eitaa logo
کانال اشعار(مجمع الذاکرین)
1.5هزار دنبال‌کننده
3 عکس
0 ویدیو
2 فایل
این کانال اشعارمذهبی توسط محب الذاکرین خاک پای همه یازهراگویان عالم مهدی مظفری ازشهراصفهان ایجادشد
مشاهده در ایتا
دانلود
زخمیِّ زهری بود و بر غم مبتلا بود زهر جگرسوزی که بر دردش دوا بود پنجاه سالِ عمر او با درد بگذشت پنجاه سال، او روضه‌دار کوچه‌ها بود تب می‌نمود و یاد مادر گریه می‌کرد او خوب با سردرد و سیلی آشنا بود لب‌تشنه بود و زهر، آتش زد به جانش چون یادگاریِّ حسین و مجتبی بود عادت به «لایَومَ کَیَومُک» داشت حرفش یعنی گریز حرف‌هایش کربلا بود در خاطرش مانده شلوغی‌های گودال جدِّ غریبش را که زیر دست و پا بود جدِّ غریبی که لباسش را ربودند غسل و کفن، زخم زیاد و بوریا بود جدِّ غریبی که سرش منزل به منزل گاهی به نیزه، گاه در طشت طلا بود
وهب مسیح زمانش شد از عنایت تو چه کیمیای عجیبی‌ست در محبت تو خدای عزّوجل بوده است مشتاقت کشیده سرمه به چشمان عرش، تربت تو مرا به دست کسی غیر "جُون" نسپاری که روزی‌ام بشود افتخار خدمت تو خوشا کسی که لُهوف است نامه‌ی عملش که صفحه صفحه وجودش شده روایت تو تمام زندگی‌ام را به آه خواهم داد که آه را بکُنم خرج در مصیبت تو شبیه سدره، شده خلق قلب عشاقت که کنده می‌شود از جا به یاد غربت تو چگونه وقت ورودت به عرصه‌ی محشر سرم به روی تنم باشد از خجالت تو به زیر چکمه‌ی دشمن تلاش می‌کردی مگر که حُر بشود شمر با شفاعت تو چه باک از اینکه تنت روی خاک عریان ماند حریر گریه‌ی زهرا شده‌ست خلعت تو
طور سینا بوده گویا سینه ی این سرزمین ساکن این خاک بوده مدتی عرش برین هفت پرده خَرق شد از سجده بر این آستان بارگاه قدس بر این خاک می‌ساید جبین کعبه مشغول طواف خیمه گاه اقدسش با نوای "ادخلوها بسلام آمنین" فخر بفروشد زمین کربلا بر آسمان چون که با خون حسین بن علی گشته عجین نام هایش غاضِریه، عَقر یا کرببلا هر کدام از نام‌ها با مقتلی گشته قرین آیه ‌های قدر می‌آیند با هم کربلا کاروان آیه‌های نور قرآن مبین یک به یک حوریه‌ها مستوره و بین حجاب پرده‌دار محمل آنها یل ام البنین شد مطاف نُه فلک قنداقه شش ماهه‌اش حاجی گهواره‌ ی او آسمان هفتمین آمده زهرای مرضیه به استقبالشان پیشواز کاروان آمد امیرالمومنین پای بگذارد به روی خاک چون ناموس دهر بال بگشاید به زیر پای او روح الامین خیمه زد غم در دل زینب به هنگام نزول آسمان‌ها نیز از اندوه او اندوهگین گفت بانو این زمین بوی جدایی می‌دهد میرسد بر گوش جان از این زمین آهی حزین مریم و آسیه و هاجر عزادارت شدند نوحه خوانی می‌کند زهرا برایت این چنین گیسوانت را به دست باد دادی عاقبت حنجرت را داده‌ای بر خنجر شمر لعین خاک بر رخساره "خدّ التریب" من نشست آه ای "شَیبُ الخَضیبم" آه "مقطوع الوَتین" آه از وقتی که دست سفلگان افتاده بود خیمه و عمامه و انگشتری شاه دین "یا غیاث المستغیثینِ" لب تو چکمه خورد نیزه ها خوردی به وقت گفتن "هل من معین" خاک بر سر ریخته کرببلا وقتی شنید رو بگیرد زینب پرده‌نشین با آستین
