eitaa logo
کانال اشعار(مجمع الذاکرین)
2.2هزار دنبال‌کننده
2 عکس
0 ویدیو
54 فایل
این کانال اشعارمذهبی توسط محب الذاکرین خاک پای همه یازهراگویان عالم مهدی مظفری ازشهراصفهان ایجادشد
مشاهده در ایتا
دانلود
ای مدینه دوباره برگشتم با دل پر شراره برگشتم بی علی ، بی رقیه ، بی عباس با همین گاهواره برگشتم از مسیری که بهرِ سنگ زدن می گرفتند استخاره، برگشتم همرهم بود زیور آلاتم ولی بی گوشواره برگشتم آه، از خیمه ای که غارت شد با دو چشم ستاره برگشتم از کنار تن لگد مال و بدنِ پاره پاره برگشتم با حجابی که بینِ آتش سوخت از دل هر نظاره برگشتم
آتش زده این زهر، تمامِ بدنم را انداخته در گوشه ای از هجره تنم را در غربتم و یار و مددکار ندارم باور نکنم این همه تنها شدنم را افتاده ام از پا و کسی نیست ببیند این لحظه ی آخر، من و پرپر زدنم را در آتشِ هجرِ پسرم آه کشیدم تا آید و بیند کمی از سوختنم را بال و پرم از زهرِ جگرسوز، کبود است فریاد زنم لحظه ی برخاستنم را تشنه لبم و تار شده چشم پر اشکم سیراب نکرد آب گوارا دهنم را عمری است شده کارِ دلم روضه سرایی مشکی زده ام سردرِ بیتُ الحَزَنم را تنهاییِ من باعثِ اشکِ بصرم نیست تاریخ گواه است فقط این سخنم را در غربتم اما بدنم تیر نخورده از من که نبردند عقیقِ یمنم را غارت نشدم شکر خدا لحظه ی آخر دستی نکشیده است ز تن پیروهنم را با این همه سوزِ جگرم شکرِ خدا که دارم به تنم گرچه غریبم، کفنم را روی تنم از سُمِ ستوران خبری نیست بر حنجرم از تیزیِ خنجر اثری نیست
همیشه طبعِ غزل حِس برتری دارد برای توست اگر شعر، مشتری دارد تو از تبار که هستی سلاله ی زهرا ؟ که خط به خطِ غزل طعم دیگری دارد تو آن امامِ شریفی که بینِ انگشتش ز جن و انس و ملک خیل لشگری دارد صفات حق همه جمعند در صفات شما اگر که کفر نباشد برابری دارد همیشه قامت تو در مدینه دیدن داشت ز بسکه هر قدمت شور محشری دارد خدا دوباره تبارک به خویشتن گفته که این عَطیّه به سر تاج افسری دارد تو آمدی و مدینه ندیده بود کسی... ...که اینچنین جلواتِ پیمبری دارد تو آمدی همه گفتند تهنیت آقا زمین پس از پدرت خوب رهبری دارد در آسمان که درخشیدی عرشیان گفتند عروس فاطمه به به، چه اختری دارد عروس فاطمه از هر پیمبری امشب به گاهواره گلِ یاسِ اطهری دارد صدف مدینه، تو گوهر شدی در آغوشش مدینه فخر کند که چه گوهری دارد زلالیِ نفست عطر و بوی کوثر داشت شکوهِ هیبت تو نور حیدری دارد تو هم حسن شدی، هم عسگری، دل ما هم به لطف این دو صفت، حال بهتری دارد تو در مدینه قدم رنجه کردی و، حالا زمینِ سامره در خویش عسگری دارد زمینِ سامره محوِ تجلیّات تو شد زمینِ سامره نامِ مطهری دارد همیشه سایل این خانواده محتاج است همیشه دست توسل به محضری دارد
