eitaa logo
کانال اشعار(مجمع الذاکرین)
1.7هزار دنبال‌کننده
0 عکس
0 ویدیو
2 فایل
این کانال اشعارمذهبی توسط محب الذاکرین خاک پای همه یازهراگویان عالم مهدی مظفری ازشهراصفهان ایجادشد
مشاهده در ایتا
دانلود
عمر خود را همه با ياد تو  سَر خواهم کرد شب غم  را به خيال  تو سحر خواهم کرد وصف  خال   لب  زيبای   تو  مجنونم  کرد از پی  ِ ليلی ِ حُسن   تو   سفر  خواهم کرد بر در  ميکده ی عشق  تو  آيم  شب  و  روز لب خود  را  ز  مِی ناب  تو   تَر  خواهم کرد دوری  وصل   و   فراق   تو   کُند   محزونم غم  هجران تو  را   اشک  بصر خواهم  کرد گر  چه  هر  دَم  بزند  دشمن  تو  طعنه  ولی دلخوشم  زانکه نگه بر  تو  قمر  خواهم کرد گردش  چشم   سياهت   دلم  از  کف  برده عاقبت  بر  رُخ   ماه   تو   نظر  خواهم کرد هر طرف  مينگرم  جلوه ی  روی  مَه توست چشم  کوته  نظر از  پرده  به درخواهم کرد گر    بيايی   و    قدم   بر  رخ  من   بگذاری ديده را  فرش رهت  وقت گذر خواهم کرد @mortaza110shahmandi   ایتا
❣﷽❣ 🍃 عج 🍃 سه شنبه ها که میشه دلم خدایی میشه برای جمکرانِ آقا  هوایی می  شه پرستوی وجودم کشیده پر دوباره شعله ی عشق  تو  زد  قلب  منو شراره 🍃یابن الحسن کجایی 🍃داد از غم جدایی الهی که همیشه نوکر تو بمونم از در خونه ی خود دست  خالی نرونم خدا کنه فدات شم فدای خاک پات شم تو  راه  جمکرونت  فدای  نوکرات   شم 🍃یابن الحسن کجایی 🍃داد از  غم  جدایی اگه  دعا  کنی  تو برای   من   همیشه این دل عاشق  من  از  تو جدا  نمیشه جا مونده ام ز  عشقت  آقا منو  نیگا کن به  این غلام سیاهت  یه کربلا  عطا  کن 🍃یابن الحسن کجایی 🍃داد از  غم  جدایی @mortaza110shahmandi     ایتا
شصت سال با دو دیده ی تر گریه کرده ام شصت سال در عزای پدر گریه کرده ام از غصه آب گشته دل داغدار من با لخته های خون جگر گریه کرده ام شصت سال نای خستهٔ جان نینوائی است هر شام تا طلوع سحر گریه کرده ام شصت سال بیقرار گلوی بریده ام تیغی که مانده پیش نظر گریه کرده ام من سینه ریش موی پریشان زینبم بر زخم سنگ و آتش سر گریه کرده ام از بانگ آب آب رباب آب گشته ام بر حنجری که گشته سپر گریه کرده ام بر حال دست و پا زدن اکبر و پدر افتادن به نعش پسر گریه کرده ام با مادران سوخته دل ناله می زنم با بلبلان سوخته پر گریه کرده ام با لای لای مادر خود خوگرفته ام باحال آن خمیده کمر گریه کرده ام با دست خسته بر سر خود می زنم ٬ بر آن نخلی که شد بریده ثمر گریه کرده ام تا آسمان تیره گرفته است ابرخون با صد ستاره بهر قمر گریه کرده ام سلام الله علیهم اجمعین ( مصطفی نظری طهرانی) حضرت سکینه (س) روضه
به شوق از تو سرودن، حروف جان بدهند اگر اجازه‌ی مدحت به این زبان بدهند تمام ثانیه‌ها گریه بر غمت کردند که تسلیت به دل صاحب الزمان بدهند تنت میان تب است و دو دستِ لرزانت ستون عرش خداوند را تکان بدهند سؤال کرده‌ام از نام قاتلت اما مقاتل حَسنی، کوچه را نشان بدهند هجوم بر جگرت بُرده زهر با مسمار خدا کند به جگرگوشه‌ات امان بدهند چقدر کاسه خودش را روی لبت زد تا عنان مرثیه‌ات را به خیزران بدهند به سمت روضه‌ی سر می‌دوند مصرع‌ها اگر اجازه‌ی روضه به روضه‌خوان بدهند دوید خواهر او تا سر از تنش نَبُرند سرِ بُریده‌ی اورا به این و آن بدهند عبا و پیرهنش را که گرگ‌ها بردند عقیق سرخ‌ یمن‌ را به ساربان بدهند...