بارگاهی که شده عرش خدا کَفش‌کَنش لشکری پای نهادند به روی بدنش این حسین است که مانده است تنش روی زمین؟! یا روی خاک، به لب آمده جان حسنش یک‌ نفر درصدد غارت عمامه‌ی او یک نفر آمده تاکه ببرد پیرهنش دورتادورِ حرم دست حرامی‌ها بود وارد معرکه شد شیر یل صف شکنش رجز شیر جمل نعره‌ی مستانه‌ی اوست یاحسن بود که می‌ریخت ز کنج دهنش آمد و داشت به لب آیه‌ی "فَاخْلَعْ نَعْلَيْك" گفت سیناست همین سینه‌ی غرق محنش بی وضو آنکه نبرده است دمی نام عمو بود با شمر درآن مهلکه روی سخنش به ادب نافه‌گشایی کن ازآن زلفِ سیاه *جای دل‌های عزیز است به هم بر مَزَنَش* ساربانا سر من سهم تو اما عوضش دست بردار از انگشت و عقیق یمنش بود آن لحظه دعای لب عطشان عمو که میان دل خود داشت غم یاسمنش *یا رب این نوگل خندان که سپردی به منش می‌سپارم به تو از دست حسود چمنش* وای از بال و پرش، رفت به غارت با تیغ وای از حنجره‌اش، حرمله شد راهزنش وطن آغوش حسین است، خوشا عبدالله لاأقل جان نسپرده است به دور از وطنش *حافظ
چه تکریمی نموده شهرِ شام از باب حاجاتش سه روزی مانده این حوریه پشت باب ساعاتش سر بازار نُه ساعت سر پا ایستاده او کسی که نُه فلک بنشسته بر خوان کراماتش هُمای منزلت بود و خرابه منزل او شد همان که شد بهشت آبادیِ کنج خراباتش همان که مریم از نور رُخش انجیل می‌خوانَد که بوده پرده‌دار محملش در راه شاماتش به جای گل، نثار مقدمش خار مغیلان شد چه استقبال گرمی کرد از او خاکستر و آتش برای صورت حوریه برگ گل ضرر دارد چرا پس ضربه‌ی سیلی نمی‌کرده مراعاتش؟! کشیده آه را در بند خود زنجیری از آهن اسیر سلسله هستند در این شهر، ساداتش نشسته سر به دامانی که عطر فاطمه دارد سر زخمیِ "مصباح الهدی" در بین مشکاتش تمام دردها را بُرد از یادش سر بابا چگونه یک طبق زخم است مرهم بر جراحاتش؟! هزار و نهصد و پنجاه تا زخم است بر جسمش هزار و نهصد و پنجاه دفعه شد مواساتش به فکر انتقام از چوب بود و بر لبش می‌زد ببین پُر کرده عالم را نوای یالثاراتش
وهب مسیح زمانش شد از عنایت تو چه کیمیای عجیبی است در محبت تو خدای عزوجل بوده است مشتاقت کشیده سرمه به چشمان عرش، تربت تو مرا به دست کسی غیر "جُون" نسپاری که روزی ام بشود افتخار خدمت تو خوشا کسی که لُهوف است نامه ی عملش که صفحه صفحه وجودش شده روایت تو تمام زندگی ام را به آه خواهم داد که آه را بکنم خرج در مصیبت تو شبیه سدره، شده خلق قلب عشاقت که کنده می‌شود از جا به یاد غربت تو چگونه وقت ورودت به عرصه ی محشر سرم به روی تنم باشد از خجالت تو به زیر چکمه‌ی دشمن تلاش می کردی مگر که حُر بشود شمر با شفاعت تو چه باک از اینکه تنت روی خاک عریان ماند حریر گریه ی زهرا شده است خلعت تو
وهب مسیح زمانش شد از عنایت تو چه کیمیای عجیبی‌ست در محبت تو خدای عزّوجل بوده است مشتاقت کشیده سرمه به چشمان عرش، تربت تو مرا به دست کسی غیر "جُون" نسپاری که روزی‌ام بشود افتخار خدمت تو خوشا کسی که لُهوف است نامه‌ی عملش که صفحه صفحه وجودش شده روایت تو تمام زندگی‌ام را به آه خواهم داد که آه را بکُنم خرج در مصیبت تو شبیه سدره، شده خلق قلب عشاقت که کنده می‌شود از جا به یاد غربت تو چگونه وقت ورودت به عرصه‌ی محشر سرم به روی تنم باشد از خجالت تو به زیر چکمه‌ی دشمن تلاش می‌کردی مگر که حُر بشود شمر با شفاعت تو چه باک از اینکه تنت روی خاک عریان ماند حریر گریه‌ی زهرا شده‌ست خلعت تو
