eitaa logo
کانال اشعار(مجمع الذاکرین)
1.5هزار دنبال‌کننده
2 عکس
0 ویدیو
2 فایل
این کانال اشعارمذهبی توسط محب الذاکرین خاک پای همه یازهراگویان عالم مهدی مظفری ازشهراصفهان ایجادشد
مشاهده در ایتا
دانلود
ای شب قدر کسی قدر تو را فهمیده ست؟ تا به امروز کسی مرتبه ات را دیده ست؟ خلق از معرفت شان تو عاجز ماندند بی جهت نیست خدا فاطمه ات نامیده ست خواستم ذات تو را نور بخوانم، دیدم نور هم با تو خودش را همه جا سنجیده ست نور چشمان پیمبر تویی و جلوه ی تو آفتابی ست که تا غار حرا تابیده ست حکمتش چیست که ای ام ابیها پدرت بارها خم شده و دست تو را بوسیده ست نخل لب تشنه شد از نام تو سیراب، چقدر چشمه از عشق تو در قلب علی جوشیده ست دست در دست تو بود ای شرف الشمسِ علی اگر انگشتر خود را به گدا بخشیده ست سرِ همصحبتِ صدّیقه شدن بود اگر ملک وحی، هرآئینه به خود بالیده ست بانی رزق تویی، روح الامین میدانست سیبی از عرش اگر چیده به اذنت چیده ست هر زمانی که شدی خسته، به نقل از سلمان چرخ دستاس تو با دست ملک چرخیده ست چه بگوییم از انفاق تو، وقتی در شهر سائلی رخت عروسی تو را پوشیده ست به فقیر و به یتیم و به اسیر احسان کرد نان افطار تو وصفش همه جا پیچیده ست چشم صائب به کرامات تو افتاد و نوشت: گوش این طایفه آواز گدا نشنیده ست آه باران عطا رود کرم خیر کثیر از چه همسایه ات از گریه ی تو رنجیده ست مسجدی هست در این ناحیه که خشت به خشت سر نفرین تو از ترس به خود لرزیده ست بشکند دست کسانی که شکستند تو را چشمت از ضربه ی ناگاه به خون غلتیده ست سر زخمت نکند وا شده بانوی بهشت اینهمه لاله چرا دور و برت روئیده ست پلک آرام بزن، صفحه به نرمی بشمار مصحف روی تو چندیست ز هم پاشیده ست مسعود یوسف پور حضرت زهرا (س) روضه
قبل از ظهور جاودانش امتحان داد آن بانويى كه در نهانش امتحان داد ام الائمه بود و ام الانبيا شد چون بهتر از پيغمبرانش امتحان داد در شعله ابراهيم پس زد امتحان را زهرا ولى با جسم و جانش امتحان داد وقتى بلا تقسيم شد او مادرى كرد مادر به جاى شيعيانش امتحان داد آيا كسي چون او سه شب هنگام افطار با بخشش خرما و نانش امتحان داد؟ كورى چشم عايشه ، به به خديجه اين دخترت با خاندانش امتحان داد با خطبه ى خود اولى را خوب ادب كرد احقاق حق را با زبانش امتحان داد وقتى على را يك تنه آورد خانه شهر مدينه قهرمانش امتحان داد زهرا سراپا ، پاى حيدر ايستادو پاى علي قدكمانش امتحان داد با گريه هاى او مدينه زير و رو شد ساكت نشد ، اشك روانش امتحان داد وقف شلوغى نجف ، وقف على كرد آرى ، مزار بى نشانش امتحانش داد اما على در كوچه ها سخت امتحان شد ناموسش افتاد و توانش امتحان داد در امتحان داد آه مسمار امتحان داد حتى مغيره تازيانه ش امتحان داد ميخ در خانه شهادت ميدهد كه هم پهلويش ، هم استخوانش امتحان داد مادر همانجا سينه اش آسيب ديد و جاى همه سينه زنانش امتحان داد اما حسينش گوشه گودال ، تشنه در پيش چشم خواهرانش امتحان داد محمد جواد پرچمی حضرت زهرا (س) روضه
