eitaa logo
کانال اشعار(مجمع الذاکرین)
1.5هزار دنبال‌کننده
3 عکس
0 ویدیو
2 فایل
این کانال اشعارمذهبی توسط محب الذاکرین خاک پای همه یازهراگویان عالم مهدی مظفری ازشهراصفهان ایجادشد
مشاهده در ایتا
دانلود
اجازه هست مرغ دل، کبوتر حرم شود و با فرشته های وحیِ عشق، هم قدم شود اجازه هست این کبوتر نشسته در حرم پر شکسته اش برای مدح تان قلم شود برای وصل آب و دانه نیست سر به زیری اش برای پایبوسی ات به اشتیاق خم شود در این حرم اگر که دَم شود نوای یا علی نوای یا اباالحسن نوای بازدم شود کنار خوان جامعه، دعا نمی کنم دگر زبان حاجتم همین دو دیده ی ترم شود منی که در تمام زندگی ابالجوادی ام خوشم گدای سامراییِ امام هادی ام چه نعمتی است در تمام عمر، سائلت شدن گدا و ریزه خوار معدن فضائلت شدن چه نعمتی است نذر مادرت سمانه کردن و به این طریق، موجبات شادی دلت شدن چه نعمتی است این که با اشاره ی نگاه تو غلام و پاسبان صبح و شام منزلت شدن چه نعمتی است هم چنان فداییان درگهت برای حفظ این حرم فدا و بِسملت شدن چه نعمتی است با تو بودن و مجاورت شدن چه نقمتی است بی تو بودن و مقابلت شدن همان ازل به روی لوح سینه، بیرقی زدم به روی آن نوشته ی "أمیری یانقی" زدم بخوان برای ما فراز قادَةَ الْهُداة را بخوان و زنده کن دوباره جان کائنات را هزار سیدالکریم از این قبیله زنده کن بخوان و شرح کن فراز سادَةَ الْوُلاة را شراب ناب عشق را بریز در سبوی مان خودت معرفی نما أئِمَةَالْدُعاة را بگو علی علی است شرط گفتن خدا خدا بیا نشان بده به ما حقیقت صلاة را حمایت بتول از ابوتراب را بگو عیان نما به خلق راز ذادَةَ الْحُماة را بدون تو، منِ غریبه آس و پاس می شوم قدم قدم کنار تو خداشناس می شوم دعای ما دعا نبود اگر نبود جامعه دعا گره گشا نبود اگر نبود جامعه کسی سراسر جهان، میان انس و جنیان مرید هل اتی نبود اگر نبود جامعه کنار چاه غالیان و صوفیان کسی دگر به راه، آشنا نبود، اگر نبود جامعه غروب جمعه های ما اسیرهای مبتلا به عشق، با صفا نبود اگر نبود جامعه خلاصه عرض می کنم میان اعتقاد ما خدا همین خدا نبود اگر نبود جامعه ازین طرف بخوان برام جامعه، از آن طرف بخوان زیارت غدیریه دوباره در نجف دعا که می کنی گناه خلق پاک می شود جهان بدون بودنت چه هولناک می شود خدا به خنده های بر لب تو شاد می شود خدا به خشم چهره ی تو خشمناک می شود به ریزه ناخنت قسم اگر کسی به ساحتت اهانتی کند، بدون شک هلاک می شود مرید مکتبت برای کسب نور معرفت به پای جامعه کبیره سینه چاک می شود در انتظار دیدن جمال توست سائلت در آن زمان که عاقبت، اسیر خاک می شود همین که هیچ کس کنار من نبود، می رسی همیشه دیر کرده ام ولی تو زود می رسی به دست خود به ما فقیرها پیاله می دهی شراب ناب و کهنه ی هزار ساله می دهی تو فکر اعتقاد مایی و به دست شیعیان برای جبر و اختیار هم رساله می دهی فدک نماد غربت علی و فاطمه شده به ما خبر ز غاصبان آن قباله می دهی تو حاضری خودت غریب باشی و حسین نه خودت کریمی و به کربلا حواله می دهی فقط دو هفته مانده تا بساط گریه بر حسین به ما دوباره رزق اشک و شور و ناله می دهی؟ به لطف تو اسیر شاه عالمیم تا ابد علم به دوش خیمه ی محرمیم تا ابد
یادتان هست نوشتم که دعا می‌خواندم داشتم کنج حرم جامعه را می‌خواندم از کلامت چه بگویم که چه با جانم کرد محکمات کلمات تو مسلمانم کرد کلماتی که همه بال و پر پرواز است مثل آن پنجره که رو به تماشا باز است کلماتی که پر از رایحۀ غار حراست خط به خط جامعه آیینۀ قرآن خداست عقل از درک تو لبریز تحیر شده است لب به لب کاسۀ ظرفیت من پر شده است همۀ عمر دمادم نسرودیم از تو قدر درکِ خودمان هم نسرودیم از تو من که از طبع خودم شکوه مکرر دارم عرق شرم به پیشانی دفتر دارم شعرهایم همه پژمرد و نگفتم از تو فصلی از عمر ورق خورد و نگفتم از تو دل ما کی به تو ایمان فراوان دارد شیرِ در پرده به چشمان تو ایمان دارد بیم آن است که ما یک شبه مرداب شویم رفته رفته نکند جعفر کذاب شویم تا تو را گم نکنم بین کویر ای باران دست خالیِ مرا نیز بگیر ای باران من زمین‌گیرم و وصف تو مرا ممکن نیست کلماتم کلماتی‌ست حقیر ای باران یاد کرد از دل ما رحمت تو زود به زود یاد کردیم تو را دیر به دیر ای باران نام تو در دل ما بود و هدایت نشدیم مهربانی کن و نادیده بگیر ای باران ما نمردیم که توهین به تو و نام تو شد ما که از نسل غدیریم، غدیر ای باران پسر حضرت دریا! دل ما را دریاب ما یتیمیم و اسیریم و فقیر ای باران سامرا قسمت چشمان عطش‌خیزم کن تا تماشا کنمت یک دل سیر ای باران
آفتاب عزّت از عرش جلال آمد پدید روز عید شادمانى را هلال آمد پدید آفتابِ فضل، تابان گشت از کوه شکوه ظلمت شب هاى هجران را وصال آمد پدید روز، روزِ شادى و وقت نشاط آمد از آنک بهترین روزهاى ماه و سال آمد پدید اخترى گردید از برج ولایت جلوه گر کز جمالش آیتى فرخنده فال آمد پدید آسمان علم را تابنده ماه آمد عیان بوستان شرع را خرم نهال آمد پدید در سپهر عزّ و شوکت آفتاب آمد فراز بر هماى دین و دانش پر و بال آمد پدید دشمنان را مایه درد و الم شد آشکار دوستان را دافع رنج و ملال آمد پدید اى مسلمان دیده ات روشن که از لطف خدا هادى الامّه شه احمد خصال آمد پدید عشق و دل را موجبات اتّحاد آمد عیان جان و تن را موجبات اتّصال آمد پدید رکن دین، بحر سخا،غیث کرم، غوث امم نور حق، شمس الضحى، فضل الکمال آمد پدید عالمى فضل و تعالى، قلزمى علم و کمال بر سریر جاه و اورنگ جلال آمد پدید شوکت و جاه و سعادت را محیط، آمد عیان حکمت و علم و فضیلت را جمال آمد پدید جلوه دیگر به خود بگرفت عالم بهر آنک بر رخ زیباى خلقت خط و خال آمد پدید هر چه خواهى از خدا «طایى» بخواه امروز چون بهر حاجت خواستن نیکو محال آمد پدید
هادی! امامنا التقی المتقی، سلام نور دهم! امام علی‌النقی، سلام فیض مدام، سلسله نورِ دائمی پور جواد ابن رضا سبط کاظمی در شأنت این بس است که جد شما رضاست در فضلت این بس است که تو جدّ قائمی تا پایه امامت و دین از تو قائم است خود عرش فضل را به خدا از قوائمی اینگونه گفت وصف تو را هر که با تو بود هر شام در صلاتی و هر روز صائمی یا حجّه الوفیّ، صفی هادی ای امام ای حضرت کریم که عین المکارمی هادی! امامنا التقی المتقی، سلام نور دهم! امام علی‌النقی، سلام مهر دهم! حقیقت کامل، امام من! آیینه جمیع فضائل، امام من! لرزانده دستگاه خلافت شکوه تو! خاک از توکلّت متوکل، امام من چاره ندید خصم مگر آنکه همچو باب بر تو خوراند زهر هلاهل امام من لحظه به لحظه جان به تو مشتاق، هادیا! لحظه به لحظه دل به تو مایل، امام من ای که هنوز حلقه در را نکوفته لطف تو داده حاجت سائل، امام من نامت گره‌گشای تمامی مشکلات لطفت کلید حل مسائل امام من هادی! امامنا التقی المتقی، سلام نور دهم! امام علی‌النقی، سلام زین العباد، ثانی سجّاد، یا علی نور تو بر جواد، خدا داد، یا علی تنها نه باب تو که به فردوس، فاطمه از خنده تو گشت دلش شاد، یا علی روشن به روی گندمی‌ات شد دل جواد وقتی «سمانه» چون تو سمن زاد، یا علی چون باب شهر علم نبی بود، جدّ تو شد ملک علم و دین ز تو آباد، یا علی در پای تو گریسته وحش درنده هم ای بسته ولای تو آزاد، یا علی تاریخ، ای حقیقت بیدار، چون علی هرگز تو را نمی‌برد از یاد، یا علی هادی! امامنا التقی المتقی، سلام نور دهم! امام علی‌النقی، سلام
