#امام_زمان_ولادت
#رباعی
بر عسکری و بر قمر او صلوات
بر نرگس و نور بصر او صلوات
تا شاد شود حضرت زهرا بفرست
بهر فرج گل پسر او صلوات
......
#حضرت_نرجس
#حضرت_نرگس
نرجس،خورشید عالمین آوردی
بر آل رسول نورعین آوردی
زهرا به تو و کودک تو مینازد
ابنالحسنی مثل حسین آوردی
.......
شد مات فرشته از کمال نرگس
مبهوت ز شوکت و جلال نرگس
تا دید به دامنش گل زهرا را
میگفت حکیمه خوش به حال نرگس
#عبدالحسین
.
#حضرت_نرجس
«السَّلاَمُ عَلَيْكِ أَيَّتُهَا الْمَنْعُوتَةُ فِي الْإِنْجِيلِ
الْمَخْطُوبَةُ مِنْ رُوحِ اللَّهِ الْأَمِينِ
السَّلامُ عَلَيْكِ يَا شَبِيهَةَ أُمِّ مُوسىٰ.»
زدی پیوند «آلهاشم» و «آلیشوعا» را
کهتو ازسالهایقبل دیدی خواب حالا را
اگرچه جسم تو در بند کاخ روم بود، اما
دلت از شوق اقیانوس طی میکرد دریا را
کسی _غیر از تو_ از راز تو باید باخبر میشد
تو خود اما خبرداری دلیل این معما را
اگر ذکر تو «لاخَوفٌ عَلَیهم» شد در آنغربت
به هرآیینه میدیدی دم «لا هُم یَحزَنون»ها را
چنان از شوق «سُرَّ مَن رَءا» از قصر میرفتی
که انگاری شبیه کعبه دیدی هر کلیسا را
در آن شیرینترین رویا چهها رخ داد ایبانو؟
که بر دامان خود دیدی مسیحای مسیحا را
همین که نام «نرجس» را برای خود پسندیدی
از آن پس تا ابد نشناختی دیگر «ملیکا» را
عروس حضرت زهرا شدن آنقدر لذت داشت
که با سختی نمیرفتی مسیر دشتوصحرا را
زبان شاعران حقا که از وصف تو الکن ماند
چه باید گفت اوصاف «شبیهاُمِّموسی» را؟
جهان از ابجد نام بلند تو یقین دارد
که روزی فتح خواهد کرد فرزند تو دنیا را
«شفاعت کار مادرهاست، شاعرها خبر دارند»
بیا لطفی کن ای مادر شفاعت کن دل ما را
#مجتبی_خرسندی
#حضرت_نرجس_خاتون_سلاماللهعلیها
#امام_زمان_ولادت
#رباعی
بر عسکری و بر قمر او صلوات
بر نرگس و نور بصر او صلوات
تا شاد شود حضرت زهرا بفرست
بهر فرج گل پسر او صلوات
......
#حضرت_نرجس
#حضرت_نرگس
نرجس،خورشید عالمین آوردی
بر آل رسول نورعین آوردی
زهرا به تو و کودک تو مینازد
ابنالحسنی مثل حسین آوردی
.......
شد مات فرشته از کمال نرگس
مبهوت ز شوکت و جلال نرگس
تا دید به دامنش گل زهرا را
میگفت حکیمه خوش به حال نرگس
#عبدالحسین
#حضرت_نرجس علیهاالسلام
#غزل
🔹قصر آرزو🔹
پر از لبخند از آن خواب شیرین چشم واکردی
نگاه انداختی در آینه... خود را صدا کردی
ملیکا! نه، درون آینه نرگس شکوفا شد
خودت را با خودت یکبار دیگر آشنا کردی
چه خوابی بود، خوابی که در آن عیسی اذان میگفت
و با اذن محمّد حرف حرفش را ادا کردی
تو را نوری برای نور دیگر خواستگاری کرد
در آن پیمان دلت را وادی «قالوا بلی» کردی
طنین سورۀ مریم تو را میخواند سوی خود
که از ناقوسهای شهر راهت را جدا کردی
زدی از قصر بیرون، رفتی و دروازه را بستی
به روی آسمان تازهای آغوش وا کردی
در آن صبحی که میشد قبله را از بادبان فهمید
دلت را همسفر با کشتی بادصبا کردی
کجا سرسبزتر، دلبازتر از قلب مولایت؟
در آن اقلیم قصر آرزویت را بنا کردی
بهشتِ بودنت غم را گرفت از چشمهای او
که سامرّای غربت را، تو «سُرَّ مَن رَای» کردی
دلت ساحل، دلت دریا، دلت سرداب سامرّا
دلت را آشنا با «اَلبَلاءُ لُلولا» کردی
همه فرعونیان در وحشتاند از نام فرزندت
در آغوشش کشیدی و توکل بر خدا کردی
عزیزت را سپردی دست او، چون مادر موسی
برای آخر قصه، برای او دعا کردی
#عباس_همتی