#وعده_دیدارنجف🍇
ما سرخوشانِ مستِ میستانِ کوثریم
پروانگانِ شمعِ شبستانِ حیدریم
دیوانه ی زیارت عشقیم و روز و شب
باید ز گوشه ای به رواقِ تو بنگریم
دیدارِ رویِ ماهِ عزیزان غنیمت است
ما دیوِ ظلمتیم و هواخواهِ دلبریم
از خوانِ ارتزاقِ کریمانه منعمیم
چون طفلِ گشنه ای که بدنبالِ مادریم
ما را به جرمِ عشقِ تو دیوانه خوانده اند
حکم ار چنین بود که همه گبر و کافریم
لطفی کن ای صنم که حَرم آشیان ماست
باز هم حواله کن که ز کویِ تو بگذریم
#مهران_ساغری
#امام_زمان_عجل_الله_تعالی_فرجه
ای وسعتِ نازِ نظرت لایتناهی
از لطف به ما نیز بینداز نگاهی
تنها و غریبیم در این شهرِ دَرندشت
بد نیست بما سر بزنی گاه به گاهی
بیتاب شدند اهلِ دعا از تبِ دوری
وقتش شده از این غمِ جانکاه بکاهی
انصاف نباشد که تو باشی و زمانه ...
ما را به اسارت ببرد سویِ تباهی
تو شمسِ فروزانی و ما شُعله ی شمعیم
تعجیل کن ای یار که بندیم به آهی
ایکاش چو ما در تبِ معشوق نسوزی
ایکاش نصیبت نشود چشم براهی
سختست که هر شب به دری چشم بدوزی
درد ست ببینی که نیارزی پَرِ کاهی
ای مویِ تو تاریکتر از شامِ غریبان
خواهانِ تو هستیم چه خواهی چه نخواهی
ما پیشتر از خلقتِ دل ، دل به تو دادیم
دلتنگی مان ست به این امر گواهی
هر چند اگر پای نهی بر نگهِ ما ...
در چنته نداریم بجز روی سیاهی
#مهران_ساغری
#عیدلدیر
باد هو هو می کُند از بندِ تن دَر می روم
هر چه دارم می گذارم سویِ دلبر می روم
عقل می گوید کجا با دستِ خالی؟ گویمش ...
گر چه بی ره توشه ام .. امّا سبک تر می روم
اهلِ دل دامن کشانند و منِ یک لا قبا ...
آنقدر عشقِ حرَم دارم که با سَر می روم
کس نمیداند چه سختی ها کشیدم از فراق
با لبی خندان ولی با دیده ای تَر می روم
در خیالم بارها این سو و آن سو رفته ام
این سفر امّا فقط پابوسِ حیدر می روم
حرف ها دارم من امشب با خدایِ مُنجَلی
شرحِ دردم را نگویم با کسی غیر از علی
نیستم بلبل که بر هر شاخه ای لب وا کنم
عارم آید پیشِ هر کس خویش را رسوا کنم
سائلِ کویِ ولا هستم از این شهرِ غریب ...
می روم تا سَرپناهی در نجف پیدا کنم
هر چه دارم یا ندارم حاصلِ عشقِ علیست
ریزه خوارِ سفره ی اویم .. چرا حاشا کنم
پادشاهِ عرشِ هفتم بود .. آمد بر زمین ...
تا کمی در سایه سارِ او سَری بالا کنم
آتشی انداخت در جانم شرارِ عشقِ او
مانده ام حالا چه با این سینه یِ شیدا کنم
دلبری که در مقامش گفته ذاتِ کردگار ...
لا فتی الا علی لا سیف الا ذوالفقار
آنچه در عالم نظیرش نیست گیسوی علیست
کُنْت کنزاً مَخفیا .. آئینه یِ رویِ علیست
ترجمانِ سرِ ّ اَوْ اَدْنی مقامِ مرتضاست
قابِ قوسین امتدادِ خطّ ِ اَبرویِ علیست
روشن ست از نورِ رویش دیده یِ لاهوتیان
برتر از هفت آسمان خاکِ درِ کویِ علیست
اولیاء اللّه هم در خلقتِ او مانده اند
مصطفی با آن هنرمندی .. هنرجویِ علیست
افتخارِ خاندانِ وحی .. زهرایِ بتول ...
بر خودش می بالد از اینکه پرستویِ علیست
بی گمان عشقِ علی دل را هوایی می کند
در میانِ قلبِ من حیدر خدایی می کند
من نه صوفیّم .. نه رِندم .. نه علی اَللّهیَم ...
عشق اگر کفر است پس من آخرِ گمراهیَم
هر چه در تکفیرِ من گویند نوشِ جانِ من
چون علی شاهست .. اصلاً بنده شاهنشاهیَم
چارده قرن ست عشقم را ملامت می کنند
چارده قرن ست محکومم که خانِقاهیَم
گر دَم از حیدر زنم .. از چشمِ ایشان کافرم
گر به لیلا دل ببندم اهلِ خاطر خواهیَم !
خوب شد حالا " غدیری" بود تا ثابت شود ...
هست وَجه اللّه معشوقی که سویش راهیَم
هر کجا پا می گذارد سنگ ها دُر می شود
در زمین با بودنش جایِ خدا پُر می شود
#فقط_حیدر_امیرالمومنین_است
#مهران_ساغری