راهی نمانده است بیا یاورت شوم بال و پری نداری و بال و پرت شوم رویت کبود و سو به دو چشمت نمانده است بگذار همدم تو و چشم ترت شوم دور از نگاه حیدر و زینب که می‌شود مرحم برای بازوی درد آورت شوم تو لطمه دیدی و دل من پاره پاره شد حالا کنار جسم تو هم بسترت شوم حالا که رازِ سیلیِ آن کوچه‌ها منم باید شبیه بال و پرت پرپرت شوم داری برای شیر خدا گریه می‌کنی مادر فدای غربت هم سنگرت شوم این ماجرا تمام سرم را سفید کرد مخفی چگونه از نظر دخترت شوم وقتی‌که خورد دست عدو روی صورتت گفتم فدای چهره‌ی اشک آورت شوم هِی راه می‌روی و زمین می‌خوری چرا ؟ راهی نمانده است بیا یاورت شوم شاعر : رضا باقریان حضرت زهرا (س) روضه
غروب ديگري بود و بقيع آشفته تر مي شد گلوي تشنه اش آتش فشاني شعله ور مي شد كسي طرح دو دست آب آور مي كشيد آنگاه به خاك تشنه از هنگامه اي شق القمر مي شد سپر بر روي دستش يادگاري كربلايي بود در آن آيينه بي تاب رجزهاي پسر مي شد غمش با خاطرات غربت زهرا گره مي خورد پياپي چشم هايش خون فشان ميخ در مي شد رباعي مي سرود و پاي نخلي تشنه لب مي خواند به گوش خاكِ عاشق بيت هاي منتخب مي خواند كشيد آنگاه تصوير ضريح ماه را بر خاك مجسّم كرد بين گريه، ثارالله را بر خاك شنيد از خيمه ها تا گريه هايي تشنه پي در پي پريشان رسم كرد آن غربت جانكاه را بر خاك سرش را بر عصايش تكيه داد و آن طرف تر ديد حرم تا علقمه، عكس تمام راه را بر خاك شنيد از دور، آواز اخا ادرك سراسيمه كشيد آن اضطراب و ضربت ناگاه را بر خاك عصا از دستش افتاد و دو چشم خون فشانش باز تماشا كرد طرح ناتمام آه را بر خاك شكست امّا به آهنگ بلند يا علي برخاست كه ياد آورد شب هاي غريب چاه را بر خاك دلش لرزيد امّا با شكوه حيدري حس كرد احاديث ظهور آخرين خون خواه را بر خاك هنوز امّا به گوش نخل ها هنگامه اي باقي ست بقيع ناله اي، زخم مصيبت نامه اي باقي ست زيارت نامه مي خوانم به آهنگي حزين اينجا خدايا بقعة الصبرست يا عين اليقين اينجا؟ بقيع اينجاست اي مردم كدامين سمت مي گرديد خبر هايي ست از عاشق ترين سمت زمين اينجا غروب و زایران روضه هايش بي صدا خواندند به آهنگي حجازي شروه هايي آتشين اينجا كجاي مقتلم بردي كه بر پيراهنم ديدم وزش هاي گلاب از روضه ي امّ البنين اينجا همين ديروز بود انگار چاووشي غريب آمد كسي سر داد از ني نامه بند آخرين اينجا بشير! اينجا درنگي كن كه آوازي غريب آمد كسي اين جاده را دلواپس گل هاي سيب آمد دلت آمد به او داغ پسرها را خبر دادي؟ به روي نيزه، چرخاچرخ نيزه را خبر دادي روايت كردي آتش را به باغ ارغوان هايش در آتش گريه ي خونين جگرها را خبر دادي به روي شانه ی اندوه جهان را ناگهان حس كرد چهل منزل مگر شرح سفرها را خبر دادي نگاهش رفت تا رود كف آلود و سلامي داد كه از دست علمدارش خبرها را خبر دادي چهل منزل شهادت نامه را خواندي تو پي در پي سپس هنگامه ي خوف و خطر ها را خبر دادي. شاعر: محمدحسین انصاری نژاد حضرت ام البنین (س) روضه