آیه‌ی انتظار معصومه عزت پایدار معصومه مایه‌ی افتخار معصومه همه جا سفره‌دار معصومه دختر و خواهر امامت بود خانه‌اش معدن کرامت بود چه قَدَر حامیِ ولایت بود از پدر یادگار معصومه دستهای گره‌گشایی داشت تا سحر ذکر ربنایی داشت سجده می‌کرد و های‌هایی داشت عبد شب زنده‌دار معصومه روضه می‌خواند با خودش هرشب اینچنین بود روضه‌اش بر لب السلام علیک یا زینب عاشق بی‌قرار معصومه نیمه شب ناقه را سوار شد و مثل زینب چه باوقار شد و به بلا هم کمی دچار شد و غربت بی‌شمار معصومه در دلش عکس ماه افتاده از مدینه به راه افتاده در پیِ سر پناه افتاده دل برید از دیار معصومه بین راه از دلش هوار کشید ناله از دل بی‌اختیار کشید آه، از هجر روی یار کشید بارها زد هوار معصومه غربتش داشت بیشتر می‌شد لشکر کفر حمله‌ور می‌شد و به زینب شبیه‌تر می‌شد زینب روزگار معصومه لشکرش روی خاک افتادند با تن چاک چاک افتادند بی‌نشان و پلاک افتادند شد به غم‌ها دچار معصومه چشم‌هایش هماره دریا شد شاهد جسم ارباً اربا شد کربلایی دوباره بر پا شد اشک بی‌اختیار معصومه حاجتش دیدن امامش بود یارضا یارضا کلامش بود خنده این روزها حرامش بود خواهر غمگسار معصومه حیف حاجت روا نشد خانم دردهایش دوا نشد خانم از روی خاک پا نشد خانم به رضا جان‌نثار معصومه بین بستر دلش قرار نداشت غیر اوضاع سوگوار نداشت غیر یک نامه یادگار نداشت هست ابر بهار معصومه حال که من نیامدم، تو بیا نصفی از راه آمدم، تو بیا من زمین‌گیرتر شدم، تو بیا قلب او گشته زار معصومه گرچه در غربتی رضاجانم! من هم از راه دور گریانم! پس به فکر غریب عطشانم روضه‌ی آشکار معصومه بدنت زیر و رو نشد هرگز با سنان روبرو نشد هرگز نیزه سهم گلو نشد هرگز هست در احتضار معصومه
وقتی که گهواره است دستان برادر خواهر رسید اول به دامان برادر بعد از ولادت گریه کرد و مادرش گفت آرام باش ای دخترم، جانِ برادر معلوم شد از کودکی یار حسین است این خواهری که هست درمان برادر عکس حسینش بینِ قاب چشم هایش عکس خودش هم بینِ چشمان برادر زینب اگرچه زینتِ باباست، اما اثبات کرده هست گریان برادر دست برادر بالش زیر سرش بود اینگونه بود هر روز مهمان برادر لالاییِ شبهای او نام حسین است پس بوده از اول مسلمان برادر یک شب نشد بی روی دلدارش بخوابد این است ماندن پای پیمان برادر پنجاه و چندی سالِ بعد، آمد به مقتل افتاد روی جسمِ بی جان برادر فریاد زد حالا که پیراهن نداری زینب فدای جسم عریان برادر...
بی مروت در نمازم ساق پایم را شکست عاقبت در سجده مُهرِ کربلایم را شکست نیمه شب آمد مرا از خواب بیدارم کند در دعا بودم، ولی قلب دعایم را شکست کُنده و زنجیر، اعضاء مرا لِهْ کرده بود باز هم هر استخوان جا به جایم را شکست گریه می‌کردم برای مادرم، افسوس که... با لگد این بار هم آمد صدایم را شکست پنجه‌اش را باز کرد و موی من را می‌کشید مجلس اشکم میانِ نینوایم را شکست با سلاح بد زبانی مادرم را یاد کرد اینچنین در گوشه‌ی زندان بهایم را شکست بارها با تازیانه رو به روی من نشست ظالمانه می‌زد و دست عطایم را شکست
چرا با چشمای تر می‌ری سفر روز كه هست، چرا سحر می‌ری سفر بذار ام‌البنین و بیدار کنم چرا داری بی خبر می‌ری سفر دختر سپاهت و نبر حسین صبر خیمه‌گاهت و نبر حسین به خدا حرمله رحمی نداره طفل بی‌گناهت و نبر حسین داری با عقیله‌ها کجا می‌ری این قده با عجله چرا می‌ری روضه خوندی برا اُمّ سلمه حالا داری سمت کربلا می‌ری می‌سپارم به خدا این قافله رو خدا دور کنه ز ما فاصله رو خودم از گم شدنش خبر دارم اگه می‌شه نبریم سه ساله رو این سفر برام خوش اقبال نمی‌شه خواهرت اینجوری خوشحال نمی‌شه اینجوری روضه نخون برام حسین دروغه، تن تو پامال نمی‌شه اینجوری صدا نزن مادرم و من برات مادرم و خواهرم و... نگران من نباش تو این سفر گرهِ محکم زدم معجرم و بیا تا آخر راه با هم باشیم توی این شب سیاه با هم باشیم قول بده هرچی بلا دیدیم داداش حتی توی قتلگاه با هم باشیم نمی‌خوام تو رو پریشون ببینم نمی‌خوام چشات و گریون ببینم باورم نمی‌شه که روزی بیاد تو رو بی کفن پر از خون ببینم دوس دارم بچه‌هام و فدات کنم خودم و فدای بچه‌هات کنم تا نیومده شب وداعمون دوس دارم بشینم و نگات کنم
نسیمی آمد و درهای آسمان وا شد در آسمان مدینه ستاره پیدا شد همینکه غنچه‌ی یاسی دگر شکوفا شد خبر رسید دوباره حسین بابا شد سحر شد و شرف‌الشمسی از سما آمد رقیه دختر سلطان کربلا آمد عروس فاطمه این بار دختر آورده برای حضرت صدیقه کوثر آورده چه کوثری، چه بگویم چه گوهر آورده برای حضرت ارباب، نوبر آورده دهید مژده که نوری ز کبریا آمد رقیه دختر سلطان کربلا آمد لباس پولکیِ این بنفشه الماس است و عطر و بوی تنش از عصاره ی یاس است شبیه فاطمه این نازدانه حساس است و در شگفتی‌اش این بس، عموش عباس است بشیری آمد و گفتا گل خدا آمد رقیه دختر سلطان کربلا آمد به روی دست اباالفضل تا تبسم کرد فرات، از هیجان در خودش تلاطم کرد کبوتری به مناره شد و ترنم کرد فرشته دور و برش، دست و پای خود گم کرد حسین را گلی از باغ هل‌اتی آمد رقیه دختر سلطان کربلا آمد کشیده پای لبش قطره قطره دریا را اسیر خویش نموده وجود سقا را نوشته‌اند به پایش نگاه زهرا را و زنده کرد به یک یاحسین، دنیا را برای تهنیت از عرش، مرتضی آمد رقیه دختر سلطان کربلا آمد نگینِ شمسیِ انگشتر علمدار است کنار حضرت ارباب، گرم اذکار است علیِ اکبر لیلا بر او گرفتار است جمال حضرت زهرا در او پدیدار است ستاره‌ی شب تاریک نینوا آمد رقیه دختر سلطان کربلا آمد چه قدر غنچه‌ی لبهای او عسل دارد گرفته شاخه‌ای از یاس و در بغل دارد که گفته دختر ارباب ما بدل دارد ؟ به زیر هر قدمش کوهی از زُهَل دارد کسی به شکل بشر با فرشته‌ها آمد رقیه دختر سلطان کربلا آمد کلام و حرف خدا بوده ذکر آغازش همیشه و همه جا بوده عمه هم‌رازش حسین، از دل و جان می‌خرد به دل نازش به روی دوش ابالفضل اوج پروازش بهشت گفت، بهشت من از کجا آمد؟ رقیه دختر سلطان کربلا آمد
دارم از پای بساط سفره‌ات پا می‌شوم بعد از این شبها خدایا باز تنها می‌شوم دور بودم سی شب از دنیای وانفسا ولی بعد از این سی شب دوباره غرق دنیا می‌شوم دست شیطان بسته بود و دست سلطان باز بود تا ابد ممنون این الطاف مولا می‌شوم میهمانی رو به پایان است و حالم خوب نیست میزبانم که رود من عبد هرجا می‌شوم حال و روزم مثل حال و روز عبدی مذنب است چاره‌ای دیگر نمانده رو به صحرا می‌شوم امشب از درد فراق اشکم به راه افتاده است میل گریه دارم و راهیِ دریا می‌شوم امشب این العفوها بوی جدایی می‌دهد الوداع ای ماه، دلتنگ سحرها می‌شوم چهره‌ام از فرطِ معصیت غبارآلوده شد با چنین وضعیتی عبد تو آیا می‌شوم؟ توبه‌هایم را بخر، اما گناهم را ببر ورنه امشب دست بر دامان زهرا می‌شوم تشنگی این روزها لبهای ما را خشک کرد با لب خشکیده غرق واحسینا می‌شوم
پا به پای پدر سفر کردم در میان خرابه سر کردم پدرم بینِ ریسمان بود و با رقیه پدر پدر کردم عمه ام تا به رویِ خاک افتاد دیده ام را ز اشک، تر کردم از همان روزِ تلخ، تا امروز گریه هر روز تا سحر کردم دست در دست عمه ام آن روز از دلِ نیزه ها گذر کردم سُمِ مرکب بوی گلاب گرفت از تنی که به آن نظر کردم تا سه ساله میان راه افتاد پدرم را خودم خبر کردم آنقدَر داغ دارم از آن دم که از این زهر، خون، جگر کردم
شمیم عطر رحمت می وزد از کوچه ها امشب دوباره دیده شد در آینه وجه خدا امشب میان گاهواری که ملک گهواره جنبان است به جلوه آمده روی علیِ مرتضی امشب بخوان چندین فراز از جامعه در نیمه ای از شب که حال دیگری دارد مناجات و دعا امشب چرا باید به دارو و دوا و نسخه دل بندم چرا که نام هادی می شود درد و دوا امشب ز یمن مقدم مولود زهرا حضرت هادی شده آیینه بندان خانه ی ابن الرضا امشب شبیهِ کنج ایوانِ طلا، در کنج این هجره نشستن پای گهواره عجب دارد صفا امشب دخیل دامن این نازدانه شهرِ پیغر نمایان شد که فرقی نیست در شاه و گدا امشب نه اینکه در مدینه کوچه های شهر روشن شد چراغان می شود از نور او عرض و سما امشب شب میلاد، ساقی پر کند جام مرا از می چه شوری در زمین و آسمان گشته به پا امشب شده عرش برین شهر مدینه، لیک می دانم خبرهایی است در هر جای جایِ سامرا امشب دمِ بابُ الجواد آنگونه خیلِ زایران دیدم که گفتم هست این میخانه هم دارالشفا امشب
سجاده ی سجاد پر از اشک روان بود چل سال خودش پای دلش مرثیه خوان بود کابوس حرم از جگرش زخم گرفته چل سال به یاد عطش غم زدگان بود با یاد اسیران حرم, آب و غذایش چل سال شب و روز فقط آه و فغان بود چل سال دلش تنگ صدای علی اکبر چل سال وضو ساخت و دلتنگ اذان بود از خاطر او محْو نشد جسم برادر در سینه ی آزرده ی او داغ جوان بود عمامه ی او سوخت, ولی موی سرش نه شرمنده ی موی سر دلسوختگان بود چشمان ترش زخم شد از اشک سحرها از آن همه گل در نظرش باغ خزان بود موی سرش از گوشه ی گودال سفید است این روضه برای دل او بسکه گِران بود در گوشه ای از حجره, به یاد تن عریان یک عمر خودش بود و همین قَدِ کمان بود تا آبِ گوارا به لبش خورد, دلش ریخت لبهای علی در نظرش آه, عیان بود چندی است که سجاده ی نیم سوخته ی او در سجده به حالات امامش نگران بود در کرببلا قاتل او زخمِ سنان شد دروازه ی ساعات فقط زخم زبان بود