بارگاهی که شده عرش خدا کَفش‌کَنش لشکری پای نهادند به روی بدنش این حسین است که مانده است تنش روی زمین؟! یا روی خاک، به لب آمده جان حسنش یک‌ نفر درصدد غارت عمامه‌ی او یک نفر آمده تاکه ببرد پیرهنش دورتادورِ حرم دست حرامی‌ها بود وارد معرکه شد شیر یل صف شکنش رجز شیر جمل نعره‌ی مستانه‌ی اوست یاحسن بود که می‌ریخت ز کنج دهنش آمد و داشت به لب آیه‌ی "فَاخْلَعْ نَعْلَيْك" گفت سیناست همین سینه‌ی غرق محنش بی وضو آنکه نبرده است دمی نام عمو بود با شمر درآن مهلکه روی سخنش به ادب نافه‌گشایی کن ازآن زلفِ سیاه *جای دل‌های عزیز است به هم بر مَزَنَش* ساربانا سر من سهم تو اما عوضش دست بردار از انگشت و عقیق یمنش بود آن لحظه دعای لب عطشان عمو که میان دل خود داشت غم یاسمنش *یا رب این نوگل خندان که سپردی به منش می‌سپارم به تو از دست حسود چمنش* وای از بال و پرش، رفت به غارت با تیغ وای از حنجره‌اش، حرمله شد راهزنش وطن آغوش حسین است، خوشا عبدالله لاأقل جان نسپرده است به دور از وطنش *جناب حافظ (ره)
علیه‌السلام 🔹سورۀ کوچک🔹 جان به پیکر داشت وقتی مشک‌ها جان داشتند کاش می‌شد ابرها آن روز باران داشتند کاش می‌شد قطرۀ آبی به خیمه می‌رسید آب‌ها هم کاش که حرّ پشیمان داشتند آب باعث شد که مردی آب شد پیش همه آب‌ها از شمر گویا اذن میدان داشتند کودکی آرام شد با لای‌لای تیرها بعد از آن گهواره‌ها خواب پریشان داشتند سورۀ کوچک که روی دست بابا ذبح شد مجلس مرثیه‌ای آیات قرآن داشتند بند قلب آسمانی‌ها به مویی بند بود بر نخ قنداقه‌اش از بس که ایمان داشتند... هیچ داغی مثل داغ کودک شش‌ماهه نیست اهل‌بیت از حرمله بغض دوچندان داشتند نیزه‌ها در پشت خیمه خاک بر سر ریختند ماه‌های روی نیزه چشم گریان داشتند
به بند کفش تو عالم دخیل می‌بندد که مقصد تو حسین و مسیر تو حسن است تن تو مصحف پاک تمام اسماء است زره نداری و جوشن‌کبیر تو حسن است قبای سبز امامت بپوش نجل حسن به قامتت شده اندازه جامه‌ی پدرت به دست‌ْخط حسن می‌خورم قسم ز ازل خدا نوشته تو را در ادامه‌ی پدرت تشرف تو به صحن عتیقِ آغوشم بقیع سبز حسن را به کربلا افزود به دفتر وجناتت حسن تجلی کرد قلم به لوح غمت داغ کوچه را افزود شبیه باغ فدک زخمی خزان شده‌ای گلی و برگ تو در دست‌های گلچین است زبرجد حسنی یا عقیق سرخ حسین؟! غمت شبیه غم گوشواره سنگین است چه شد ستاره‌ی دنباله‌دار نجمه شدی شبیه فاطمه از تو خیال مانده فقط من از قساوت این نعل‌ها نمی‌گذرم به روی ماهِ تو نقش هلال مانده فقط شده‌ست زائر تو باطن امین الله امانت حسنی و حسین شرمنده‌ست مرا دوباره بخوان تا اجابتت بکنم چه ناگوار! پس از تو عموی تو زنده‌ست
وقتی به هم لب‌های طفل محتضر می‌خورد بر قلب مادر تیر نه، که نیشتر می‌خورد در روضه‌هایش آمده مثل علی اکبر او آب از تسنیم لب‌های پدر می‌خورد یاقوت لب‌های علی‌اصغر ترک برداشت یاد لب او، آب هم خونِ جگر می‌خورد این شیرخواره مثل شیر نر رجز می‌خواند دشمن "شکست" از تشنه‌کامی بی سپر می‌خورد شاهی سخن گفت و سپاهی هلهله کردند خیلی به کوه غیرت شهزاده بر می‌خورد بی شک شفیع برزخ و دنیا و محشر اوست از این جهت بر نای او تیر سه پر می‌خورد هرگز نمی‌بخشید حلق خویش را تا حشر تیر سه پر بر قلب بابایش اگر می‌خورد داده سلامی بر لب خشکیده‌ی بابا از تیرهای آبدیده هر قَدَر می‌خورد
جان به پیکر داشت وقتی مشک‌ها جان داشتند کاش می‌شد ابرها آن روز باران داشتند کاش می‌شد قطرۀ آبی به خیمه می‌رسید آب‌ها هم کاش که حرّ پشیمان داشتند آب باعث شد که مردی آب شد پیش همه آب‌ها از شمر گویا اذن میدان داشتند کودکی آرام شد با لای‌لای تیرها بعد از آن گهواره‌ها خواب پریشان داشتند سورۀ کوچک که روی دست بابا ذبح شد مجلس مرثیه‌ای آیات قرآن داشتند بند قلب آسمانی‌ها به مویی بند بود بر نخ قنداقه‌اش از بس که ایمان داشتند... هیچ داغی مثل داغ کودک شش‌ماهه نیست اهل‌بیت از حرمله بغض دوچندان داشتند نیزه‌ها در پشت خیمه خاک بر سر ریختند ماه‌های روی نیزه چشم گریان داشتند
نجف به مضجع پاک تو با سلام رسیده به پای‌بوسی تو مسجد الحرام رسیده عجب نباشد اگر عرش هم زده زانو چنین به حائر قدسی تو امام رسیده بلند مرتبه شد هرکه بر تو اشکی ریخت بلند گریه نموده به این مقام رسیده :: کسی کنار تنت داد می‌کشد که خودش به داد مردم عالم عَلَی الدوام رسیده تن تو بندِ دل زینب است، پاره شده پس ازتو جانْ به لبِ شاهِ تشنه‌کام رسیده تنت شبیه اذان پخش شد، جگر گوشه! اذان تو سرِ نیزه به شهر شام رسیده کنار پیکر تو زینب آمده اما شمیم حضرت صدیقه بر مشام رسیده بگو که تیزی مِقراض یا نوک مسمار بگو به پهلوی زخمیِ تو کدام رسیده؟ چقدر دشنه‌ی تشنه! چقدر زخمِ عمیق! صدای هلهله‌ها هم به بار عام رسیده برای بُردن جسم تو ده نفر کم بود! عبای مصطفوی نیز از خیام رسیده...
کشید فاطمه آه و نی از نوا افتاد شراره ای به دل پاک انبیا افتاد جلال حضرت صدیقه !گوشواره عرش! میان کوچه ی گودال بی هوا افتاد شهی که تکیه ی او تکیه گاه عرش خداست به نیزه تکیه زد اما یکی دوجا افتاد به بارگاه تنش غیر بوسه بار نداشت به این حرم گذر نیزه و عصا افتاد رواق سینه ی او جای چکمه هرگز نیست شکوه عرش خدا زیر دست و پا افتاد چه شد که خنجر کند جماعتی ناپاک به جان آیه ی تطهیر و انما افتاد اگر که تولیت زلف اوست با زهرا چه شد که گیسوی او دست شمرها افتاد هنوز مردم صحرا نشین عزادارند سه روز روی زمین پیکرش چرا افتاد چه کیمیای عجیبی که بعد دفن تنش حریر هم به تمنای بوریا افتاد
. "جان به پیکر داشت وقتی مشک‌ها جان داشتند کاش می‌شد ابرها آن روز باران داشتند کاش می‌شد قطرۀ آبی به خیمه می‌رسید آب‌ها هم کاش که حرّ پشیمان داشتند آب باعث شد که مردی آب شد پیش همه آب‌ها از شمر گویا اذن میدان داشتند کودکی آرام شد با لای‌لای تیرها بعد از آن گهواره‌ها خواب پریشان داشتند سورۀ کوچک که روی دست بابا ذبح شد مجلس مرثیه‌ای آیات قرآن داشتند بند قلب آسمانی‌ها به مویی بند بود بر نخ قنداقه‌اش از بس که ایمان داشتند... هیچ داغی مثل داغ کودک شش‌ماهه نیست اهل‌بیت از حرمله بغض دوچندان داشتند نیزه‌ها در پشت خیمه خاک بر سر ریختند ماه‌های روی نیزه چشم گریان داشتند" 🎤 علیه_السلام 👇