روز نخست مُشتِ غباری فرشته‌ها بُردند با نسیمِ بهاری فرشته‌ها قدری هم از طُفیلِ نگاری فرشته‌ها قدری هم از گلاب دیاری فرشته‌ها برداشتند و آب و گل ما درست شد گفتند یاعلی و دل ما درست شد سوگند بر تبسمِ مولای فاطمه سوگند بر ترنم فردای فاطمه ما را بیافرید مسیحای فاطمه با معجزات حضرت موسایِ فاطمه شُکرِ خدا سرشته به خاکی مطهریم از خشتهای خانه‌ی موسی‌بن جعفریم رو برمدینه آهوی چشمم رمیده است خورشیدی از فراز اُفقها  رسیده  است از دامن حمیده* اُمیدی دمیده است این نو رسیده  فاطمه را نورِ دیده است از شادیِ فرشته زمین در طلاطم است ساقی بریز باده که این دورِ هفتم است ای هفت هفته‌های دلم هفتمین امام ای هفت‌سینِ لطف و کرم هفتمین امام هفت آسمان عِلم و عَلَم هفتمین امام هفت است اگر طواف حرم هفتمین امام در هفتمین طواف سرم زیرِ دِین توست سوگند بر حرم که حرم کاظمین توست گرچه در از دحام گدایان این درم عمری گدای سفره‌ی موسی‌بن جعفرم واکرده است هر گره‌ام را برابرم نان و  پنیر و سبزیِ  نذریِ مادرم بر دست ما عنایتِ بالحوائج است با ما همیشه برکت باب الحوائج است *حمیده نام مبارکه مادر امام کاظم علیه‌السلام
صالح ترین عبد خدا موسی بن جعفر حق است هرکس هست با موسی بن جعفر ما بنده و آقای ما موسی بن جعفر محتاج‌ها گویند یا موسی بن جعفر در پای جودش اغنیا محتاج هستند قربانیش در ماه حج حجاج هستند مستیم مست باده باب الحوائج هستیم ما دلداده باب الحوائج قربان خانواده باب الحوائج آقاست آقا زاده باب الحوائج با بچه هایش صاحب سرمایه هستیم با مشهد و شیراز و قم همسایه هستیم بال ملائک هست فرش زیر پایش ایزد مسخّر کرده هستی را برایش هستند در ایران ما فرزندهایش معصومه‌اش آمد به دنبال رضایش انوار او تقسیم شد بر مشهد و قم او را زیارت میکنم در مشهد و قم او آیت عظمای آیات خدا بود شب تا سحر گرم مناجات خدا بود مات رخش شد عرش او مات خدا بود واضح ترین تصویر از ذات خدا بود او جلوه رب بود اما بندگی کرد انسان کامل بود و ساده زندگی کرد «والکاظمین الغیض»، صبرش حد ندارد خوب است و در بین صفاتش بد ندارد در مومنینش یک نفر مرتد ندارد در صحبتش با خادمان «باید» ندارد خاری رَوَد در پای فرزند عزیزش اخمی نخواهد کرد بر روی کنیزش تابوده این بوده ست «آقا؛ تو، گدا؛ من» مدح تورا گفتن کجا آقا کجا من؟ تو جان بخواه و مابقی کار با من بدکاره آمد محضرت شد پاک دامن با دیدنت ذکر خدا ورد لبش شد از تو سرودن کار هر روز و شبش شد تو آمدی از عرش بر دامان مادر دست تو را دادند بر دستان مادر مثل طلای خالص است ایمان مادر جان امام کاظم است و جان مادر وقت ولادت مادرت تکبیر می‌گفت این عالمه بهر زنان تفسیر می‌گفت در عشق حق عاشق ترین عاشق تو هستی مجرای فیض عالمی، رازق تو هستی هرچند مخلوقی ولی خالق تو هستی تنها وصی حضرت صادق تو هستی علم لدنّی پدر در سینه توست جود و کرامت عادت دیرینه توست تا پای جانت پای قرآن ایستادی در فتنه‌ها، ای کوه ایمان ایستادی رودرروی بدعتگذاران ایستادی با رنج و زحمت کنج زندان ایستادی... ...تا یازده رکعت نماز شب بخوانی در کنج زندان روضه زینب بخوانی جان ها فدای آستان عمه جانت دارد میآید کاروان عمه جانت ای کاش بودم در زمان عمه جانت تا می‌شدم قربان جان عمه جانت تا روضه گودال ها چیزی نمانده تا غارت خلخال ها چیزی نمانده
ای کلیم‌اللَه تماشا کن کلام الله را بر فراز دست خورشیدِ ولایت، ماه را نور انوار نهم، هفتم چراغ راه را در زمین و آسمان‌ها رهبری آگاه را روح رحمان، جان قرآن، نخل طور است این پسر گوهر رخشندۀ شش بحر ‌نور است این پسر این پسر بدرالمنیر و این پسر شمس‌الضحاست این پسر باب‌الکرم، باب‌الولا، باب‌العطاست این پسر باب‌المرادِ انبیا و اولیاست این پسر هم مصطفی هم مرتضی هم مجتباست... صاحب خلق و خصال و خوی احمد کیست؟ او نفس پاک صادق آل محمد کیست؟ او ماه ذی‌الحجه‌ست محو آفتاب روی او جنس آدم قبضه‌ای از خاک پاک کوی او چشم عیسی از فراز آسمان‌ها سوی او عروة الوثقای ارباب کرامت موی او آیۀ عفو الهی بر لب خندان اوست کشور ایران زیارتگاه فرزندان اوست ای جمال چهارده معصوم در رخسار تو وحیِ ساعد خیزد از لب‌های گوهربار تو آفرینش در پناه سایۀ دیوار تو روح پاک انبیا و اولیا زوار تو آسمان چشم انتظار ذکر یارب یاربت حضرت معبود مشتاق مناجات شبت... ای دُرِ شش بحر و بحر پنج دُر! روحی فداک آسمان در صحن تو بنهاده پیشانی به خاک با غبار کاظمینت روحِ هر ناپاک، پاک بی‌ولایت می‌شود رحمت، عذاب دردناک میثم آلوده‌ای عبد و ثناگوی شماست هر که بوده هر که باشد سائل کوی شماست
لب نگار که باشد رطب حرام بود زمان واجبمان مستحب حرام بود فقیه نیستم اما به تجربه دیدم بدون عشق مناجات شب حرام بود اگر که هست طبیبم طبیب دوّاری به من معالجه ی در مطب حرام بود بر آنکه دشمن اولاد توست نیست عجب که نطفه اش نسب اندر نسب حرام بود تو مرد ظرفشناسی و مهِر اولادت عجم که هست برای عرب حرام بود تو را کمال نوشتند یا رسول الله بزرگ آل نوشتند یا رسول الله تو آفریده شدی و سرآمدت گفتند هزار مرتبه اَحسن به ایزدت گفتند تو را به سمت زمین با نسیم آوردند تو آمدی و ملائک خوش آمدت گفتند نشان دهنده ی معصومیِ قبیله توست اگر که "قّبه خضرا" به گنبدت گفتند تمام آل عبا "کُلنا محمّد" بود تو عین نوری و در رفت و آمدت گفتند اگر چه یک نفری، جمع چهارده نفری تو را محمّد و آل محمّدت گفتند شب ولادتت ای یار می کنم خیرات نثار مقدم خیر تو چهارده صلوات برای خُلق تو باید کنند تحسینت نشد مشاهده شصت و سه سال نفرینت از آن طرف تو اگر نور آخرین هستی نوشته اند از این سو تو را نخستینت هزار و سیصد و هشتاد و چندمین سال است شدیم کوچه نشینت، شدیم مسکینت شدیم ریزه خور سفره های سیّدی ات گدای سفره ی هر سال چهارده سینت تو آمدی که علی را فقط ببینی و بس نداده اند به جز دیده ی خدا بینت یتیم مکه ای اما بزرگ دنیایی اگر چه خاک نشینی، همیشه بالایی مرا اویس شدن در هوای تو کافی است اگر چه باز ندیدم، دعای تو کافی است همینکه بوی تو را در مدینه حس کردم لبم رسید به خاک سرای تو کافی است چه حاجتی به پسر داری ای بزرگ قریش همینکه فاطمه داری برای تو کافی است همینکه اوّل هر صبح پیش زهرایی برای روشنی لحظه های تو کافی است تو آن پیمبر دنباله داری و بعدت اگر علی تو باشد به جای تو کافی است قسم به اشهد ان لااله الا الله تو آمدی که بگویی علی ولی الله تو آمدی و ترحّم شدند دخترها چقدر صاحب دختر شدند مادرها تو آمدی و رعیّت شکوه عبد گرفت بدین طریق چه آقا شدند نوکرها خدای خوب به جای خدای چوب نشست و با اذان تو بالا گرفت باورها بگو: مدینه ی علمی، علی در آن است بگو: که واجب عینی است حرمت درها بریز شیره ی پیغمبری به کام حسین که از حسین بیاید علی اکبرها زمان گذشت زمان ظهور دیگر شد حسین منی انا من حسین، اکبر شد هزار حضرت مریم کنیز مادر توست تو را بس است همینکه بتول، دختر توست به دختران فلان و فلان نیازی نیست اگر خدیجه ی والامقام همسر توست علی و فاطمه دو رحمت خداوندی برای عالم دنیا و صبح محشر توست به یک عروج تو جبرئیل از نفس افتاد خبر نداشت که این تازه اوج یک پَر توست به عرش رفتی و ماندی در آن تقّرب محض خدا برابر تو یا علی برابر توست تو با علی جریان ساز شیعه اید، اما شناسنامه ی شیعه به نام جعفر توست همیشه شکر چنین نعمتی روی لب ماست که جعفر بن محمد رئیس مذهب ماست...