زنی شبیه خودش عاشق، زنی شبیه خودش مادر سپرده بر صف آیینه، دوباره آینه ای دیگر دوباره داغ به روی داغ، دوباره درد به روی درد کبوتران بدون بال، کبوتران بدون پر تمام مرثیه ها گفتند: به پای دست تو می افتند که در مقابل چشمانی، عطش گرفته و ناباور زنی دو بازوی خونین را، بلند کرده و می گوید: دو دست ماه بنی هاشم، فدای زاده ی پیغمبر زنی چونان که شجاعت را، چو شیر داده به فرزندان به آستان تو آورده، چهار شیر چونان حیدر چهار شیر که می غرّند، چهار شیر که می جنگند چهار شیر که می آیند، چهار دسته گل پرپر چهار دسته گل پرپر، چهار آینه ی دیگر ستاره اند؟ نه روشن تر، فرشته اند؟ نه زیباتر زنی که داغ پسر دارد، دوباره داغ دگر دارد چه قدر خون به جگر دارد، زنی بدون پسر، مادر شاعر: نغمه مستشارنظامی حضرت ام البنین (س) روضه
تا صدای نفس فاطمه آمد بد زد با لگد، حوریه را ثانی ِمرتد بد زد دل او نرم شد از ناله ی زهرا امّا یاد بغض علی و کینه ی احمد بد زد چون که می خواست به زور ِلگد و شلّاقش سرو را پشت در از پا بنشاند بد زد درب آتش زده را بر بدنش با این قصد که به روی تن او زخم بکارد بد زد هر که آمد طرف یار علی در کوچه تا که دامان علی را برهاند بد زد وای از لحظه ی امداد ِ غلاف قنفذ تا گذارد به روی بازوی او رد بد زد هرکه زد فاطمه را پیش نگاه حیدر تا که در خاطر کرّار بماند بد زد کاش می گفت کسی چل نفر ملحد را به زن ِ داغ ِ پسر دیده نباید بد زد ️عبدالمحسن حضرت زهرا (س) روضه
کي مدينه ز ياد خواهد برد صحن چشمان گريه پوشت را صبح تا شب کنار خاک بقيع ناله و شيون و خروشت را چشمهاي تو پر شفق مي شد در کنار چهار صورت قبر مصحف دل ورق ورق مي شد در کنار چهار صورت قبر خوب فهميده حال و روزت را آنکه امُ البکا تو را خوانده مادر اشک ، مادر ناله پاره هاي دلت کجا مانده؟ آه وقت غروب مادر جان تو و زينب چه عالمي داريد يکي از ديگري پريشان تر حال محزون و درهمي داريد مي نشيند عجب غريبانه ام کلثوم در کنار رباب مي شود روضه خوان مجلستان روي زرد و نگاه تار رباب يکي از ميهمان نوازي شان يکي از تير و دشنه مي گويد يکي از هرم آفتاب و عطش يکي از کام تشنه مي گويد پيش چشمان خون گرفته‌ی عشق از نگاهي کبود مي گويد يعني از ماجراي بي کسي و خيمه‌ی بي عمود مي گويد حرف سقا که پيش مي آمد گريه هاي سکينه ديدن داشت ماجراي شهادت عباس با لب تشنه اش شنيدن داشت: او به سمت شريعه مي رفت و روح از پيکر حرم مي رفت همه‌ی دلخوشي خون خدا صاحب بيرق و علم مي رفت همه در آستانه‌ی خيمه چشمها خيره سمت علقمه بود ناگهان عطر و بوي ياس آمد به گمانم شميم فاطمه بود بانگ أدرک أخا در آن لحظه مثل تيري به قلب بابا خورد ناله مي زد «انکسر ظهري» قد و بالاي آسمان تا خورد رفت سمت فرات اما حيف بيقرار و خميده بر مي گشت کوه غم روي شانه هايش بود با دو دست بريده بر مي گشت رفت سقا و خيمه ها ديگر از غم بي کسي لبالب شد بي پناهي خودي نشان مي داد اول بي کسي زينب شد همره کاروان به شام آمد سر او مثل نجم ثاقب بود ولي از روي نيزه مي افتاد روضه اش أعظم مصائب بود شاعر : یوسف رحیمی حضرت ام البنین (س) روضه