نه تنها دوست، دشمن فکر حفظ احترامش بود کسی که آیه‌ی تطهیر بخشی از مقامش بود تمام سهمش از دنیای ما شد گوشه‌ی زندان همان آقا که سرتاسر همه عالم به نامش بود چنان با دشمنان خود هوای مهربانی داشت که زندان‌بان او یک‌عمر دربند مرامش بود دلش می‌خواست تا روز ابد می‌ماند با آن‌ها که دنیا بیشتر در جمع محرومان به‌کامش بود اگرچه قدر او را مردم دنیا ندانستند ولی در عرش، تسبیح ملائک ذکر نامش بود به هر زندان که می‌بردند آقای غریبان را دل هر شیعه مانند کبوتر روی بامش بود برای دیدن آقا نه تنها سوخت جان ما که حتی کعبه هم مشتاق دیدار امامش بود عبادت بود کارش در تمام روزها و شب‌ها ولیکن گریه قوتِ غالبِ هر صبح‌وشامش بود چرا باید إبا می‌کرد از عمّال عباسی؟ کسی که قلب حیواناتِ وحشی نیز رامش بود حَسَن، فرقی ندارد مجتبی یا عسکری باشد که تنها ماندن و بی‌یاوری ارث مدامش بود عطش بالا گرفت و زهر آخر کار خود را کرد در آن لحظه فقط ذکر مصیبت در کلامش بود؛ خدایا مادر مظلومه‌ام را بی‌هوا کشتند یکی ای کاش از آن‌ها بپرسد که؛ "چرا کشتند؟"
ای به فلک کرده ملک پروری زُهره و شمس و قمرت مشتری یازدهم اختر برج هدی یوسف زهرا حسن العسکری هم به سر دست، زمام فلک هم به کف پات سر سروری خوانده رسولت حسن اهل بیت داده خدایت به همه برتری عسکر تو در همه ارض و سما جنّ و ملک، آدم و حور و پری هم به رضا حجّت هشتم، پسر هم پدر حجّت ثانی عشر کعبه‌ی اهل نظری یا حسن آینه‌ی دادگری یا حسن نخل امید رضوی را ثمر یا که جواد دگری یا حسن یک حسنی و سه محمّد جمال چار علی را پسری یا حسن با همه کس مونسی و همدمی از همه‌گان خوب‌تری یا حسن هم ثمرِ ده شجر طیّیه هم صدف یک گهری یا حسن نام حسن گشته برازنده‌ات شاهدم این حُسن فروزنده‌ات ذکر تو تسبیح و مناجات ما سامره‌ات قبله‌ی حاجات ما چشم خدا ! گر تو اشارت کنی باز شود قفل مهمّاتِ ما مِهر تو در سینه‌ی افروخته مُهر تو در نامه‌ی طاعات ما کوری دشمن به دو دنیا بُوَد دوستی‌ات فخر و مباهات ما بی تو بهشت است جحیم همه با تو قبول است عبادات ما آینه‌ی دل زتو شد منجلی ابا محمّد حسن بن علی ای دو جهان جان و تنت را فدا نطق و بیان و سخن‌ات را فدا ریخته از لعل لبت دُرّ وحی گوهر درج دهنت را فدا آینه در آینه در آینه روی حسن در حسنت را فدا معجز گفتار و نفوذ کلام منطق دشمن شکن‌ات را فدا حُسن تو چون باغ گُل یاسمن باغ گل یاسمن‌ات را فدا یوسف تبعیدی تحت نظر ماه جمالت همه جا جلوه‌گر مدح تو جان‌بخش‌ترین زمزمه مهر تو روشنگر قلب همه یا حسن ابن علی ابن الجواد جان رضا! نور دل فاطمه! رفتارت رفتارِ انبیاء گفتارت آیاتِ محکمه اجدات ارکان نُه سپهر فرزندت گردون را قائمه طوبی عمه‌ی تو را پای بوس حورا نرجس تو را خادمه در حرم قدس تو افلاکیان گشته ثنا خوان تو با خاکیان ای دل هر شیعه محیط غمت دست عنایت به سر عالمت شاهد غم‌های فراوان تو قبر غریب تو و عمر کمت زخم زبان همه عباسیان بر جگر سوخته مرهمت از چه جوانمرگ شدی ای که بود زنده دو صد جان مسیح از دمت مهدی موعود تو در کودکی اشک عزا ریخته در ماتمت کوه و در و دشت عزاخانه‌اش مانده به رخ اشک غریبانه‌اش مهدی تو داشت بسی آرزو