ما در این دنیا پی جاه و جلالی نیستیم اهل شکوه کردن از رنج و ملالی نیستیم پخته ی عشقیم، در دوران کالی نیستیم با محمد جاودانیم و زوالی نیستیم خورده بخت ما گره با رحمة للعالمین ذکر طوفانی ما یا رحمة للعالمین از همه سیریم الا رحمة للعالمین ظرف مان خالی شود هم دستْ خالی نیستیم ما اگر در راه پر نور ولایت مانده ایم با دعاهای محمد  پر صلابت مانده ایم با عنایت زیر باران محبت مانده ایم تشنه و بی کس زمان خشک سالی نیستیم گشته ایم از لطف احمد آشنای اهل بیت مبتلای احمدیم و مبتلای اهل بیت بچه های ما همه یک جا فدای اهل بیت قوم سلمانیم، قوم بی کمالی نیستیم جان احمد در حقیقت هست جان فاطمه در دو عالم هست شیعه در امان فاطمه ما نمک گیریم... محشر در جنان فاطمه... ... غیر کوثر در پی جام حلالی نیستیم شیخ آورده حدیثی را که از پیغمبر است: از صراطِ روز محشر رد شدن دردسر است برگ تضمین عبور از آن ولای حیدر است غافل از این نقل زیبای امالی نیستیم ¹ باطن سیر به سوی حق همان سیر علی است بیشتر از ما خدا گوینده ی خیر علی است هر کجا باشیم راه حق مگر غیر علی است؟! حق مداریم و پی هر قیل و قالی نیستیم ذاکر عشقیم با قرآن، اسیر احمدیم آیه آیه راوی خط غدیر احمدیم با برائت از سقیفه در مسیر احمدیم پیرو آن دو خبیثِ لاابالی نیستیم پیر عشقیم امتحان عاشقی پس داده ایم نام حیدر که وسط باشد همه آماده ایم عبد دربار نجف هستیم، رعیت زاده ایم ما علی داریم بی مولی الموالی نیستیم شمس تابان امامت منجلی باشد بس است یک ولی الله در عالم ولی باشد بس است نائب صاحب زمان سید علی باشد بس است با ولی باشیم در راه ضلالی نیستیم هم چنان پای همان قول و قرار سابقیم در نگهداری از این مکتب سراپا عاشقیم راوی دین با روایات امام صادقیم غیر از این شیوه پی کسب تعالی نیستیم می رسد بوی غریبی از مدینه با نسیم در کنار گنبد و ایوان طلای یک حریم طرح صحن جامع شیخ الائمه می کشیم بی خیال آن حریم و آن اهالی نیستیم آخرش این فتنه را از ریشه در می آوریم حرف آل الله باشد بال و پر می آوریم سر بخواهند این قبیله کوه سر می آوریم بنده ایم و اهل ترک امتثالی نیستیم عاقبت همدرد یار بی قرینه می شویم دسته جمعی کارگرهای مدینه می شویم مرهمی کوچک برای زخم سینه می شویم منتظر هستیم، اهل بی خیالی نیستیم _ ۱. شیخ طوسی در کتاب امالی از پیامبر اکرم (صلی اللّه علیه و آله و سلّم) نقل می کند: هنگامی که روز قیامت می شود و صراط بر روی جهنم نصب می گردد. هیچ کس نمی تواند از روی آن عبور کند مگر اینکه جوازی در دست داشته باشد که در آن ولایت امیرالمؤمنین (علیه السلام) باشد و این همان است که خداوند می گوید: «و قفوهم انهم مسئولون»
چشم تا وا می‌کنی چشم و چراغش می‌‌شوی مثل گل می‌خندی و شب‌بوی باغش می‌‌شوی شکل عبداللهی و تسکین داغش می‌‌شوی می‌رسی از راه و پایان فراقش می‌‌شوی غصه‌‌اش را محو در چشم سیاهت می‌کند خوش به حال آمنه وقتی نگاهت می‌کند با حلیمه می‌‌روی، تا کوه تعظیمت کند وسعتش را ـ با سلامی ـ دشت تسلیمت کند هر چه گل دارد زمین یک‌باره تقدیمت کند ضرب در نورت کند بر عشق تقسیمت کند خانه را با عطر زلفت تا معطر می‌کنی دایه‌ها را هم ز مادر مهربان‌تر می‌کنی دید نورت را که در مهتاب بی‌حد می‌‌شود آسمانِ خانه‌‌اش پر رفت و آمد می‌‌شود مست از آیین ابراهیم هم رد می‌شود با تو عبدالمطلب، عبدالمحمد می‌شود گشت ساغر تا به دستان بنی‌‌هاشم رسید وقت تقسیم محبت شد، ابوالقاسم رسید یا محمد! عطر نامت مشرق و مغرب گرفت وقت نقاشی قلم را عشق از راهب گرفت نازِ لبخندت قرار از سینهٔ یثرب گرفت خواب را خال تو از چشم ابوطالب گرفت بی‌‌قرارت شد خدیجه قلب او بی‌‌طاقت است تاجر خوش‌ذوق فهمیده‌ست: عشقت ثروت است نیم سیب از آن او و نیم دیگر مال تو داغ حسرت سهم ابتر، ناز کوثر مال تو از گلستان خدا یاس معطر مال تو ای یتیم مکه! از امروز مادر مال تو بوسه تا بر گونه‌‌ات اُمّ أبیها می‌‌زند روح تو در چشم‌هایش دل به دریا می‌زند دل به دریا می‌‌زنی ای نوح کشتیبان ما تا هوای این دو دریا می‌بری توفان ما ای در آغوشت گرفته لؤلؤ و مرجان ما ای نهاده روی دوشت روح ما ریحان ما روی این دوشت حسین و روی آن دوشت حسن «قاب قوسینی» چنین می‌‌خواست «أو أدنی» شدن خوش‌تر از داوود می‌‌خوانی، زبور آورده‌‌ای؟ یا کتاب عشق را از کوه نور آورده‌ای؟ جای آتش، باده از وادی طور آورده‌ای کعبه و بَطحا و بت‌ها را به شور آورده‌‌ای گوشه‌چشمی تا منات و لات و عُزا بشکنند اخم کن تا برج‌‌های کاخ کسرا بشکنند ای فدای قد و بالای تو اسماعیل‌ها بال تو بالاتر از پرهای جبرائیل‌ها ما عرفناکت زده آتش در این تمثیل‌‌ها بُرده‌‌ای یاسین! دل از تورات‌‌ها، انجیل‌‌ها بی عصا مانده‌ست، طاها! دست موسی را بگیر از کلیسای صلیبی حق عیسی را بگیر باز عطر تازه‌ات تا این حوالی می‌رسد منجی دل‌های پر، دستان خالی می‌‌رسد گفته بودی میم و حاء و میم و دالی می‌‌رسد نیستی اینجا ببینی با چه حالی می‌‌رسد خال تو، سیمای حیدر، نور زهرا دارد او جای تو خالی! حسین است و تماشا دارد او
ای عرش زمین بوست ای چرخ زمین گیرت ای دست قضا دائم در پنجهء تقدیرت هم پای رسل بسته در حلقهء زنجیرت هم قلب ملک روشن در مکتب تنویرت پاکان دو عالم پاک از آیهء تطهیرت حسن ازلی پیدا بر خلق ز تصویرت در روی تو می بینم مهر رخ سرمد را در وصف تو می خوانم "ماکان محمد" (ص) را خورشید اگر وام از رخسار تو نستاند تا حشر ز بی نوری بر کام افق ماند جبرئیل امین خود را محتاج تو می داند   بر خیل ملک دائم اوصاف تو را خواند حق عالم خلقت را برگرد تو گرداند حیدر در مدح از لب بر پای تو افشاند با آن که بود مولا مخلوق دو عالم را فرمود که من عبدم پیغمبر اکرم را ای روح قدس را بال از طایر اقبالت آیات کتاب الله در حسن و خط و خالت این هفت فلک خشتی از پایه اجلالت خادم شده جبریلت سائل شده میکالت حوران جهان یک یک مرغان سبک بالت شیطان طمع رحمت دارد ز تو و آلت احسان ز کفت بارد، رحمت ز دمت خیزد روح از نفست جوشد فیض از سخنت ریزد طوفان شده رام نوح از یمن ولای تو بشکافته دریا را موسی به عصای تو بر چرخ چهارم شد عیسی به هوای تو   از چاه برون آمد یوسف به دعای تو داوود زبورش را خوانده به نوای تو یونس به دل ماهی مشغول ثنای تو قرآن به تو می بالد داور به تو می نازد زهرا به تو دل داده حیدر به تو می نازد ای گرگ ز صحراها آورده سلامت را ای شیر ژیان برده بر دوش غلامت را دشمنت همه جا دیده احسان مدامت را  جبریل ثنا گوید مرغ لب بامت را قرآن به جبین بسته زیبائی نامت را لبخند زنان کوثر بوسد لب جامت را تو آینهء حقی تو صاحب آئینی مدثر و مزمل طاهائی و یاسینی ای فهم رسل کوتاه از اوج جلال تو ای خیل رسل را دست بر دامن آل تو ای چار کتاب الله اوصاف کمال تو سیل همه رحمت ها جاری ز جبال تو با وحی کند پرواز معراج خیال تو ره بسته شود بر صبح بی صوت بلال تو فرماندهء افلاکی ماه کره خاکی چون ذات خدا پاکی ممدوح به لولاکی بر سینهء اسلامت صد درد نهانی بین پیوسته به تن زخمش از کفر جهانی بین آن باغ که پروردی باز آی و خزانی بین هم درد نهان بنگر هم ظلم عیانی بین فریاد درون بر چرخ از عالی و دانی بین گرگان جهان خواری در سلک شبانی بین جنگند ز هر جانب تازند به هر عنوان یک سلسله با عترت یک طایفه با قرآن تا چند ستمکاری از دشمن دون آید؟ ظلم و ستم و بیداد از خصم زبون آید؟ وز دیدهء این امت صد چشمه خون آید از سینهء اهل درد فریاد درون آید آن زمزمهء شیرین بر گوش کنون آید ای کاش دگر مهدی (عج) از پرده برون آید پیوسته چو مظلومان «میثم» به دعا کوشد تا رخت فرج را حق بر قامت او پوشد
