eitaa logo
کانال اشعار(مجمع الذاکرین)
2.2هزار دنبال‌کننده
1 عکس
1 ویدیو
54 فایل
این کانال اشعارمذهبی توسط محب الذاکرین خاک پای همه یازهراگویان عالم مهدی مظفری ازشهراصفهان ایجادشد
مشاهده در ایتا
دانلود
          من رفتنی هستم دگر یاور نداری مظلوم! با مظلومه ات کاری نداری؟ تا رفع زحمت کردنم چیزی نمانده فردا در این بستر، تو بیماری نداری مثل جنین زانو بغل کردن ندارد خانه نشین! گیرم طرفداری نداری با گریه دردت را بگو عیبی ندارد وقتی که غم داری و غم خواری نداری وقتی که دفنم می کنی آقا بمیرم تاریک تر از آن شب تاری نداری مردم اگر از تو سراغم را گرفتند از قبر من مولا خبر داری! نداری! دیگر خداحافظ، حلالم کن علی جان جان تو جان بچه ها، کاری نداری شاعر:
از روی خاکای جاده نبرید سمت قصر جام و باده نبرید خودتون سوار مرکبا شدید امامو پای پیاده نبرید پُش سرش تموم دنیا میگه وای طناب آوردن و مولا میگه وای زیر لب خودش میگه وای مادرم وسط شعله‌ها زهرا میگه وای بذارید عمامه‌شو سرش کنه بذارید عبا به پیکرش کنه از تو شعله یه کم آهسته برید بذارید که یاد مادرش کنه پشت مرکب پشت زین نمی‌کشن روی خاکا با جبین نمی‌کشن از محاسنش خجالت بکشید پیرمردو  رو زمین نمی‌کشن طعنه‌های بی‌حساب نیاز نداشت اینهمه رنج و عذاب نیاز نداشت این پیرمرد که خودش داره میاد دور گردنش طناب نیاز نداشت یه چیزی میگم دلا شکسته شه چشمای همه به خون نشسته شه یه چیزی میگم شما داد بزنید کاش همیشه دست مردا بسته شه زینب و سنگای بام واویلا کوچه‌های تنگ شام واویلا ریسمان به دور دست و گردنِ زن و بچهء امام واویلا بچه‌ها خسته بودن چیکار میکرد بهم پیوسته بودن چیکار می‌کرد نمیخواست بذاره سیلی بخورن دستاشم بسته بودن چیکار می‌کرد
توي كاسه آب مي ديد گريه مي كرد بچه اي رو خواب مي ديد گريه مي كرد يه نگاه به دور دستاش مينداخت هر موقع طناب مي ديد گريه مي كرد تا كه جنجالي مي ديد گريه مي كرد رفته از حالي مي ديد گريه مي كرد ديگه اين آخرا طوري شده بود هر جا گودالي مي ديد گريه مي كرد آسمون و تار مي ديد گريه مي كرد باغ مي ديد بهار مي ديد گريه مي كرد پاهاي رقيه يادش مي اومد توي صحرا خار مي ديد گريه مي كرد گريبان پاره مي ديد گريه مي كرد يا كه گوشواره مي ديد گريه مي كرد گريه ي رباب و هم در مي آورد هر جا گهواره مي ديد گريه مي كرد تا كه مهموني مي ديد گريه مي كرد پيرهن خوني مي ديد گريه مي كرد هي مي گفت بهش يه خورده آب بديد هر جا قربوني مي ديد گريه مي كرد يا آتيش يا دود مي ديد گريه مي كرد يه دفعه عمود مي ديد گريه مي كرد دستاش و هي مي كوبيد به صورتش صورت كبود مي ديد گريه مي كرد هر كسي غم مي بينه گريه كنه قامت خم مي بينه گريه كنه من نمي دونم چي ديده حق بديد نعل اسبم مي بينه گريه كنه https://eitaa.com/majmaolzakerin135
[۷/۳۱, ۰۰:۵۶] Mozarari: علیه‌السلام 🔹تو تبدار اباالفضلی🔹 زمین کربلا تب دارد آیا، یا تو تب داری؟ دل زینب فدایت پا برون از خیمه نگذاری بخوان در نیمه‌شب‌هایم «الهی لا تؤدّبنی» بگو صد بار دیگر «ربِّ خلِّصنا من النارِ» غل و زنجیر بر گردن چهل منزل بیا با من که فردا باز فردا یوسف تنهای بازاری تو تبدار اباالفضلی که سقا بود و عطشان بود تو بیمار حسینی؛ راست می‌گویند بیماری تو را هر روز عاشوراست... یا سبوحُ یا قدّوس ملائک بر سر سجاده‌ات جمعند بسیاری... [۷/۳۱, ۰۰:۵۶] Mozarari: توي كاسه آب مي ديد گريه مي كرد بچه اي رو خواب مي ديد گريه مي كرد يه نگاه به دور دستاش مينداخت هر موقع طناب مي ديد گريه مي كرد تا كه جنجالي مي ديد گريه مي كرد رفته از حالي مي ديد گريه مي