تا که تو گلبوسه بگیری از او اشک غریبیش روان از دو چشم بغض یتیمیش نهان در گلو ناله کشید از جگر سوخته ریخت به رخسار تو آب وضو اشک‌فشان، گریه‌کنان نا امید داد گل روی تو را شستشو بعد تو ای حجّت پروردگار مهدی تو با که کند گفتگو روح تو از تن چو به پرواز شد غربت مهدی تو آغاز شد ای شرر داغ تو بس جانگداز چشم خدابین بنما باز، باز عمر تو کوتاه چو یک برگ گل غصه‌ی غم‌های فزونت دراز کودک شش‌ساله‌ی تو آمده تا به تن پاک تو خوانَد نماز خیز و بکش ناز از آن نازنین کز غم تو خم شده آن سروناز یوسف دور از وطن فاطمه لاله‌ی تبعیدی باغ حجاز لرزه بر اندام تو افتاده بود خصم چه زهریت مگر داده بود ای شده روزت زغم و غصه شام ریخته اشک از غم بابا مدام حجّت معبود سلامٌ علیک مهدی موعود علیک السلام سوخت شرار غمت آخر جگر ریخت فلک زهر فراغت به جام گاه کنی گریه به جدت حسین گه زغم مادر والا مقام اشک فشان تو بُوَد فاطمه چشم به راه تو بُوَد هر امام منتظران تو همه عالمند سوخته با زمزمه‌ی "میثم‌اند"
وقت بیماری و غم، ذکر حسن می‌گیرم وسط روضه و دم، ذکر حسن می‌گیرم همه‌جا زیر علم ذکر حسن می‌گیرم به خدا بین حرم ذکر حسن می‌گیرم سامرا، ذکر حسن، بین حرم می‌چسبد جمعِ نامِ تو شدن، زیر علم می‌چسبد ما نشستیم سر سفره‌ی شاهانه‌ی تو به فدای تو و آن لطف کریمانه‌ی تو عرشیان صف زده پشت در کاشانه‌ی تو خیر دیدیم چقدر از در این خانه‌ی تو پاسبان حرمت خیل ملائک هستند جیره خوار کرمت خیل ملائک هستند خلق حیران تو و روی ملیحت آقا به فدای تو و آن لحن فصیحت آقا ماجرایی‌ست عجب، دست مسیحت آقا دست ما را برسان تا به ضریحت آقا به فدای تو و آن گنبد و گلدسته‌ی تو کس نخورده است در عالم، به در بسته‌ی تو شور رؤیای شب ماست فقط خواب حرم دل ما هست همان گوشه‌ی سرداب حرم قسمت ما بشود کاش دم ناب حرم تا بنوشیم فقط جرعه‌ای از آب حرم هر چه می‌خواهد از این باب، گدا می‌گیرد لطف بی حد شما، دست مرا می‌گیرد می‌رود سمت جنان گریه کنت با زهرا می‌شود چشم ترم در غم تو چون دریا اثر زهر شده در رخت آقا پیدا اولین روضه‌ی تو عمر کمت بود اما لااقل خم نشدی، چشم شما تار نشد قسمت سینه‌ی تو تیزی مسمار نشد دست و پا می‌زنی و بال و پرت می‌آید مهدی فاطمه بالای سرت می‌آید اثر زهر جفا بر جگرت می‌آید روضه‌ی ظهر دهم در نظرت می‌آید همه سیراب ولی تشنه، عزیز زهراست زیر کندیِ سر دشنه، عزیز زهراست روی این خاک بگو، آه... تنت می‌ماند؟ زیر مرکب مگر آقا بدنت می‌ماند؟ غصه‌ای نیست... به تن پیرهنت می‌ماند بین انگشت، عقیق یمنت می‌ماند پسر فاطمه بالای سرش غوغا بود سر عمامه‌ی آقای همه دعوا بود
سوزاند چنان زهر جفا بال و پرش را انگار نمی‌ديد دگر دور و برش را جانش ز عطش سوخت چنان جد غريبش طوری كه بهم ريخت تمام جگرش را شش سال، نگهداشت علیرغم اسيری ميراثِ به جا مانده‌ی نسلِ پدرش را پنداشته بودند اگر حبس كنندش از شاخه بريدند دگر برگ و برش را با اينكه به زندان شده مسموم، ولی باز تاريخ نوشت آنچه كه آمد به سرش را تا شيعه به بيراهه‌ی ترديد نيفتد بگذاشت درين معركه، تنها پسرش را