رسول داور آمد ، به غرب و خاور آمد           نخست و آخر آمد ، به انبیا سر آمد به رخ فتاد بتها ، بی پیش ماه بطحی شکست طاق کسری ، شه مظفر آمد ز جلوه گاه قرآن ، دمید نور یزدان که نور طور و فاران ، بکوی دیگر آمد نگار ماه منظر ، جهان ازو منور به فرق عشق افسر ، به عرش زیور آمد بپوش چهره ماها ، زشرم روی طاها که بین دلرباها ، ز جمله بهرتر آمد به انبیاست استاد ، کند به عشق ارشاد جهان ز مهر او شاد، حبیب داور آمد شد از افق هویدا ، جمال ماه بطحی به شام تار یلدا ، عجب مهی درآمد به گمرهان بگوئید ، که دل ز غم بشوئید ز شاهراه توحید ، شفیع محشر آمد ز روی اوست پیدا ، تجلیات زهرا (ع) به شوره زار دنیا ، گلی معطر آمد گذشت شام حسرت ، رسید صبح عشرت به عاشقان بشارت ، که می به ساغر آمد شنو کلام او را ، صلای عام او را نگر مقام او را ، که فوق حیدر آمد دمی چو هست باقی ، کرم نمای ساقی که شاه ملک باقی ، صفای کوثر آمد گلی به این وجاهت ، رخی به این ملاحت به کارگاه خلقت نه بار دیگر آمد ( حسان ) به لطف ایزد ، رضایت محمد (ص) ز مدح آل احمد (ص) ، ترا میسر آمد مرحوم
با صد هزاران جلوه شد از پرده بیرون ماه من تا ماه گردون را کند محو جمال خویشتن دل روشن از سیماى او جان سر خوش از صهباى او شاهى که خاک پاى او شد سرمه چشمان من کوکب بدان تابندگى گوهر بدان رخشندگى سلطان بدان بخشندگى نشنیده کس اندر، زمن‏ آمد امیر کاروان محبوب دل آرام جان دیدار یار مهربان از دل برد رنج و محن‏ ساقى کرم کن جام را تا پخته سازد خام را در هم شکن اصنام را کامد نگار بت شکن شاها ز مسکین یاد کن دلخستگان را شاد کن جان را ز غم آزاد کن تا خرمى بخشد به تن‏ مشعل ز علم افروخته اوراق ظلمت سوخته خیاط رحمت دوخته بر قامت او پیرهن‏ روشن تر از مه روى او خوشبوتر از گل موى او چون قامت دلجوى او سروى نروید در چمن‏ شب رفت و صبح آمد ز پى دوران ظلمت گشت طى‏ پروانگان شمع وى جمع‏اند در هر انجمن از مکه پیدا شد گلى در شوره زارى سنبلى‏ آمد خوش الحان بلبلى، کندآشیان زاغ و زغن‏ در یتیمى در عرب از «آمنه بنت وهب» تابد از آن در روز و شب نور خداى ذوالمنن‏ ناخوانده درس استاد شد ویرانه‏ها آباد شد کاخ کرم بنیاد شد، خار مظالم ریشه کن یکتاپرستى دین او، صلح و صفا آیین او از خامه شیرین او شد زنده آداب و سنن حق بر ضلالت چیره شد روشن فضاى تیره شد چشم کواکب خیره شد بر آن مه پرتو فکن‏ آوازه شاه عرب، پیغمبر عالى نسب‏ از روم و شامات و حلب بگذشت تا چین و ختن احمد ابوالقاسم کزو، شد دین حق با آبرو از پیشوایان برده او، گوى فصاحت در سخن خرگه به عرش افراخته، سایه به فرش انداخته کاخى ز دین پرداخته، ایمن ز آفات و فتن جبریل خواند در سما بعد از ثناى کبریا مدح رسول مصطفى، وصف نبى موتمن شاهى که جبریل امین ساید به درگاهش جبین حوران فردوس برین بگزیده در کویش وطن بردیمانى در برش، تاج رسالت بر سرش‏ برد از صفا خاک درش رونق ز فردوس عدن‏ صف بسته یکسر انبیا در پیشگاه مصطفى احمد که آمد مقتدا بر پیشوایان کهن لولاک نقش پرچمش، هستى طفیل مقدمش‏ ختم رسل کز خاتمش شد خیره چشم اهرمن صبح سعادت روى او، فردوس رضوان کوى او چون تربت خوشبوى او هرگز نبوید یاسمن ایوان کسرى، کاخ کى، لرزید ارکانش ز پى شد در شب میلاد وى دریاى رحمت موج زن فرمود حق در شأن او (ماکان) در قرآن او جان ها فداى جان او، مهرش چو روح اندر بدن نورى که از الهام وى، شد قوم وحشى رام وى آمد محمد نام وى، صورت نکو، سیرت حسن بیرون چو مغز از پوست شد، آنچه که حدّ اوست شد تا با خبر از دوست شد، شد بى خبر از خویشتن با طبع خوش خواند «رسا» میلاد شاه انبیا وصف رسول مصطفى در آستان بوالحسن
زیک مشرق نمایان شد دو خورشید جهان آرا که رَخت نور پوشاندند بر تن آسمان ها را دو مرآت جمال حق،دو دریای کمال حق دو نور لایزالِ حق،دو شمعِ جمعِ محفل ها دو وجهُ الله ربانی،دو سر الله سبحانی دو رخسارِ سماواتی،دو انسانی خدا سیما دو عیسی دَم،دو موسی یَد،دو حُسنِ خالق سرمد یکی صادق یکی احمد،یکی عالی یکی اعلا یکی بنیانگر مکتب،یکی آرنده ی مذهبی یکی انوار را مشعل،یکی اسرار را گویا یکی از مکه انوار رُخش تابید در عالم یکی شد در مدینه آفتابِ طلعتش پیدا یکی نور نبوت را به دل ها تافت تا محشر یکی نور ولایت را ز نو کرد از دَمش احیا رسد آوای قالَ الصادق و قالَ رسول الله به گوش اهل عالم،تا که این عالم بود بر پا یکی جانِ گرامی در دو جسمِ پاک و پاکیزه دو تن اما چو ذات یک تا هر دو بی همتا محمد کیست جانِ جانِ جانِ عالم خلقت که گر نازی کند در هم فرو ریزد همه دنیا محمد کیست روح پاک کُلِ انبیا در تن که حتی در عدم بودند بی او انبیا یک جا محمد کیست مولایی که مولانا علی گوید منم عبد و رسول الله بر من رهبر و مولا محمد از زمان ها پیشتر می زیست با خالق محمد از مکان پیموده ره تا اوج اَو اَدنی محمد محورِ عالم،محمد رهبر آدم محمد منجی هستی،محمد سیدِ بطحا محمدکیست آنکو بوده قرآن،دفتر مدحش که وصفش را نداند کس، به غیر از قادر دانا محمد را کسی نشناخت جز حق و علی هرگز چنان که جز خدا و او کسی نشناخت حیدر را وضو گیرم ز آب کوثر و شویم لب از زمزم کنم آنگه به مدح حضرت صادق سخن اِنشا ششم مولا،ششم هادی،ششم رهبر،ششم سرور که هم دریای شش گوهر،بود هم در شش دریا صداقت از لبش خیزد،فصاحت از دَمش خیزد فلک قدر و ملک عبد و قضا مهر و قدر امضا بسی زُهاد و عُبادند بی مهرش همه کافر بسی عالم،بسی عارف،همه بی نور او اعمی دو خورشید منیر او هشام و بو بصیر او دو کوه حکمت و ایمان دو بحر دانش و تقوی مرا دین نبی مهر علی و مذهب جعفر سه مشعل بوده و باشد چه در دنیا چه در عُقبی در دیگر زنم غیر از در آل علی هرگز ره دیگر روم غیر از ره این خاندان حاشا بهشت من بود مِهر علی و مِهر اولادش نه از محشر بُود بیمم، نه از نارم بود پروا سراپا عضو عضوم را جدا سازند از پیکر اگر گردم جدا یک لحظه از ذریه ی زهرا از آن بر خویش کردم انتخاب نام میثم را که باشم همچو او در عشق ثارالله پا بر جا