ببین باید چه دریایی از ایمان و یقین باشی، که همراه امیری، چون امیرالمومنین باشی ببین باید چقدر احساس باشد در دل شیرت، که در بین زنان، تنها تو عباس آفرین باشی شجاعت را، شرافت را، بلاغت را، ولایت را خدا، یک جا به تو بخشید، تا امّ البنین باشی همه عالم، پسر دارند، تو قرص قمر داری مگر بی نور میشد، مادر زیباترین باشی؟ مگر بی نور می شد، در دل خورشید بنشینی؟ تمام عمر با عباس و زینب همنشین باشی گرفتی دستِ ماهی را که از ما دست می گیرد رسیدی، باغبانِ غیرتٌ للعالمین باشی رسیدند و فقط پرسیدی از زینب: حسینم کو؟ تویی اُمّ الادب؛ آری! تو باید اینچنین باشی پسرهای تو را کشتند، اما اِرباً اِرباً ، نه! نبودی شاهد تکرار اکبر، بر زمین باشی هوای پر کشیدن سوی حق داری و حق داری پس از کرببلا سخت است که ام البنین باشی قاسم صرافان حضرت ام البنین (س) روضه
حاج نادعلی کربلایی سوختم ز آتش داغ تو ندانم چه کنم شرر افتاده به غمخانه ی جانم چه کنم بعد تو بی کس و بی یاور و تنها شده ام رفته از دست برون تاب و توانم چه کنم روز بر روز تو می نالم و شب بر شب تو برده طاقت ز کفم اشک روانم چه کنم مانده ام با که بگویم که چه آمد بسرم عقده ی دل شده این راز نهانم چه کنم آن نشانی که تو بر سینه زدی از امت بردی ای دوست ندادی تو نشانم چه کنم زندگی مشکل و در سینه نفس تنگ شده عاجز از گفتن آن مانده زبانم چه کنم آب از دیده ی خونبار به بارم شب و روز که شدی کشته تو ای تازه جوانم چه کنم رفتی آخر ز برم یار ستم دیده ی من همه شب تا به سحر اشک فشانم چه کنم کربلایی به عزای تو بگفتا به فغان مانده است از غم تو نطق و بیانم چه کنم حضرت زهرا (س) روضه
اگرچه فاطمه هستی و سروی اما اگرچه شافع فردای محشری اما اگـرچه همـسر ثانی حیـدری اما میان طایفه ات از همه سری اما اگرچه شیرزنی از بنی کلابی تو اگرچه مونس و یار ابوترابی تو اگرچه دین خدا را تو یاوری اما اگرچه از همگان باحیاتری اما اگرچه صاحب ایمان وباوری اما اگرچه مادر چندین دلاوری اما اگرچه مظهر عشق و وفا و احساسی اگرچه در نسب خود تو أم العباسی اگرچه عاشق و در تاب و در تبی اما اگرچه از غم غربت لبالبی اما اگرچه محضر مولا مودبی اما ز کودکی تو نگه دار زینبی اما اگرچه حامی سردار بت شکن بودی اگرچه مایه ی آرامش حسن بودی اگرچه دل نسپردی به عالمین اما اگرچه در نفست هست شوروشین اما نوشته ای به دلت یا و لام و عین اما رسانده ای همه جا آب بر حسین اما اگرچه سعی نمودی چو مادرش گردی اگرچه در غم و غصه نوازشش کردی اگرچه زائر چشمان مرتضی بودی اگرچه حامی قرآن مرتضی بودی اگرچه شاهد طوفان مرتضی بودی اگرچه همدم طفلان مرتضی بودی اگرچه بوسه زدی روی زینبش اما اگرچه شانه زدی موی زینبش اما شما کجا و کجا دختر رسول الله؟؟ شما کجا و کجا مادر رسول الله ؟؟ شما کجا و کجا کوثر رسول الله ؟؟ شما کجا و کجا دلبر رسول الله؟؟ شما کجا و عزیز دل خدیجه کجا ؟؟ شما کجا و همه حاصل خدیجه کجا ؟؟ شما کجا و کسی که اساس لولاک است شما کجا و کسی که من الازل پاک است کسی که مادر آب است و بسترش خاک است همانکه ذکر قنوتش همیشه کولاک است شما کجا و علمدار بی قرینه کجا شما کجا و زمین خورده ی مدینه کجا شما کجا و کسی که دلیل خلقت بود شما کجا و کسی که همای رحمت بود شما کجا و کسی که شفیع امت بود همان کسی که شهید ره ولایت بود شما کجا و قدم های آیت عظمی شما کجا و نفس های عصمت کبری شما کجا و هجوم قبیله ی اشرار شما کجا و لگد خوردن از در و دیوار شما کجا و نگاه حرامی کفار شما کجا و سرانجام ضربه ی مسمار شما کجا و به کوچه اشارت سیلی شما کجا و مقیره و ضربت سیلی چه خوب زیر فشار دری پرت نشکست چه خوب دست تو در پیش شوهرت نشکست چه خوب بر اثر ضربه ای سرت نشکست زمین نخوردی و آن لحظه دخترت نشکست چه خوب چادرتان زیر پات گیر نکرد عدو برای جسارت کسی اجیر نکرد ندیده ای تو دری شعله ور... ولی زهرا نبوده ای وسط 40 نفر...ولی زهرا نخورده ای لگد از پشت سر... ولی زهرا نخورده سینه ی تو میخ در... ولی زهرا میان کوچه به یک ضربه گردنش افتاد فقط نه گردن او بلکه محسنش شاعر: عليرضا خاكساري حضرت ام البنین (س) روضه
یک دست بر دیوار و دستی بر کمر داری یک زخم کاری بر تنت از میخ در داری در کوچه آن ظالم چه آورده سرت ای وای حتی میان خانه هم چادر به سر داری کمتر بگو عجل وفاتی مهربان من تو خوب از تنهایی حیدر خبر داری دیگر نمی گیرم بغل زانوی غم زهرا از انتظار مرگ اگر تو دست برداری خون گریه کن شاید کمی آرام تر گردی بر سینه داغ محسن و داغ پدر داری من مطمئنم کوه را از پا می اندازد این درد پهلویی که تو شب تا سحر داری در سجده هایت مرگ حیدر را تمنا کن حالا که ای بانوی من عزم سفر داری تا زنده ام برده است خواب از چشم گریانم این زخم هایی که به روی بال و پر داری می بینمت روز دهم در قتلگاهی که تو وعده ای با زینب خونین جگر داری محمد حسین رحیمیان حضرت زهرا (س) روضه
به تیغی حیف گیسویت گُسستند دو بازویت دو بازویت گسستند از آنجایی که من بوسیده بودم بمیرم هر دو اَبرویت گسستند انیس گریه‌هایم را گرفتند توانِ دست و پایم را گرفتند کمانی تر شدم از زینب افسوس سرِ پیری عصایم را گرفتند بهارم را چِسان پاییز و کردند دلم را از غمت لبریز و کردند سرت ای کاش رویِ نیزه می‌ماند تو را از مرکبی آویز و کردند غمت راهِ نفس بر سینه بسته تَرَک بر چهره‌ی آئینه بسته زِ بسکه خاک و بر سر ریختم من ببین عباس دستم پینه بسته از آن سرو علی بنیاد و صد حیف از آن قامت از آن شمشاد و صد حیف دو دستی که عصای پیریم بود خداوندا زِ تَن اُفتاد و صد حیف (حسن لطفی) حضرت ام البنین (س) روضه