ای سراپا حُسن حیّ ذوالمن سوّمین ابن الرّضا، دوّم حسن ای هزاران آفتاب مشتری یا اباالمهدی! امام عسکری! اسوه ی تقوی خدایی بنده ای همچو جان در جسم ایمان زنده ای دُرّ ده دریا و بحر یک گهر آن گهر خود حجّت ثانی عشر با همه درد و غم و عمر کمت تا ابد مرهون احسان، عالمت از نماز و از دعای متصل بردی از دشمن کنار حبس دل با خدا پیوسته در راز و نیاز روزها را روزه، شب‌ها در نماز رنج‌هایت در ره توحید بود سال‌ها یا حبس یا تبعید بود روزگارت شعله‌ها بر جان فکند دشمن‌ات در برکه‌ی شیران فکند ایستادی بین شیران در نماز شیرها را جانبت روی نماز الله الله گرد تو درّندگان سر فرو بردند همچون بنده‌گان نور علمت از درون حبس‌ها کرد از ظلمت جهانی را رها ای دمت جان داده بر روح الامین آسمان خفته در خاک زمین رهنمای آفرینش کیست؟! تو شهریار ملک بینش کیست؟! تو چشم بد از ماه رخسار تو دور یک جمال و چارده خورشید نور گشت دشمن در جوانی قاتلت کُشت در ماه ربیع الاوّلت کفر خود را عاقبت معلوم کرد همچو اجدات تو را مسموم کرد سامره شد صحنه‌ی روز جزا گشت تنها مهدی‌ات صاحب عزا ای به قربان تو و عمر کمت قلب مهدی داغدار ماتمت بی تو مهدی بی کس و یاور شده طفل تنهای تو تنهاتر شده آه از آن ساعت که با سوز و گداز خواند مهدی بر تن پاکت نماز کرد تا جسم ضعیفت را نظر بر کشید آهی جهان سوز از جگر آسمان دیده‌اش انجم گریست بین مردم، مخفی از مردم گریست گر چه بودی اشک دامن دامنت بود کی زنجیر و غل بر گردنت جسم تو زخم از دم خنجر نداشت پیکر جدّ غریبت سر نداشت آه از آن ساعت که زین العابدین پیشوای عابدین و ساجدین دید در گودال خون بر روی خاک پیکر پاک پدر را چاک چاک یوسف زهرا و زخم تیر و سنگ گرگ‌ها کردند جسمش چنگ چنگ گشت از چشمش روان دریای خون خواست جانش از بدن آید برون همدم او جز شرار تب نبود جان زکف می‌داد اگر زینب نبود میثم! از این قصّه کن صرف نظر چشم‌ها سرچشمه‌ی خون جگر
...شیعه از پرچم تو حوله‌ی احرام گرفت "حرم الله" حریم حرمت نام گرفت قبله‌ی قبله تویی، کعبه به تو رو زده است حجرالاسود از ایوان طلا وام گرفت خضر اولاد علی ! آب حیاتش دادی هر که از دست کریمانه‌ی تو جام گرفت فقه را با نفست بار دگر جان دادی احتجاجات تو گرد از رخ اسلام گرفت جاثلیق از سر اعجاز تو مشتش رو شد و دعای تو فقط بود به هنگام گرفت بی گمان زیر سر معجزه‌ی چشم تو بود شیر درنده اگر در قفس آرام گرفت اسم و رسمش وسط صحن تو از یادش رفت عاشقی که لقب زائر گمنام گرفت غافل از همّ و غم شیعه نشد مهدی تو از سجایای پسندیده‌ات الهام گرفت وای از آن دم که نگهبان تو گستاخی کرد وای از آن لحظه که تصمیم به دشنام گرفت وارث سینه‌ی آزرده ی زهرا نفست موقع گفتن تکبیرة الاحرام گرفت در مناجات شبِ آخرِ خود افتادی پیش چشمان تر همسر خود افتادی گریه‌ی چشم ملک از قِبَل مهدی بود چقدر خوب سرت در بغل مهدی بود ناله کردی همه با مهر، جوابت دادند تشنه بودی و سپس جرعه‌ای آبت دادند اهل خانه کفنی بر تن پاکت کردند بعد تشییع بلافاصله خاکت کردند پیکرت تابش سوزنده‌ی خورشید ندید بوریا جای کفن دور خودش دید؟ ندید سامرا صحبتی از گودی گودال نشد سینه‌ات زیر سم اسب که پامال نشد سر انگشترت انگشت به غارت که نرفت آه... ناموس تو آقا به اسارت که نرفت