همه جا ظلمت و تاریکی بود دل انسان سیه و تیره و دود هیچکس یاد خداوند نبود همه در بندگی بت به سجود اهل مکه همه سرگرم به دنیا بودند بی خبر زعالم بالا بودند سر به تعظیم هُبل بندهء عُزّی بودند همه در قید تن و دور ز فردا بودند کعبه گردیده بُد از قالب الله به دور همه دنیا طلب و در کف دنیا به سرور بردگان نوکر ارباب به شلّاق و به زور رسم این بود که دختر بشود زنده به گور چیره بر سینه سیاهی و همه تشنهء نور ناگهان در شبی از خاطره ها نور رسید میِ پاک ازلی بر دل غمدیده چکید شد جهان غرق امید روح بر سینه دمید تیرگی تا که صدای قدم نور شنید از سر صحنه پرید لب عالم خندید پشت هر ظلم خمید اشک شوق از وسط مردم دیده غلطید نور بر خلق جهان داد نوید گشته آغاز دگر صبح سپید چه ظهوری چه حضوری چه طلوعی که رهِ چاره به هر ظلمت بست رشته های غم و اندوه گسست در جهان معجزه هایی پیوست پادشاهان جهان لال در آنروز چه پست آب دریاچه ء ساوه به دل خاک نشست سرد و خاموش شد آتشکدهء فارس خدا شاهد هست طاق کسری  و همه کنگره هایش بشکست چه قیامی چه پیامی چه کلامی وعده ء حق شد و وقت زهق الباطل شد آرزوهای همه حاصل شد کشتی گمشدگان وارد در ساحل شد حلقه ء بزم اوالعزم دگر کامل شد هاتفی گفت که ای عالمیان پیرو جوان خُرد و کلان دیده بگشود به عالم دُرِ سرمد آمد مهر امجد آمد فیض ممتد آمد ماه مفرد آمد عشق بی حد آمد دم به دم بر دل و جان عشق مشدّد آمد روح مجرّد آمد آنکه از جانب حق گشت مؤيد آمد احمد و حامد و محمود محمّد آمد آمد آن شاه که آخر نبیّ ممتحن است ماه هر انجمن است خصم هر اهرمن است دل هر دلشده را راهزن است گل نه خلّآق هزاران گل و باغ و چمن است وسط باغ جنان قبله ء هر نسترن است روح تازه به تن است شه شیرین سخن است جاری از کنج لبش آب بقا از دهن است پدر فاطمه و جدّ حسین و حسن است او که فخر همهء عالم و هر مرد و زن است فخرش این است که یارش یل طوفان فکن است دوش او جای قدوم علیّ بت شکن است بخدا احمد مختار ندارد به جهان یار پس از خالق دادار بجز حیدر کرار همان سیّد ابرار همان سرور و سردار همان ساقی و سالار همان واقف اسرار همان دلبر و دلدار همانکس که زحق صاحب دریای فضائل شده بسیار همانکس که بهشت است ولایش و بغضش سند نار همان مرکز انوار بُود آئینه ء روی خداوند به رخسار به حق حجت حق است و زهر چیز خبردار به تیغ دو سرش در همه جا قاتل کفّار سخنش درّ گهر بار نگهش خالق گلزار همان رهگذر کوچه و بازار که یوسف ز فراقش شده بیمار همانکس که خدا داده به او ماه شب تار پناه دل هر زار امید هر گرفتار کلید قفل هر کار ابالفضل علمدار به ابالفضل به آن کعبه نشین عرفات به حسین تشنه لب آب فرات عشق پیغمبر و کشتی نجات به حسن آن علوی زادهء نیکو حسنات مظهر صلح و ثبات به رخ فاطمه آن روح حیات بحر خیر و برکات به علی مظهر پاکی دل و صوم و صلواة ماه تابان به سر شیعه به هنگام ممات و به پیغمبر اکرم شه الله سکنات مه زیبا وجنات ز دل و جان و وجود همه عالم صلوات
زیک مشرق نمایان شد دو خورشید جهان آرا که رَخت نور پوشاندند بر تن آسمان ها را دو مرآت جمال حق،دو دریای کمال حق دو نور لایزالِ حق،دو شمعِ جمعِ محفل ها دو وجهُ الله ربانی،دو سر الله سبحانی دو رخسارِ سماواتی،دو انسانی خدا سیما دو عیسی دَم،دو موسی یَد،دو حُسنِ خالق سرمد یکی صادق یکی احمد،یکی عالی یکی اعلا یکی بنیانگر مکتب،یکی آرنده ی مذهبی یکی انوار را مشعل،یکی اسرار را گویا یکی از مکه انوار رُخش تابید در عالم یکی شد در مدینه آفتابِ طلعتش پیدا یکی نور نبوت را به دل ها تافت تا محشر یکی نور ولایت را ز نو کرد از دَمش احیا رسد آوای قالَ الصادق و قالَ رسول الله به گوش اهل عالم،تا که این عالم بود بر پا یکی جانِ گرامی در دو جسمِ پاک و پاکیزه دو تن اما چو ذات یک تا هر دو بی همتا محمد کیست جانِ جانِ جانِ عالم خلقت که گر نازی کند در هم فرو ریزد همه دنیا محمد کیست روح پاک کُلِ انبیا در تن که حتی در عدم بودند بی او انبیا یک جا محمد کیست مولایی که مولانا علی گوید منم عبد و رسول الله بر من رهبر و مولا محمد از زمان ها پیشتر می زیست با خالق محمد از مکان پیموده ره تا اوج اَو اَدنی محمد محورِ عالم،محمد رهبر آدم محمد منجی هستی،محمد سیدِ بطحا محمدکیست آنکو بوده قرآن،دفتر مدحش که وصفش را نداند کس، به غیر از قادر دانا محمد را کسی نشناخت جز حق و علی هرگز چنان که جز خدا و او کسی نشناخت حیدر را وضو گیرم ز آب کوثر و شویم لب از زمزم کنم آنگه به مدح حضرت صادق سخن اِنشا ششم مولا،ششم هادی،ششم رهبر،ششم سرور که هم دریای شش گوهر،بود هم در شش دریا صداقت از لبش خیزد،فصاحت از دَمش خیزد فلک قدر و ملک عبد و قضا مهر و قدر امضا بسی زُهاد و عُبادند بی مهرش همه کافر بسی عالم،بسی عارف،همه بی نور او اعمی دو خورشید منیر او هشام و بو بصیر او دو کوه حکمت و ایمان دو بحر دانش و تقوی مرا دین نبی مهر علی و مذهب جعفر سه مشعل بوده و باشد چه در دنیا چه در عُقبی در دیگر زنم غیر از در آل علی هرگز ره دیگر روم غیر از ره این خاندان حاشا بهشت من بود مِهر علی و مِهر اولادش نه از محشر بُود بیمم، نه از نارم بود پروا سراپا عضو عضوم را جدا سازند از پیکر اگر گردم جدا یک لحظه از ذریه ی زهرا از آن بر خویش کردم انتخاب نام میثم را که باشم همچو او در عشق ثارالله پا بر جا
تيغ ابرويت غزل را در خطر انداخته پیشِ پايت از تغزل بسكه سر انداخته مرد اين ميدانِ جنگِ نابرابر نيستم تيرِ مژگانت ز دستِ دل سپر انداخته بنده ای؟ پروردگاری؟ این شکوهِ لایزال شاعرانت را به اما و اگر انداخته! نامی از ميخانه ها نگذاشت باقی نام تو باده را چشم خمارت از اثر انداخته ساقیِ معراج، عرش گنبد خضرایی ات جبرئيل مست را از بال و پر انداخته کار ديگر از ترنج و دست هم، يوسف گذشت تيغ، سرها را به اظهارنظر انداخته سود بازار نمک انگار چيز ديگری ست! خنده ات رونق ز بازار شكر انداخته عاشق و معشوق ها ازهجر رويت سوختند عشق تان آتش به جانِ خشک و تر انداخته این تنورِ داغ مدح چشمهایت؛ مهربان نان خوبی دامنِ اهل هنر انداخته مهربانیِ نگاهت، ای صبورِ سربه زير دولت شمشير را از زور و زر انداخته تا سبكباریِ دل، چوبِ حراجت را بزن چين زلفت در سرم شوقِ سفر انداخته آمدم بر آستانت در زنم، يادم نبود! ميخ سرخی كوثرت را پشت در انداخته...
