#امام_هادی_علیه_السلام
#ولادت
#قصیده
آفتاب عزّت از عرش جلال آمد پدید
روز عید شادمانى را هلال آمد پدید
آفتابِ فضل، تابان گشت از کوه شکوه
ظلمت شب هاى هجران را وصال آمد پدید
روز، روزِ شادى و وقت نشاط آمد از آنک
بهترین روزهاى ماه و سال آمد پدید
اخترى گردید از برج ولایت جلوه گر
کز جمالش آیتى فرخنده فال آمد پدید
آسمان علم را تابنده ماه آمد عیان
بوستان شرع را خرم نهال آمد پدید
در سپهر عزّ و شوکت آفتاب آمد فراز
بر هماى دین و دانش پر و بال آمد پدید
دشمنان را مایه درد و الم شد آشکار
دوستان را دافع رنج و ملال آمد پدید
اى مسلمان دیده ات روشن که از لطف خدا
هادى الامّه شه احمد خصال آمد پدید
عشق و دل را موجبات اتّحاد آمد عیان
جان و تن را موجبات اتّصال آمد پدید
رکن دین، بحر سخا،غیث کرم، غوث امم
نور حق، شمس الضحى، فضل الکمال آمد پدید
عالمى فضل و تعالى، قلزمى علم و کمال
بر سریر جاه و اورنگ جلال آمد پدید
شوکت و جاه و سعادت را محیط، آمد عیان
حکمت و علم و فضیلت را جمال آمد پدید
جلوه دیگر به خود بگرفت عالم بهر آنک
بر رخ زیباى خلقت خط و خال آمد پدید
هر چه خواهى از خدا «طایى» بخواه امروز چون
بهر حاجت خواستن نیکو محال آمد پدید
#طایى_شمیرانى
#حضرت_زینب_مدح
تا حشر اگر که مام جهان دختر آورد
کی دختری چو زینب نیک اختر آورد
دارد شرف به جملهٔ ابناء روزگار
دختر بدین جلال هر آن مادر آورد
پروردن چنین گُهری کارِ دهر نیست
دریای عصمت است که این گوهر آورد
نازم به دختری که ز جودِ وجودِ خویش
بر تارکِ بشر ز شرف افسر آورد
تیغ زبان کشد ز نیامِ کلام چون
دشمن چو کوه گر بُوَد از پا درآورد
او شرزه شیر بیشهٔ فضل و شجاعت است
زشت است کَس به لب سخن از مضطر آورد
#طایی_شمیرانی
#امام_حسین_مناجات
ای قبلهگاه دل، در دولتسرای تو!
تاج سر ملوک جهان، خاک پای تو
یاد بهشت کی کند؟ آن کس که با خضوع
یک شب نمود صبح به کرببلای تو
دیهیم سلطنت به یکی جو نمیخرد
از روی معرفت شد اگر کس، گدای تو
بیگانه گشت از سر و جان و جلال و مال
هر کس که گشت از دل و جان، آشنای تو
راضی است حق به آنچه تو هستی از آن رضا
زیرا رضای حق نبُوَد، جز رضای تو
بهر نجات خلق گذشتی ز جان و سر
ای جان جمله آدم و عالَم، فدای تو!
دشمن خموش خواست کند نور تو ولی
عالَم قوام جُست، به ظلّ لوای تو
گفتند از میان ببرندت ز سمّ اسب
غافل که هست در دل احباب،جای تو
ای چشمهسار کوثر و زمزم! چه شد؟که خصم
لبتشنه سر جدا بنمود از قفای تو
قربان حلق خشک و لب تشنهات! که مانْد
بر خاک ره، سه روز، تن توتیای تو
آتش فتاد کاش به ارکان نُه فلک
آنگه که سوخت ز آتش کین،خیمههای تو
تا از زبان تشنۀ تو، حق کند سخن
بر نوک نیزههای عدو خواست، جای تو
بار دگر شد آتش موسی، عیان به دهر
تا بر درخت شد، سرِ از تن جدای تو
آن حسرتی که در دل«طایی»است،این بُوَد
چون نی نوا کند، به ره نینوای تو
#طایی_شمیرانی