سلام ای نور، ای محصور، ای دور از رهایی‌ها غریب‌بن‌غریبِ وادی نا‌آشنایی‌ها تویی که مرزهای نقشه‌ها را خطّ بُطلانی سلام ای هستیِ اَعراب، فخر آریایی‌ها سلامِ دورِ ما جان داد در راه علیکِ تو کمی نزدیک کن ما را شبیه سامرایی‌ها کمی هم کاسه‌های چشم‌مان را پر کن از دیدار که با دینار کاری نیست ما را در گدایی‌ها طوافِ کعبه دور قبله‌اش قسمت نشد آخر به حقّ عاشق و معشوق ظلم است این جدایی‌ها زمان ای کاش برمی‌گشت ما را با خودش می‌برد که شاید پیش‌مرگت می‌شدند از ما فدایی‌ها حسن یعنی فقط زخم از نمک‌نشناس‌ها خوردن گره خوردن به غم در پاسخ مشکل‌گشایی‌ها سکوت خسته‌ات یک حنجره فریاد می‌خواهد صدایت زخم خورد از خنجر بی‌هم‌صدایی‌ها تو را غربت، تو را زندان، تو را دیوارها کشتند برای زهر گفتی از جفا، از بی‌وفایی‌ها به دستت کاسه‌ی آب و به چشمت کاسه‌ی اشک است لبت سیراب شد با روضه‌های کربلایی‌ها  
ای متجلی از رخت جلوۀ حُسن داوری غیر نبی به انبیا داده خدات برتری هم به زمین امامت و هم به سمات، سروری خلقت و طینتت همه فاطمی است و حیدری حسن نکویت از همه کرده ندیده دلبری تویی امام عسکری، تویی امام عسکری محیط علم و معرفت یگانه گوهرش تویی سپهر، نور اگر دهد مه منورش تویی ملک اگر ملک شده، امام و رهبرش تویی سلام ما به سامره که سایه‌گسترش تویی مزار تو در آن زمین، نموده نورگستری تویی امام عسکری، تویی امام عسکری در آسمان معرفت شمس تویی، قمر تویی تمام نخل علم را، ریشه تویی، ثمر تویی بحار نور را همه صدف تویی، گهر تویی شب سیاه هجر را، صبح تویی، سحر تویی به دَه امام و یک ولی، پدر تویی، پسر تویی ز وصف ما، ز مدح ما، تو بهتری، تو برتری تویی امام عسکری، تویی امام عسکری تو چشمۀ علوم حق ز دَه یمِ ولایتی تو حُسن کردگار را جمال بی نهایتی تو برتر از حدیثی و تو فرق هر روایتی تو مظهر حقیقتی، تو مشعل هدایتی تو آن ستوده حضرتی، تو آن بزرگ آیتی که می‌کند جمال تو ز خالق تو دلبری تویی امام عسکری، تویی امام عسکری اگر چه در زمین دمد فروغ جاودانی‌ات کنند سجده قدسیان به حُسن آسمانی‌ات هزار حیف، شد بدن چو لالۀ خزانی‌ات نوشته شد به خون دل، کتاب زندگانی‌ات بسان شمع سوخته، نماند از تو پیکری تویی امام عسکری، تویی امام عسکری سلام روح و اولیا به پیکر مطهرت چه شد که زهر دشمنان شراره زد به پیکرت نشان مرگ شد عیان به عارض منورت به وقت مرگ مهدی‌ات چو جان گرفت در برت دگر نگشت تشنه لب بریده از قفا، سرت دگر به نیزه بر سرت، نشد جفا ز هر سری تویی امام عسکری، تویی امام عسکری نماز خواند مهدی‌ات به پیکرِ مطهرت به احترام شد نهان، به خاک، جسم اطهرت دگر میان شهرها نشد اسیر، خواهرت نخورد چوب بر لب و نرفت نوک نی سرت نگشت توتیا دگر ز سم اسب، پیکـرت نشد تن تو غرقِ خون ز تیر و تیغ و خنجری تویی امام عسکری، تویی امام عسکری هماره پَر زند دلم به محفل عزای تو شراره بر دلم فکن که سوزم از برای تو چه می‌شود سفر کنم به شهر سامرای تو سلام من، درود من، به صحنِ با صفای تو وجود و بذلِ دست تو، «میثم» و خاک پای تو نمی‌زنم نمی‌زنم جز درِ این حرم، دری تویی امام عسکری، تویی امام عسکری