آچوب خلایقه حق باب رحمت و برکات منوّر ایلدی دنیانی سرور عرصات گلوب مبشّر رحمت سنوبدی لات و منات ویروبدی مژده سین انجیل و مصحف و تورات نثار ایدون گل رخسارینه اوجا صلوات نقدر جلوه سی واردی بهشت زیبانون نقدر یپراقی واردی درخت طوبانون نقدر  واردی صفاسی قصورِ رضوانون نقدر موج ویرار آب کوثر جنّات دیون مُحَمَّد و آل مُحَمَّدَه صلوات نقدر شمس و قمرسیر ایده لّه روی مدار نقدر نور ویرر وقت شبده اولدوزلار نقدر واردی فلکده ثوابت و سیّار نقدر واردی سماواتیده بروج و کرات دیون مُحَمَّد و آل مُحَمَّدَه صلوات نقدر نازل اولوب انبیالر ایچون آیات نقدر نقطه اولوب ثبتِ صفحۀ تورات نقدر طوریده موسایه حق دیوب کلمات نقدر لوحیده آیات ثبت ایدوب ثبات دیون مُحَمَّد و آل مُحَمَّدَه صلوات نقدر روز ازلدن گلوب یره باران نقدر موج گوروب نوح اولاندا کشتیبان نقدر روز بلاده فغان ایدوب طوفان نقدر گودی دریالر ایچره وار قطرات دیون مُحَمَّد و آل مُحَمَّدَه صلوات نقدر صفحۀ سینانی نور ایدوب برّاق نقدر واردی آغاشلاردا شاخه و یپراق نقدر عالم امکاندا واردی داش توپراق نقدر عالم خلقتده خلق اولوب ذرّات دیون مُحَمَّد و آل مُحَمَّدَه صلوات نقدرحشره کیمی خلق بو جهانه گلر نقدر گونده بشر عالم بقایه گیدر نقدر خلق ایلیوب خلق خالق اکبر نقدر واردی یر آلتیندا پیکر اموات دیون مُحَمَّد و آل مُحَمَّدَه صلوات نقدر عالم امکانیده نفس چکولور نقدر باغ و زراعتده تخملر اکولور نقدر دهریده طوفان اولاندا یل لراسولور نقدر واردی بو عالمده گلشن و باغات دیون مُحَمَّد و آل مُحَمَّدَه صلوات نقدر پر برکتدی جهاندا آل مناف نقدر واردی علیده فضایل و اوصاف نقدر تیغ ویروب حق یولوندا روز مصاف نقدر واردی علی سینه سینده معلومات دیون مُحَمَّد و آل مُحَمَّدَه صلوات نقدر درد و مصیبت گوروبلر آل عبا نقدر قان توکولوب کربلاده عاشورا نقدر جنّ و ملک لر ایدر حسینه نوا حسین قانی نقدر دینده قویوب اثرات دیون مُحَمَّد و آل مُحَمَّدَه صلوات نقدر اهل ولا غملره اولوب آماج نقدر بیتیده لبیک سسلنوب حجاج نقدر واردی «محبی» بهشت ایچینده سراج نقدر گونده  عبادت ایدوله مخلوقات دیون مُحَمَّد و آل مُحَمَّدَه صلوات
شمس رویت همیشه تابنده است ابرویت ذوالفقارِ برنده است دلت از مهر و عشق آکنده است نام احمد تو را برازنده است یا محمد که هر دو زیبنده است مست جامت شدم خدا را شکر صید دامت شدم خدا را شکر بعد، رامت شدم خدا را شکر من بنامت شدم خدا را شکر هر اسیری به تو پناهنده است خانواده به خانه محتاج است مو پریشان به شانه محتاج است مرغ، بر آب و دانه محتاج است نوکرت بی بهانه محتاج است دستِ لطفت زِ بس که بخشنده است زینت دوش تو حسین و حسن عطر تو برده عطر و بوی وطن شاهد حرف من اویسِ قرن بتکان باز هم عبا، دلِ من... ... بر همین عطر دلنشین بند است خطبه های فصیح تو دریاست خنده های ملیح تو غوغاست سینه ی ما... ضریح تو اینجاست رحمتی و شبیه تو زهراست نامتان هم مرا خوشایند است چشم تو کرده بر دلم اثبات من کجا خواندن از شما... هیهات پس نوشتم به جای این ابیات بر محمد و آل او صلوات این دعا ضامنِ فرستنده است راه سخت است، راهِ حل داری میل برچیدن هُبَل داری صحبت از رب لم یزل داری فاطمه را که در بغل داری دشمن ابترت سرافکنده است سوره خواندی و از ولی خواندی هر کجا بی معطلی خواندی سنگ هم خوردی و ولی خواندی آیه آیه "علی علی" خواندی شاهد حرف من خداوند است بستر تو که جای هرکس نیست منبر تو که جای کرکس نیست پس خلافت برای ناکس نیست لایق مسند شما پس نیست... ...غیر خیبر شکن که رزمنده است حشر، حق است... پس اجل حق است راه توحید از ازل حق است الحق این حرف چون عسل حق است حق علی و علی معَ الْحَق است حق علی را به قلب ما کنده است میوه داده است اشک و آه علی دو جهان، شیعه شد سپاه علی مذهب صادق است، راه علی مثل موجی به تکیه گاه علی... ...مکتب جعفری خروشنده است ‌‌
سحر مکه صفای دگری پیدا کرد ناله سوخته دل‌ها، اثری پیدا کرد کعبه می‌خواست که دل را ز بتان پاک کند دید فرزند خلیل و جگری پیدا کرد به تمنای لبان پسر اسماعیل زمزم از شوق، عجب چشم تری پیدا کرد نور توحید پس از غیبت طولانی خویش در حرم فرصت هر جلوه‌گری پیدا کرد سالیانی خبر از حضرت جبریل نبود مصطفی آمد و او بال و پری پیدا کرد از قدوم پسر آمنه و عبدالله امّت پاک سرشتان، پدری پیدا کرد خاتم از راه رسید و شجر هر چه رسل تازه بر بار نشست و ثمری پیدا کرد ما هدایت شدۀ نور رسول اللهیم ریزه خوار کرم زادۀ عبداللهیم بی وجود تو بشر بی سر و سامان می‌شد همه جا نور خدا مخفی و پنهان می‌شد بی وجود تو کجا در همۀ امت‌ها نام این قوم مزین به مسلمان می‌شد تا که از قوم دگر حرف میان می‌آید تکیۀ بازوی تو شانۀ سلمان می‌شد تو دعا کردی و ما شیعۀ مولا گشتیم از همان روز، دلت گرم به ایران می‌شد رخصتی می‌دهی ای سرور زیبا رویان گویم از چه رخ تو قاتل هر جان می‌شد با تبسم به لب غنچه تو گل می‌کرد گیسوی حور، به یکباره پریشان می‌شد علت این بود که در روی ملیحانۀ تو قدری دندان ثنایات نمایان می‌شد ذکر تسبیح تو آهنگ بیان ملک است شکل ترکیب رخ تو نمک اندر نمک است بی دم قدسی تو مرده‌ای احیا نشود پسر مریم قدّیسه، مسیحا نشود پشت موسی به تو و حضرت مولا گرم است ورنه بی اذن شما وارد دریا نشود گر زلیخا رخ زیبای تو بیند در خواب پای دلداگی یوسفی رسوا نشود همه از رحمت تو حرف میان آوردند از چه رو علت هر خشم تو افشا نشود غضبت رمز «اشدّاء علی الکفّار» است لشگر کفر حریف تو به هیجا نشود با دعای تو علی صاحب تیغ دو سر است بی رضایت گره از ابروی او وا نشود جز به پیش غضب چشم تو در وقت نبرد کمر تیغ علمدار احد، تا نشود تو ز نور احدی، اشرف مخلوقاتی پدر فاطمه‌ای، تاج سر ساداتی تو کریمی و کریمان همه از نسل تواند سائلان بین، گذر یار بلافصل تواند هر که ابتر به تو گفته رحمش ناپاک است همۀ خلق خدا ریزه‌خور نسل تواند آن کسانی که ندارند به دل حب علی در عمل امت ملعون شده و رذل تواند زدن فاطمه بر اهل یقین ثابت کرد این اراذل پی آتش زدن اصل تواند چون تمسّک به علی شرط شفاعت باشد شیعیان در صف محشر همگی وصل تواند چه کسی گفته اباالفضل ز اولاد تو نیست؟ ثلث سادات ز اولاد اباالفضل تواند بعد محسن که دل فاطمه حساس شده پسر سوم زهرای تو، عبّاس شده مکتب قدسی تو نور حقایق دارد چارده مصحف تابنده و ناطق دارد دشمن کور دل تو ز کجا می‌دانست راه تابندۀ تو حضرت صادق دارد ظاهراً خاک حریمش شده با خاک یکی باطناً او حرمی در دل عاشق دارد روزی بندگی ما همه دست آقاست در عمل او صفت کامل رازق دارد سال‌ها می‌گذرد، سرخی خاک یثرب اثر خون تن زخم شقایق دارد گر که گوش دل ما باز شود این ایام صحبت از توطئۀ چند منافق دارد زود شهر نبی از مادر ما خسته شده باورم نیست که دستان علی بسته شده   
پری برای مناجات نیمه شب بدهید نگار آمده پس باده روی لب بدهید مرا همیشه فقیر الحسن لقب بدهید  مرا ز قوم بنی سامرا نسب بدهید سرم که گرم تو شد خوب و سربه راه شدم مسافر سفر "سُرَّ مَن‌ راه" شدم خوشم که محمل لیلی رکاب داد به من مجال دیدن رویش به خواب داد به من خمار بودم و ساقی شراب داد به من شرابی از نجف بوتراب داد به من که از نجف بروم سامرا و هو بکشم حدیث عشق تو را به هزار سو بکشم دلم‌ به گیسوی تو بسته است وا نکنی جدا شدم ز همه تا مرا رها نکنی نیاید آنکه مرا خاک زیر پا نکنی بگو چکار کنم گر مرا دعا نکنی حرام‌ باد نفس گرکه نیست پای شما مباد سر به تنم‌ گر نشد فدای شما خدا نوشت خدایی کنی و سر باشی برای من، منِ بی دست و پا پدر باشی به شیعیان گرفتار خود سپر باشی امام مفترض الطاعه بشر باشی من آمدم به سویت از سوی ملیکه قم مرا پناه بده ای امام یازدهم تمام مردم ایران تب شما دارند امید پر زدن سمت سامرا دارند چه اشتیاق عجیبی به آن هوا دارند به دل هوای ضریح جدید را دارند پرم بده روی آن گنبدی که خورشید است کسی شبیه تو آقا کجا و کی دیده است خراب شد حرمت باز زود احیا شد در حرم بروی خیل زائران وا شد دوباره دور تو از زائران چه غوغا شد ز نور گنبد تو کل شهر زیبا شد میان‌ صحن از بغض سینه میسوزد دلم برای غریب مدینه میسوزد اگرچه یک حسن فاطمه حرم دارد ولی یکی دگرش غم بروی غم دارد نه گنبد و نه ضریح و نه یک علم دارد و صحن خاکی او اشک و روضه کم دارد برای غربت او تا ابد سخن دارم هرآنچه را که خدا داده از حسن دارم
ما همیشه ریزه خوار خوان مولاییم و بس از عناوین جهان مجنون و شیداییم و بس تا خدا باشد خدا ممنون زهراییم و بس بنده ی زینب سلام الله علیهاییم و بس بانوی آزادگان ، آزادمان کرد از جهان بیشتر مدیون او هستیم در این دودمان ای مسلمانان مسلمانی ما از زینب است هم قرار و هم‌ پریشانی ما از زینب است بین میدان ها رجز خوانی ما از زینب است نام جاوید سلیمانی ما از زینب است زینبی ها پای حق تا پای جان می ایستند مانده عالم تا بفهمد زینبی ها کیستند هر که دارد در دلش شوق شهادت زینبی است هر که در عمرش نداده تن به ذلت زینبی است در جهان هر زن که باشد اهل عفت زینبی است مرد اگر شد فاتح میدان غیرت زینبی است آی مردم هر چه آید پیش ، میزان زینب است چون خداوند اشتراک کل ادیان ، زینب است افتخار دین و قرآن است بانوی دمشق چون خدا پیدا و پنهان است بانوی دمشق تکیه گاه شیرمردان است بانوی دمشق جان و جانان حسن جان است بانوی دمشق از جمل تا کربلا میدان به دست زینب است آرزوی باطل دشمن شکست زینب است زینب آزاده است مردم ، در عمل نه در شعار او قیامت آفریده با حیا و با وقار خطبه هایش بود برّان مثل تیغ ذوالفقار زن به این مردی ندیده است و نبیند روزگار هر چه از خوبان شنیدی هست در او جلوه گر اوست زهرا یا علی یا که خدا یا که بشر ؟ او پیامش را به گوش کل این دنیا رساند او اگر مظلوم واقع شد ولی ساکت نماند ایستاد و دشمن حق را سر جایش نشاند بی جهت او را خدایش زینت مولا نخواند حیدری که زینت ِ از عرش تا فرش ِ خداست زینتش تنها در عالم بانوی کرببلاست زینب آمد راه را بر ما نمایان کرد و رفت زینب آمد عاشقی ها را دو چندان کرد و رفت زینب آمد کربلا را شهر شیران کرد و رفت "زینب آمد شام را یکباره ویران کرد و رفت" زینب آمد عشق را جور دگر تفسیر کرد زینب آمد راه و رسم عاشقی تغییر کرد زینب کبراست فخر عترت و قرآن و دین زینب کبراست بانوی رقیه آفرین در مقامات جنابش بس بُوَد تنها همین در رهش عباس قربان می کند ام البنین هر کسی گشته حسینی ، هست زینب مرجعش ملجاء اهل حرم عباس و زینب ملجأش گریه کن ای شیعه بر او ، گریه کن با مادرش بی حسینش ماند ... این اصلا نمی شد باورش بر سرش آمد چه ها ، نشناخت او را همسرش بود باران ، دم به دم ، یکسال و نیم آخرش آمدم دنیا که بر زینب عزاداری کنم مانده ام که بر کدامین غصه اش زاری کنم
مولف کتاب می سبو و ساغر آمده ملیکه ی ملائکه به صبح محشر آمده خدایگان دلبری به عشق دلبر آمده عجیب اینکه زینت جمال حیدر آمده هی العلی هی العلا هی العلی مرتضا زمان زمان دلبری امامت شراب را ببین به چشم خویشتن قیامت شراب را ببین به اشک عاشقی روایت شراب را همینکه زینب آمده زعامت شراب را نماز عاشقی بخوان نما به زینب اقتدا دو چشم بسته اش ببین  به سمت باده باز شد گشوده بر ملائکه بسیط بسط راز شد به نام نامی اش غزل نسیم سرفراز شد که چشمهای بسته اش چه سان زمینه ساز شد که زینب است بانوی اشاره های کربلا تجلی جلای حق به نام زینب است و هو شرب مدام نشئه از کلام زینب است و هو وصف صفات مرتضا مرام زینب است و هو لطف و عطای کبریا ز جام زینب است و هو از این جهت عیان شده از او علی و کبریا عطش کجاست تا شود تشنه ی تشنه کام او عطش کجاست تا زند لب به شراب جام او عطش کجاست تا شود بنده لطف عام او عطش کجاست تا شود خادمه ی مرام او که اوست از دم ازل عدیل وصف هل اتی پس از غروب مادر او غرور اهل خانه شد عصای دست مرتضا ز کینه ی زمانه شد به جرعه های آب او جواب هر بهانه شد برای بحر غصه ها به خانه او خزانه شد نموده سینه را سپر به سوی نشتر جفا فزت و رب تهدمت سوخت ز غصه ی پدر فرق سر شکسته را سوخت ز ناله ی جگر همان زمان اشاره شد همانکه دید پشت در که سوز سینه میزند به جان او همی شرر زینب و داغ مرتضا زمینه ساز نینوا چه خواهری ست مادر کریم زاده ی کرم چه خواهری ست خواهر رحیم زاده ی حرم چه خواهری ست خواهر غریب زاده ی نعم چه خواهری ست خواهر حسن میان بحر غم شنید او کیومک ز کام خشک مجتبی نوح سفینه ی بلا یونس عرش آبرو ساحل عرش منزلت ندیده دیده همچو او که در مسیر شام از خون جگر کند وضو به نیزه دید اسم حق اسیر عشق حق و هو خطابه خوان رایت ما رایت ما زینت مرتضا ست او عصمت زهره الشرف زینب فاطمه است او عزت شحنه النجف زینب مجتبا ست او رحمت عشق در صدف زینب شاه کربلا به بزم عشق شد هدف که کنت کنزا را کند به شهر شام برملا ندیده مردآفرین خالق خلقت اینچنین ندیده عشق همچو او به پاکبازی از یقین ندیده تیغ همچو او صراط عاشق آفرین ندیده اشک دیده ای که اوست دُر خوشه چین به طوف طره اش ملک سپرده دست التجا
با چه توان می‌توان وصف تو گفتن آی که ناممکن است گفتن از این زن عاجز و گُنگ‌اند و لال و اَبکَم و الکن موقع وصفت همیشه دوست و دشمن مدح کجا و دَم از جلالت زینب شاه نجف محو تو دیارِ علی هم پیش تو خم گشته ذوالفقار علی هم زینت زهرایی و اقتدارِ علی هم فخر خدایی و افتخارِ علی هم صحبت کروبیان کرامت زینب کیستی ای چادر تو کعبه‌ی سیّار کیستی ای معنیِ علی دلِ پیکار کیستی ای معدنِ تحمل اسرار هیچ نگفتیم و در مقابل بسیار ما همه هیچیم پیش شوکت زینب ای متوسل به تو تمام ملائک ای متوجه به تو سلام ملائک ای مترنّم به تو امام ملائک ای متبرک به تو کلام ملائک درکِ فرشته کجا و قدمت زینب قله‌ی صعب‌العبورِ آل علی تو داد شهادت فلَک مثالِ علی تو وارث قدوسی جلال علی تو بعدِ حسین از خدا سوالِ علی تو آلِ علی زنده از صلابت زینب نورِ جلالی و جلوه‌های جلیله مُتَّصَفی بر همه اسماء جمیله مصطفوی فاطمی علیمه عقیله قبله‌ی آلِ حسین  و قلبِ قبیله ای قسم قدسیان قداست زینب چشم خدا گرم این شکوه و یقین است فاطمه آن است و یاکه فاطمه این است زن اگر این است و خواهری به همین است مردی اگر هست  طفلِ خاک‌نشین است عقل نبرده است پِی به ساحت زینب ای همه‌ی تو حسین و ای همه‌اش تو اول این راه او و خاتمه‌اش تو فاضله‌ی فاهمه‌اش فاطمه‌اش تو زمزمه‌ی تو حسن و زمزمه‌اش تو هست حسن پرده‌دار عزت زینب محوِ تو عمری همه حواس حسین است هر نظر مرتضی شناس حسین است فیض دعای تو التماس حسین است پشت سپاه غمت سپاس حسین است هست نگاهش به استجابت زینب نامِ تو را کرببلا روی نگین زد اذن ، حماسه گرفت و نقش جبین زد نی که فقط خطبه‌ات به کوفه کمین زد زلزله‌اش کاخ شام را به زمین زد هیمنه‌ها شد غبارِ همت زینب با تو ستون حرم به جای خودش ماند با تو حرم باز روی پای خودش ماند بیرق شیعه در اعتلای خودش ماند شامِ جهالت در انزوای خودش ماند کرببلا مانده از امامت زینب امر به صبرت نمود حکم برادر تا که نبیند جهان تلاطم حیدر امر به صبرت نمود ورنه مُسَخر پیش شکوه تو بود آنهمه لشکر چشم علمدار بر شهامت زینب ماندی و خورشید از غبار برآمد از نفست تیغ آبدار برآمد قلب فشردی و لاله‌زار برآمد بر سر نخل حسین بار برآمد تازه شروع می‌شود قیامتِ  زینب کوفه‌ی بیچاره تا نهیب تو را دید شام در آتش شد و لهیب تو را دید بیرق طوفانی‌ات شکیب تو را دید کرببلا فتحِ عنقریب تو را دید حضرت نهج‌البلاغه حضرت زینب آه که سرنیزه‌ای غریبِ تورا برد داد که سنگی لبِ حبیبِ تورا برد پیرهنی پاره شد نصیبِ تورا برد ضربه‌ای آوای یامُجیبِ تو را برد کرببلا گریه کن به غربت زینب غزّه بمان روی پا که می‌رسد از راه لحظه پیروزی‌ات که نصرُمن‌الله غزه بمان اندکی که آتش این آه می‌زند آتش به ظلم و ظالم و گمراه غزّه توسل نما به نصرتِ زینب
چه خوب شد که ذکر دل ، علی علی است روز و شب پناه اول آخرم ، فاطمه شد به لطف رب چه خوب شد که گشته ام غلام قنبر کسی که عالم از شجاعتش ، هنوز مانده در عجب فراری اُحُد کجا ، دلاور احُد کجا کجاست شان مصطفی ، نایب عافیت طلب امان از آن که حُرمت ِ امین وحی را شکست کشیده دین چه ها ازین ، خلیفه های بی ادب به زیر دین ِ حضرت خدیجه ایم و فاطمه اگر علی علی علی ، نشسته است روی لب بناز شیعه تا ابد ، به دین آسمانی ات سهم کدام مکتبی ، شده عقیله العرب چه همتی ، چه غیرتی ،چه کرده است پای دین فاطمه ی کرببلا ، زینب صبر آفرین سلام ای عقیله ی ، تمامی زمانه ها کسی نداشت مثل تو ، ز فاطمه نشانه ها تو بی معلم عالمه ، فهیمه ای و فاضله تو جاودنه گوهری ، در یم بی کرانه ها نشانده کوه غیرتت ، وقار و صبر و هیبتت حماسه ی حسین را ، به صدر جادوانه ها تو دست بسته بسته ای ، دست بنی امیه را حریف عزم راسخت ، نمی شود بهانه ها چه گویم از کرامتت ، سرم فدای قدرتت تو روضه ات بهشت را ، می آورد به خانه ها سلام سایه ی سر و ، ملیکه ی حسینیان سلام مطمئن ترین، پناه آخر الزمان در آسمان عاشقی ، تو سرترین ستاره ای سرآمد حسینیان ، میان هر هزاره ای زمین و آسمان همه ، فدای آن خدای که نکرد خلق غیر تو ، فاطمه ی دوباره ای توسلی به حضرت ِ خطیبه ی فدک نما بهم بریز کوفه را ، فقط به یک اشاره ای علی حسین مجتبی ، فاطمه و محمدی برای جمع پنج تن ، فقط تو استعاره ای خطبه شام و کوفه ات ، شبیه خطبه فدک نهیب زد سر ِ ستم :" هنوز هیچ کاره ای" بت شکنی و دخترِ بت شکن مدینه ای شیر زنی و دختر ِشیر زن مدینه ای حماسه های حیدری، نشسته در کلام تو به ظلم پشت پا زده ، فاطمه مرام تو همیشه بهر یاورش ، امام می کند دعا بود ولی ملتمس ِ دعای تو امام تو به غیر چاره نفر ، خدا به کس نمی دهد اجازه ورود را ، به کعبه ی مقام تو تو قبله ی فضیلتی ،تو منتهای عزتی بلند می شود حسین ، ز جا به احترام تو گفته خدا تو زینت ِ شیر دلاور منی مادر حیدری تو ، فخر کُنَد به نام تو معجزه مانده عاجز از ، نام‌گره گشای تو کار مسیح می کند ،بنده ی بنده های تو تویی که حسرت همه ، ملائک است خدمتت تهمت و سنگ و کعب نی ، نبود حق عصمتت رواست کل سال ما ، محرم و صفر شود گرفته جان شیعه را ، مصیبت اسارتت مطهره ترین چرا ، تو را زدند با وضو کاش نداشت نام دین ، قصه ی هتک حرمتت کوری چشم حرمله ، فاتح شام و کوفه ای معجر پاره پاره ات ،نکرد کم ز عزتت تو در میان سلسله ، بخوان نشسته نافله بخوان که باز هم خدا ، فخر کند به خلقتت شکست پیش چشم تو ، غرور نازدانه ها چه قدر داده غصه ی ، حرم تو را خجالتت خدای صبر با دلت ، چه کرده اند شامیان که بی رقیه روز و شب ، مرگ شده است حاجتت تو از زمانه دیده ای ، چه غیر داغ پشت داغ بگو که جز تو این همه ،کشیده است از فراق ؟!