كرد ديگه اين آخرا طوري شده بود هر جا گودالي مي ديد گريه مي كرد آسمون و تار مي ديد گريه مي كرد باغ مي ديد بهار مي ديد گريه مي كرد پاهاي رقيه يادش مي اومد توي صحرا خار مي ديد گريه مي كرد گريبان پاره مي ديد گريه مي كرد يا كه گوشواره مي ديد گريه مي كرد گريه ي رباب و هم در مي آورد هر جا گهواره مي ديد گريه مي كرد تا كه مهموني مي ديد گريه مي كرد پيرهن خوني مي ديد گريه مي كرد هي مي گفت بهش يه خورده آب بديد هر جا قربوني مي ديد گريه مي كرد يا آتيش يا دود مي ديد گريه مي كرد يه دفعه عمود مي ديد گريه مي كرد دستاش و هي مي كوبيد به صورتش صورت كبود مي ديد گريه مي كرد هر كسي غم مي بينه گريه كنه قامت خم مي بينه گريه كنه من نمي دونم چي ديده حق بديد نعل اسبم مي بينه گريه كنه [۷/۳۱, ۰۰:۵۷] Mozarari: پیرمرد ِ بلا کشیده منم پسرِ شاه سربریده منم روضه خوانی که هرچه می گوید با دوچشم کبود دیده منم آنکه از ناقه دید بانوئی پایِ یک بوسه شد خمیده منم آن امامی که با تنی تب دار عقبِ ناقه ها دویده منم آنکه وقت فرار از خیمه نالة دختران شنیده منم آنکه در بین بوریا دلِ شب پیکر یک امام چیده منم آنکه درگوشة خرابة شام دفن کرده گلی شهیده منم همة روضه ها کنار ولی آنکه بازار شام دیده منم روضه را باز میکنم امشب سخن آغاز میکنم امشب روضه در یک کلام وای از شام دردِ بی التیام وای از شام کاش مادر مرا نمی زائید ناله های مدام وای از شام ناسزاهای بد به ما گفتند همه جایِ سلام وای از شام آن دیاریِ که کرده بازی با آبروی امام وای از شام قافله تا غروب گیر افتاد کوچه ها ناتمام وای از شام دخترِ فاطمه اذیت شد از نگاهِ حرام وای از شام گذر از کوچه هایِ تنگِ یهود آتشِ رویِ بام وای از شام جایِ حیدر ز دختر حیدر می گرفت انتقام وای از شام در میان ِ چهار هزار رقاص گریه در ازدحام وای از شام سر وتشت و پیاله های شراب چوبِ بی احترام وای از شام من چهل سال گریه میکردم با همین یک کلام وای از شام [۷/۳۱, ۰۰:۵۷] Mozarari: شامیان! من داغدارم، هلهله کمتر کنید خارجی نه! زاده ی پیغمبرم باور کنید کف زدن پایِ سر فرزند زهرا خوب نیست نامسلمانان! حیا از دخت پیغمبر کنید با چه جرمی عمه ام را پیش چشمم می زنید؟ نه حیا از فاطمه، نه شرم از حیدر کنید گشته جای شیر جاری اشک از چشم رباب جای خنده، گریه با آن مهربان مادر کنید میهمانم، زاده ی پیغمبرم، آیا رواست جای عطر گل، نثارم خاک و خاکستر کنید؟ این سر ریحانه ی زهراست بر بالای نی از چه رو با خنده استقبال از این سر کنید کوچه کوچه سنگ بگرفتید جای گل به دست تا نثار فرق مجروح علی اکبر کنید زخم زنجیر مرا دیدید و خندیدید باز شادمانی پای اشک عمه ام کمتر کنید فاطمه با ماست ای نامردﹾ مردم! کِی رواست رقص پای گریه ی صدیقه ی اطهر کنید؟ شیعیان با شعر "میثم" در غم ما اهل بیت دیده را لبریز از خون، سینه پر آذر کنید [۷/۳۱, ۰۰:۵۷] Mozarari: A A: شامیان غربت مارا همه جا جار زدند خنده بر بی کسی عترت اطهار زدند پای راس شهدا هلهله بر پا کردند تازیانه به اسیران گرفتار زدند چقدر دور و بر محمل ما رقصیدند ساز با ناله طفلان عزادار زدند زخم شمیشر کشنده است و، دوایی دارد بی دوا زخم زبان است که بسیار زدند طفل را پای دویدن چو بزرگان نبود هر که افتاد عقب از قافله ،هر بار ،زدند شاخه گل که نکردند نثار مهمان سنگها بر سر ما از در و دیوار زدند خوبی سنگ همین است ، نمیسوزاند آتش از بام به فرق من بیمار زدند سر بابا به سلامت سر من سوخت، ولی سر بابای مرا زودتر اینگار زدند بی جهت نیست می افتد سر عباس از نی عمه ام را جلوی چشم علمدار زدند گر نبودند به کوچه بزنند فاطمه را در عوض فاطمه ها را سر بازار زدند یاعلی زینبت افتاد عبای تو کجاست دخترت را بنگر در بر انظار زدند بیشتر از همه قافله بیچاره رباب.... سر طفلش به روی نیزه چه دشوار زدند
در این سیاه چال جلوه ی قمر نشسته بود چو ناله ای که صبح و شام بی اثر نشسته بود به وقت گریه کردنش زمان غصه خوردنش قضا ز کار ایستاده و قَدَر نشسته بود نفس که می کشید سرفه بی امان ادامه داشت ز بسکه در سیاه چال محتضر نشسته بود بلند میشد و ز خون بر زمین مشخص است چه قدر رد تازیانه بر کمر نشسته بود ز فرش ، خاک را به عرش می رساند ربناش نماز های او اگر چه بیشتر نشسته بود صدای بچه های کوچه آمد و دلش شکست چه قدر منتظر به دیدن پسر نشسته بود شکستگی ساق پای او به گردن قل است به انزجار استخوان منکسر نشسته بود کمال بندگیش را اسیر خویش کرده بود  تمام روز روزه بود و تا سحر نشسته بود به جبرئیل گفته اند از این طرف نیا که او بدون بال مانده و بدون پر نشسته بود به روی تخته ی دری به سوگ مادرش نشست به سوگ ضربه های پای چهل نفر نشسته بود
آسمان اشک شوق می بارید عشق روی زمین قدم می زد دست باران به شانه ها می خورد  خلوت باغ را بهم می زد   اسکله بر افق  تبسم  کرد موج و ساحل کنار هم ماندند جزر ومد کف زدند و رقصیدند  وصدفها ترانه می خواندند پر و بال کبوتران واشد       دل خود را به آسمان دادند ماتشان برده بود و از بالا  خانه ای را بهم نشان دادند خانه ی آیه ها و آینه ها   کعبه تنها رفیق و همگامش قعر زیر بنای آن خورشید پاتوق هر فرشته ای بامش ناگهان عرش بر زمین افتاد  فرش تعظیم کرده و پا شد وملائک به چشم خود دیدند  سرزمین مدینه زيبا شد ازدحام گدا چنان پشتِ    در خانه  هجوم  آوردند  به گمانم که روزی ِخود را   تا نگیرند بر نمی گردند همه مست اند مستِ این خانه     پس نه ، این خانه نیست میکده است چه قدر شاد شد امام رضا  که جوادش ز راه آمده است نهمین نور خانواده ی عشق  هشتمین طفل مادر دنیا پسر ماهِ حضرت خورشید پدر جود و مهربانی ها هنر یک نگاه او حاتم   بسکه از رتبه ی کرم رد شد باعث قحطی گدا شده است    دست و دل بازی اش زبانزد السلام ای امام سائلها   حضرت عشق همجوار خدا دامنت رابه دست ما برسان  لطف حق٬ ای خزانه دار   جود تو علت وجود من است  سوره ی کوثر امام رضا  تو جوانی جوانی ام به فدات ای علی اکبر امام رضا تو بهاری وسبزی و سروي  ماخمیده درخت پائیزیم گریه ی تو ز ماتم زهراست مابرای تو اشک می ریزیم گرچه بی ارزشیم و سرباریم ماخریده شدیم گریه کنیم خنده اصلاً به ما نمی آید آفریده شدیم گریه کنیم
توي كاسه آب مي ديد گريه مي كرد بچه اي رو خواب مي ديد گريه مي كرد يه نگاه به دور دستاش مينداخت هر موقع طناب مي ديد گريه مي كرد تا كه جنجالي مي ديد گريه مي كرد رفته از حالي مي ديد گريه مي كرد ديگه اين آخرا طوري شده بود هر جا گودالي مي ديد گريه مي كرد آسمون و تار مي ديد گريه مي كرد باغ مي ديد بهار مي ديد گريه مي كرد پاهاي رقيه يادش مي اومد توي صحرا خار مي ديد گريه مي كرد گريبان پاره مي ديد گريه مي كرد يا كه گوشواره مي ديد گريه مي كرد گريه ي رباب و هم در مي آورد هر جا گهواره مي ديد گريه مي كرد تا كه مهموني مي ديد گريه مي كرد پيرهن خوني مي ديد گريه مي كرد هي مي گفت بهش يه خورده آب بديد هر جا قربوني مي ديد گريه مي كرد يا آتيش يا دود مي ديد گريه مي كرد يه دفعه عمود مي ديد گريه مي كرد دستاش و هي مي كوبيد به صورتش صورت كبود مي ديد گريه مي كرد هر كسي غم مي بينه گريه كنه قامت خم مي بينه گريه كنه من نمي دونم چي ديده حق بديد نعل اسبم مي بينه گريه كنه