eitaa logo
مجلس شهدا
908 دنبال‌کننده
13.9هزار عکس
8.6هزار ویدیو
72 فایل
🍃کانال مجلس شهدا🍃 ⚘پیام رسان " ایتا "⚘ http://eitaa.com/majles_e_shohada 🌹ما سینه زدیم بی صدا باریدند از هر چه که دم زدیم آنها دیدند ما مدعــیان صف اول بودیم از آخر مجلس شهدارا چیدند🌹 ارتباط باخادمِ شهدا ،تبادل ,پیشنهادات👇 @abre_barran
مشاهده در ایتا
دانلود
🌺 پيامبر(ص): 🔮هر گاه بنده اى هنگام خوابش، بسم اللّه الرحمن الرحيم بگويد، خداوند به فرشتگان مى فرماید: به تعداد نفس هايش تا صبح برايش حسنه بنويسيد. 📗 جامع الأخبار،ص42 🌷 @majles_e_shohada 🌷
1_10791626.mp3
2.55M
🌸💐سرود زیبا _ویژۀ میلاد کریم اهل بیت امام حسن مجتبی علیه السلام سال 96 _کربلایی حسین سیب سرخی💐🌸 •┈┈••✾••✾••┈┈• 🌷 @majles_e_shohada 🌷
💔 💠❣یادم میاد یه روز ڪه از دانشگاه اومده بود و توی اتاقش نشسته بود، صدام ڪرد و یه عکس نشونم داد . گفت ببین چقدر قشنگه!!! عکس صفحه اول شناسنامه بود . 💠❣بهش گفتم چی قشنگه؟؟ شناسنامه ست دیگه! گفت دقت نکردی! ببین چه مهری خورده روی صفحه . دقت ڪه ڪردم دیدم با رنگ قرمز مهر خورده: به فیض نائل آمد لبخند زدم. گفت خیلی عاقبت قشنگیه، به قول آقا رسول: همه رفتنی اند، چه خوبه ڪه آدم زیبا بره! 💠❣از ته دل دوست داشتم عاقبتش شهادت باشه و دعا میکردم، راهی ڪه انتخاب ڪرده بود و حرفهایی ڪه میزد هم این عاقبت رو تایید می ڪرد. اصلا حیف بود جز با شهادت بره، اما فکرشو نمی ڪردم خدا انقدر زود مشتاق دیدنش بشه . 💠❣بیا عزیزم! بیا ببین محمد! روی شناسنامه ت مهر خورده😔 راستی تا حالا فکر ڪردی سفارش سنگ قبر برای عزیزت چقدر سخته؟؟؟ برای عزیز بیست ساله... 💠❣یا اصلا می دونی پخش ڪردن وصیت نامه برادر یعنی چی؟ راستی چقدر این واژه قشنگه: ... 🌷 @majles_e_shohada 🌷
شب است و در به در کوچه های پر دردم فقیر و خستہ،بہ دنبال دوست میگردم اسیر ظلمتم...رفیق کجا ماندے؟! من بہ اعتبار #تو فانوس نیاوردم...🍃 #شبتون_مهدوے #التماس_دعاے_شهادٺ ❤️ 🌷 @majles_e_shohada 🌷
دعای روز پانزدهم ماه مبارک رمضان 🌺
✍نوشتـہ هایمـ همـ بے تابتـان هستند ! صبـح بخیـر بگویید .... تا صبـحگاهمـ با عطـرِ نفسِتـان آغـاز شود... #صبحتون_شهدایی 🌷 @majles_e_shohada 🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨امام خامنه ای ✨ 🔴امروز دشمن غلط ميكند كه به فكر برافكندن انقلاب باشد.💪 🌷 @majles_e_shohada 🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥دعای امام خامنه ای برای همه‌ی آرزومندان شهادت👌 🌷 @majles_e_shohada 🌷
┈••🌺 #دوستان_شهدا 🌺••┈ #زندگی_به_سبک_شهدا👌 #طـنـز‌جـبهہ‌اے😂 - محمد پاشو!..پاشو چقدر می خوابی!؟😊 -چته نصفه شبی؟بذار بخوابم..😑😩 -پاشو،من دارم نماز شب میخونم کسی نیست نگام کنه!!!😐😂 یا مثلا میگفت:«پاشو جون من ،اسم سه چهار نفر مؤمن رو بگو تو قنوت نماز شبم کم آوردم!😟😊 هرشب به ترفندی بیدارمان میکرد برای نماز شب..عادت کرده بودیم! #شهید_مسـعـود_احمدیان🌷 #نماز_شب 🌷 @majles_e_shohada 🌷
هدایت شده از Zouhair
پارت ششم همونطور که آخرین کتاب دعا رو بیرون میآورد ادامه داد: -بیا دخترم، اینها رو ببر سمت آقایون بده امیرعلی، الانه که بخوان زیارت عاشورا رو شروع کنن. قلبم لرزید، این کار رو عطیه هم میتونست بکنه، چرا من... وقتی که امیرعلی خوشحال نمیشد از دیدنم؟! قبل از هر اعتراضی مامان بزرگ گفت: -راستی! چرا شوهرت لباس گرم نپوشیده؟ دهن باز کردم بگم به عطیه گفته؛ ولی زبونم رو نگه داشتم که مامان بزرگ باز هم خودش ادامه داد. -حالا تو باید حواست بهش باشه مادر، اینجوری که سرما میخوره. قلبم فشرده شد، چندین سال بود من دلنگران سرما خوردنش بودم و همه ی حواسم مال اون؛ اما... با صدای گرفتهای گفتم: -میگه لباس زیادی دست و پاگیرش میشه تو عزاداریها. مامان بزرگ شال گردن بافت مشکی رو که حتم دارم دست هنر خودش بود، داد دستم. -میدونم عزیزم، این حرف هر ساله شه؛ ولی حالا این رو تو براش ببر، روی تو رو زمین نمیندازه. تمام ذهنم پر از پوزخندهایی شد که به من دهن کجی میکردن، امیرعلی روی من رو زمین نندازه؟! -هوا ابریه، ببر براش دخترم، سرده. این حرف یعنی اعتراض ممنوع. قیافه درهمم رو کمی جمع و جور کردم. -باشه چشم. -کتابهای دعا رو هم بردار... خیر ببینی دخترم. هنوز مردد بودم برای رفتن. مامان بزرگ بلند شد و چادر گلدار مشکیش رو مرتب کرد روی سرش. -هنوز که ایستادی دختر، برو دیگه. به زور لبخند زدم و قدمهای کوتاهم رو با اکراه برداشتم سمت حیاط. بین شلوغی حیاط با نگاهم دنبالش گشتم. به دیوار آجری تکیه داده بود و با آقا مرتضی پسرِ عموی بزرگم صحبت میکرد. قلبم بیقراری میکرد، قدمهام رو با دلهره برداشتم. سرم رو پایین انداختم و محکم چادرم رو گرفتم. با نزدیکتر شدنم سرم بالا اومد، صحبتهاشون تموم شده بود یا نه رو نمیدونستم؛ ولی حالا نگاهشون رو به من بود و وای به اخم ریز امیرعلی که فقط من میفهمیدمش. حس کردم صدام میلرزه از این همه ناآرومی درونم. -سلام آقا مرتضی. نگاه امیرعلی هنوز هم روی من بود و جرأت نمیکردم نگاه بدوزم به چشمهاش که مطمئناً تلخ بود، فقط به یه سر تکون دادن براش جای سلام، اکتفا کردم.