشتاق دیدنش بشه .
💠❣بیا عزیزم! بیا ببین محمد! روی شناسنامه ت مهر خورده😔
راستی تا حالا فکر ڪردی سفارش سنگ قبر برای عزیزت چقدر سخته؟؟؟
برای عزیز بیست ساله...
💠❣یا اصلا می دونی پخش ڪردن وصیت نامه برادر یعنی چی؟
راستی چقدر این واژه قشنگه:
#برادر ...
#شهیدمدافع_حرم_محمدرضا_دهقان
🌷 @majles_e_shohada 🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷🎥بـوسـیدن تـربت کـربلا تـوسط شهید مدافع حرم محسن حججی قبل شـهـادتـش
#به_رسم_رفاقت_دعای_شهادت
🌷 @majles_e_shohada 🌷
مجلس شهدا
حجت الاسلام دارستانی قسمت 17 🌺 🌷 @majles_e_shohada 🌷
4_592135892580172105.mp3
3.09M
حجت الاسلام دارستانی قسمت 18 🌺
🌷 @majles_e_shohada 🌷