دلم می‌خواست با من تا قیامت هم‌نشین باشی در این نُه سالِ شیرین، ساکن خُلد برین باشی خدا ما را به عقد هم درآورد و پدر می‌گفت برایت بهترین باشم؛ برایم بهترین باشی مبادا بعد من چشم تو بارانی شود یک‌دم! مبادا بعد من یک‌لحظه هم اندوهگین باشی! الهی که برای تو بمیرم تا نبینم من که در شهر پیمبر سال‌ها خانه‌نشین باشی مگر جز اهل‌بیت او را نمانده مؤمنی دیگر که تو تنها در این خانه امیرالمؤمنین باشی؟ به دستت می‌سپارم کودکان داغدارم را که بعد از من برای کودکانم هم معین باشی خداحافظ! خداحافظ! فدای گریه‌های تو زمین خوردم که نگذارم تو بر روی زمین باشی شاعر:
نقل زَمَخشَری‌ست كه روزی ابولهب یك سنگریزه جانب احمد روانه كرد ریگی به طول و عرض نخود در كَفَش گرفت از روی كین، نبی خدا را نشانه كرد «تَبَّتْ يَدَا أَبِي لَهَب» از آسمان رسید فوراً لهیب خشم الهی زبانه كرد فرمود: هر دو دست وی از تن بریده باد نفرین بر آنكه این عملِ ظالمانه كرد یک دست او فقط به كمین نبی نشست خشم خدا به دست دگر هم كمانه كرد با این حساب، كیفر اهل سقیفه چیست؟؟ حق كسی كه حمله بر این آستانه كرد؟! قرآن اگر هنوز می‌آمد چه می‌نوشت؟ در وصف آن‌كه خون به دلِ " اهل خانه" كرد با مصطفى نكرد در آنجا ابولهب با فاطمه هرآنچه كه اهل زمانه كرد دشمن، تقاص لات و هبل را ازو گرفت كار علی و باغ فدك را بهانه كرد با هر دو دست، بست و شكست و كشید و كُشت جان بتول را هدف تازیانه كرد "آتش به آشیانه‌ی مرغی نمی‌زنند" نفرین بر آن‌كه شعله در این آشیانه كرد شاعر:
بعد احمد حرمت دین خدا پامال شد دین جدا، ایمان جدا، قرآن جدا پامال شد بیت وحی آتش گرفت و دست مولا بسته شد آیهء تطهیر زیر دست و پا پامال شد ای تمام انبیا خاک عزا بر سر کنید در حریم وحی، ناموس خدا پامال شد گیرم آنکه جرم زهرا بود یاریّ علی! محسن ششماهه اش دیگر چرا پامال شد!؟ کشت یک ضرب لگد یک سوّم سادات را خون این سادات تا روز جزا پامال شد "میثم" آن روزی که ناموس الهی را زدند کل قرآن در زمین کربلا پامال شد شاعر:
زخمی شود وقتی بگیرد پر به دیوار افتاده نقش لاله ای پرپر به دیوار زبری آجرهایش اشکم را در آورد زُل میزنم با چشم های تر به دیوار مادر نباشد بچه ها خانه خراب اند من که ندارم بعد از این باور به دیوار وقتی به کوچه دست بابا بسته باشد از غصه تکیه میکند مادر به دیوار اندازه ی یک بار شیشه فاصله داشت اما رسید از ضربه ی پا در به دیوار همسایه ها دیدند که خونابه میریخت از پهلوی صدیقه ی اطهر به دیوار من قبل مسجد رفتن مان خواب دیدم در کوچه مادر می خورد با سر به دیوار گل بود با سیلی گلابش را گرفتند مانده ست از عطر خوش کوثر به دیوار وقتی رسد دستش به بازوی شکسته سر می گذارد لاجرم حیدر به دیوار فردای بعد از مادرم دیدم که بابا دارد سیاهی میزند دیگر به دیوار شاعر:
گیرم آتش به جفا، در که نباید می سوخت آشیان سوخت ، کبوتر که نباید می سوخت آتش اینبار گلستان نشد انگار ولی باغ و بستان پبمبر که نباید می سوخت کینه دارند اگر مردم شهر از پدرم وسط حادثه مادر که نباید می سوخت آتش افتاد در این مزرعه، گندمها سوخت همه ی حاصل حیدر که نباید می سوخت زیر خاکستر در شعله گرفت آتش باز خیمه ها سوخته ،معجر که نباید می سوخت ظهر اگر سوخت برادر وسط معرکه ، عصر چادر خاکی خواهر که نباید می سوخت . از تنور آمده بابا وسط تشت ، ولی اینقدر هم دل دختر که نباید می سوخت نه فقط شمع نه پروانه که در این آتش سوخت از غصه دل هرکه نباید می سوخت شاعر:
ای روزگار چند صباحی به کام باش بر زخم ما به جای نمک التیام باش جمعیتی رسید ز دارالنّفاق شهر روح الامین مراقب دارالسّلام باش فریاد بی طهارت نامحترم خموش پشت در است طاهره با احترام باش این هیزم از کدام جهنم رسیده است ای در مسوز مثل دلم، با دوام باش اینجا خلیله” در وسط شعله مانده است یا نار بهر فاطمه برداً سلام” باش ای آهنی که کوره ی هیزم چشیده ای دور از محل بوسه ی خیرالانام باش حالا که داستان فدک ناتمام ماند ای شعر پس تو هم غزلی ناتمام باش شاعر:
فاش شد بر عاشقان از «ذكْرُكُم فِى الذّاكِرين» حمد دارد ذکر اسماءِ تو «حَمْدَ الشاکِرین» بُردن نام تو حتی با وضو هم مشکل است آری آری فرق دارد اسم تو با سایرین فهم تو کار پیمبرهاست؛ کار ما که نیست ما عَرَفْنا قَدْرَکِ! العَفْو! نَحْنُ القاصِرین! سینه‌چاکِ عصمتت: از آخرین تا اولین هاج و واج حکمتت: از اولین تا آخِرین عشق تو شرط قبول انبیای مرسلین چادرت حبل المتین اهل بیتِ طاهرین هرکجا که روضه‌ای باشد مزار فاطمه‌ست پرچم روضه ضریح و گریه‌کن‌ها زائرین چادرت خاکی شد و کفر سقیفه فاش شد دستشان رو شد دگر؛ «وَاللَّهُ خَيْرُ الْمَاكِرِين» به تلاقی مدینه روز محشر که شود، ناقه باشد مال تو؛ پادرد مال حاضرین سهم تو شلاق شد؛ وَیْلٌ لِقَوْمِ الظَّالِمِین صبر کرد اما علی! بَشِّر عِبادَ الصَّابرِین به غرور شیعه برخورده! تورا خیلی زدند سوره‌ی کوثر نشسته در شرار کافرین عده‌ای طعنه زدند و عده‌ای خیره شدند لال گردد آن زبان‌ها؛ کور چشم ناظرین عده‌ای دستور دادند؛ عده‌ای آتش زدند لعنت ما تا ابد بر عاملین و آمرین شاعر:
          من رفتنی هستم دگر یاور نداری مظلوم! با مظلومه ات کاری نداری؟ تا رفع زحمت کردنم چیزی نمانده فردا در این بستر، تو بیماری نداری مثل جنین زانو بغل کردن ندارد خانه نشین! گیرم طرفداری نداری با گریه دردت را بگو عیبی ندارد وقتی که غم داری و غم خواری نداری وقتی که دفنم می کنی آقا بمیرم تاریک تر از آن شب تاری نداری مردم اگر از تو سراغم را گرفتند از قبر من مولا خبر داری! نداری! دیگر خداحافظ، حلالم کن علی جان جان تو جان بچه ها، کاری نداری شاعر:
          عالمى سوخته از آتش آهِ من و توست اين درِ سوخته تا حشر، گواهِ من و توست غربتم را همه ديدند و تماشا کردند بی‌پناهی فقط انگار پناهِ من و توست کوچه آن‌روز پر از ديده‌ی نامحرم بود همه‌ی روضه نهان بين نگاهِ من و توست صورت نیلی تو، از نفس انداخت مرا گرچه زهرای من! اين اول راهِ من و توست آه از اين شعله که خاموش نگردد ديگر آه از آن روز که بر نی، سرِ ماهِ من و توست شاعر:
گرفتم اینکه باشد هرچه در دنیاست از آنم جهان را با چه رویی دور تو بانو بگردانم کجا آن آستانی که در آن جبریل دربان است کجا من؟ که اگر یک ذره کم باشد کم از آنم نبی را شان تو وقتی و ما ادرئک می آید مرا بد نیست شان فضه ات را هم نمیدانم خدا کار دو عالم را و تو دستاس را در دست خدا فرمود یا زهرا! بچرخان تا بچرخانم تو آغازی نداری روز میلاد تو بی معناست تو پایانی نداری پس شهادت چیست؟ حیرانم عبادت شد حجابت می نشستی روی سجاده ولی هرگز نگفتی که نماز زخم میخوانم نمیگویم چرا دستار زردی بر سرت بستی مبادا خاطرت صاحب عزایت را برنجانم نشان قبر مخفی تو را هر کس که پرسیده است دهانم بغض شد هر بار تا گفتم نمیدانم... شاعر:
          آه سلمان چه بی وفا شده ای خانه ی ما دگر نمی آیی نیست یادت مگر پدر میگفت نیستی تو غریبه؛ از مایی حال من هم شبیه حال توست شهر بعد از پدر پر از غم هاست راستی از علی خبر داری؟! دیده ای که چقدر او تنهاست؟ راستش خواب دیده ام سلمان پدرم مصطفی و مادر را گفت با ما بیا دگر برویم دیدم اشک دو چشم حیدر را آه سلمان تنم، سرم، دستم چه کنم سوختن در این تب را رفتنی ام، امید ماندن نیست چه کنم پنج ساله زینب را راستی این رطب برای تو میوه ای از بهشت می باشد حسنم بغض میکند سلمان فکر دیوار و کوچه می باشد مثل شب های قبل بین خواب از عطش تشنه لب صدایم کرد آب دادم، نخورد حسین و فقط ایستاد و مرا نگاهم کرد گفت همسایه ها همه با هم جمعشان بین کوچه دیدنی است من شنیدم که باز میگفتند فاطمه این دو روزه رفتنی است بعد من جان تو و جان علی فارغ از غصه و ملالم کن اشک می ریخت دیشب ای سلمان گفتم حیدر دگر حلالم کن شاعر:
شب غریب و شب بی‌ستاره‌ای دارم به ماه از سر حسرت نظاره‌ای دارم مگر توان، گُل خورشید را به گِل پوشاند؟ چسان به خاک سپارم؟ چه چاره‌ای دارم؟ ز روی دختر من درد و داغ می‌بارد چه هاله گِرد رخ ماهپاره‌ای دارم تنی کبود و دو کودک میان یک حجره ضریح و زائر و دارالزیاره‌ای دارم دو گوشوارۀ عرش برین، حسین و حسن کنار مادر بی‌گوشواره‌ای دارم شاعر:
دل را به تو دادم دو چشم تر گرفتم من در میان گریه بال و پر گرفتم هی گریه کردم گریه کردم آبرو داد من آبرویم را از این محضر گرفتم گل کرد بر روی لبم تا نام زهرا (س) خیر کثیر از صاحب کوثر گرفتم طفلی که ترسیده به مادر می گریزد در زیر لطفِ چادرش سنگر گرفتم من رزق و روزی تمامِ زندگی را از روضه های حضرت مادر گرفتم **** «دنیای بی زهرا دگر خیری در آن نیست» این نوحه را دم با دمِ حیدر گرفتم شاعر: