eitaa logo
کانال اشعار(مجمع الذاکرین)
1.7هزار دنبال‌کننده
1 عکس
0 ویدیو
2 فایل
این کانال اشعارمذهبی توسط محب الذاکرین خاک پای همه یازهراگویان عالم مهدی مظفری ازشهراصفهان ایجادشد
مشاهده در ایتا
دانلود
علیه‌السلام 🔹یا امان الخائفین🔹 سیر من سیر الی‌الله است تا مقصد تویی کیستم؟ دست نیازم، لطف بیش از حد تویی کیستم؟ عرض سلامم، بال در بالِ نسیم می‌کشد آن‌که مرا هر صبح تا مشهد تویی صبح مشهد زندگی تازه‌ای در من دمید حس شیرینی که در خود زندگی دارد تویی ای نگاه لطف تو بی‌ابتدا بی‌انتها من چه می‌فهمم، گمانم معنی سرمد تویی یا امان الخائفین! آیا امانم می‌دهی؟ آن‌که نگذارد تفاوت بین خوب و بد تویی آمدم از خویش تا تو ای نگاه بی‌کران سیر من سیر الی‌الله است تا مقصد تویی
علیه‌السلام 🔹یومَ تَبیَضُّ وُجوه🔹 من به غم‌های تو محتاج‌تر از لبخندم من به این ناله به این اشک، ارادتمندم کوچه پس کوچه خیابان به خیابان همه تو قطره‌ام باز به دریای تو می‌پیوندم دائماً ذکر تو‌ را زیر لبش می‌گوید هم‌صدا با همۀ سینه‌زنان سربندم عشق دنیای عجیبی‌ست؛ که با بودن آن از غم و سوختن و آه شدن خرسندم پای داغت همۀ هستی من می‌سوزد و چه خوش‌بختم اگر دانه‌ای از اسپندم «یَومَ تَبیَضُّ وُجوهٌ» اثر روضۀ توست با همین آیه چه خوب‌ است که بشناسندم
علیه‌السلام 🔹یهدی مَن یَشاء🔹 مشعلی در دست آمد راه را پیدا کند قطره می‌آمد که خود را بخشی از دریا کند ما چه می‌فهمیم «یَهدی مَن یَشاءُ» حال کیست؟ آه بگذارید حرّ، این آیه را معنا کند او دلش را پیشکش آورد تا غیر از حسین از تمام دلخوشی‌های جهان پروا کند آسمان کوتاه بود و میل پروازش بلند خواست سمت بی‌کران بال و پرش را وا کند با دلش پیمان محکم بست تا با خون خود خیمۀ ایمان خود را باز هم برپا کند
علیه‌السلام 🔹لا یبایع مثله🔹 با زخم‌های تازه گل انداخت پیکرش تسلیم شد قضا و قدر در برابرش مردی که عاشقانه‌ترین داغ را نوشت از بس شکوه داشته لبخند آخرش می‌خواست نور تازه بپاشد در آسمان مردی که آفتاب، شد آن روز منبرش می‌گفت «لا یبایع مثله» نه با زبان با لحن قطره قطرۀ خون، زیر حنجرش او جانماز سرخ زمین را که باز کرد هفت آسمان رسید به الله اکبرش تنها گواه زلف پریشان او، نسیم حرفی نزد، از اینکه چه شد روی نی سرش تنها بسنده کرد به یک جمله بعد از آن سر بسته بود روضه که «ای وای خواهرش»
علیه‌السلام 🔹شعلۀ باران🔹 می‌نویسند جهان چهرۀ شادابی داشت هر زمان محضر او قصد شرفیابی داشت سجده می‌کرد به پیشانی او مهر نماز نزد او سجده برای خودش آدابی داشت موج‌ها پشت سر او همه صف می‌بستند سر سجاده که دریا دل بی‌تابی داشت اشک بر گونۀ او بود و دعا روی لبش آری او نیز برای خودش اصحابی داشت بعد از آن واقعه با شعلۀ باران می‌سوخت او که یک عمر فقط گریه و بی‌خوابی داشت اشک در محضر او ذکر مصیبت می‌کرد تا که می‌دید کسی ظرف پر از آبی داشت
🔹بهار چیست؟🔹 چه ابرها که خسیس‌اند و دشت خشکیده‌ست و قرن‌هاست گلی در زمین نروییده‌ست چگونه بی‌تو بخندد شکوفه وقت سحر بساط خندۀ گل را غم تو برچیده‌ست چه شوربخت و غم‌انگیز و دربه‌در خورشید هزار و این همه مدت پی تو چرخیده‌ست مگر دروغ‌تر از سررسیدها هم هست؟ که گفته که یکِ یک، بی‌تو معنی‌اش عید است؟ لباس سبز به تن دارد و دلش سرد است بهار چیست؟ زمستان که سبز پوشیده‌ست
علیه‌السلام 🔹یومَ تَبیَضُّ وُجوه🔹 من به غم‌های تو محتاج‌تر از لبخندم من به این ناله به این اشک، ارادتمندم کوچه پس کوچه خیابان به خیابان همه تو قطره‌ام باز به دریای تو می‌پیوندم دائماً ذکر تو‌ را زیر لبش می‌گوید هم‌صدا با همۀ سینه‌زنان سربندم عشق دنیای عجیبی‌ست؛ که با بودن آن از غم و سوختن و آه شدن خرسندم پای داغت همۀ هستی من می‌سوزد و چه خوش‌بختم اگر دانه‌ای از اسپندم «یَومَ تَبیَضُّ وُجوهٌ» اثر روضۀ توست با همین آیه چه خوب‌ است که بشناسندم
علیه‌السلام 🔹یهدی مَن یَشاء🔹 مشعلی در دست آمد راه را پیدا کند قطره می‌آمد که خود را بخشی از دریا کند ما چه می‌فهمیم «یَهدی مَن یَشاءُ» حال کیست؟ آه بگذارید حرّ، این آیه را معنا کند او دلش را پیشکش آورد تا غیر از حسین از تمام دلخوشی‌های جهان پروا کند آسمان کوتاه بود و میل پروازش بلند خواست سمت بی‌کران بال و پرش را وا کند با دلش پیمان محکم بست تا با خون خود خیمۀ ایمان خود را باز هم برپا کند
علیه‌السلام 🔹روضۀ آه🔹 شب بی‌قرار در پی صبح نگاه توست چشم تمام عالم و آدم به راه تو است ای آن‌که صبح می‌دمد از چشم‌های تو خورشید وقت آمدنت در سپاه توست امشب دو قطره روضه بخوان با نگاه خود امشب که ماه گریه‌کن خیمه‌گاه توست از قتلگاه و مرگ گلی غرق خون بگو آیینه‌ایم، روضه بخوان، روضه آه توست آری برای طفل حسن شعله‌ور شده‌ست این شعله‌های اشک که بین نگاه توست
علیه‌السلام 🔹شعلۀ باران🔹 می‌نویسند جهان چهرۀ شادابی داشت هر زمان محضر او قصد شرفیابی داشت سجده می‌کرد به پیشانی او مهر نماز نزد او سجده برای خودش آدابی داشت موج‌ها پشت سر او همه صف می‌بستند سر سجاده که دریا دل بی‌تابی داشت اشک بر گونۀ او بود و دعا روی لبش آری او نیز برای خودش اصحابی داشت بعد از آن واقعه با شعلۀ باران می‌سوخت او که یک عمر فقط گریه و بی‌خوابی داشت اشک در محضر او ذکر مصیبت می‌کرد تا که می‌دید کسی ظرف پر از آبی داشت