بغضش شکست زخم دلش بی‌حساب شد سجّاده‌اش معطّرِ با اشک ناب شد ‌ او سیدالبکاء حسینیۀ خداست گریه سپاه او شد و پا در رکاب شد ‌ صفحه به صفحه ادعیه‌های صحیفه‌اش ناگفته‌های مرثیه بود و کتاب شد ‌ عمری ز داغ روضۀ سخت تنور سوخت ذرّه به ذرّه یاد لب تشنه آب شد ‌ عکس غروب روز دهم بین چشم او با عکس آن هلال سر نیزه قاب شـد ‌ یادش نمی‌رود بدن بی‌سر حسین یا آن محاسنی که به خونش خضاب شد ‌ رگ‌های روی حنجر زخمی گواه بود در بردن سر پدر او شتاب شد ‌ سینه زده برای تنش مثل بادها وقتی که نوحه‌خوان تنش آفتاب شد ‌ دیگر لبش به آب خنک! نه نخورد و رفت او روضه‌دار دائم طفل رباب شد ‌ خاک فلک به روی سرم که نوشته‌اند با دست بسته وارد بزم شراب شد
آن مادری که زخم‌هایت را زیارت کرد ای نام شیرین ،مثل کوثر خوش گوارت کرد تسنیم را فرمود،اشک چشم تو باشد نیل و فرات و دجله را خدمتگزارت کرد فرموده جان عالمی بر تو «بنفسی انت» پس واجب عینی است ،جان باید نثارت کرد قطعاً تو را خیل ملائک بدرقه کردند وقتی سکینه سوی میدان رهسپارت کرد «یا نفس من بعد الحسین هونی» ات قطعاً در نزد زهرا رو سپید و رستگارت کرد دست تو سقاخانه لب‌های اصغر بود دست بریده بین صحرا شرمسارت کرد پایت از این درگه بریده می‌شود؟ هرگز! پای بریده شک ندارم پایدارت کرد آه از عمودی که تنت را بر زمین انداخت آه از کسی که بر سر نیزه سوارت کرد جان‌ها فدای مادرت که چون تو ماهی را نذر قدوم حضرت پروردگارت کرد
  شراره بر دل ناموس کبریا زده اند برای دیدن ما، شهر را صدا زده اند خدا به خیرکند، قافله به راه افتاد سر تو را سر نیزه در انتها زده اند حواسها همه پرت سر تو خواهد شد که دامنی پُرِ از پاره سنگ، تا زده اند به نیزه تکیه زدی و تمام قافله باز گریز گریه به گودال کربلا زده اند دوباره داد بزن... ای حرامیان به کجا؟ که شمرها به حیا باز پشت پا زده اند محله های یهودی چقدر باریکند دوباره فاطمه را بین کوچه ها زده اند هنوز حرمله گویا دلش خنک نشده سپرده پای سرِ تو ؛ رباب را زده اند
شراره بر دل ناموس کبریا زده‌اند برای دیدن ما، شهر را صدا زده‌اند خدا به خیر کند، قافله به راه افتاد سر تو را سر نیزه در انتها زده‌اند حواس‌ها همه پرت سر تو خواهد شد که دامنی پُرِ از پاره‌سنگ، تا زده‌اند به نیزه تکیه زدی و تمام قافله باز گریز گریه به گودال کربلا زده‌اند دوباره داد بزن... ای حرامیان به کجا؟ که شمرها به حیا باز پشت پا زده‌اند محله‌های یهودی چقدر باریک‌اند دوباره فاطمه را بین کوچه‌ها زده‌اند هنوز حرمله گویا دلش خنک نشده سپرده پای سرِ تو؛ رباب را زده‌اند
چه تکریمی نموده شهر شام از باب حاجاتش سه روزی مانده این حوریه پشت باب ساعاتش سر بازار نُه ساعت سر پا ایستاده او کسی که نُه فلک بنشسته بر خوان کراماتش همای منزلت بود و خرابه منزل او شد همان که شد بهشت آبادی کنج خراباتش همان که مریم از نور رخش انجیل می‌خواند که بوده پرده‌دار محملش در راه شاماتش به جای گل نثار مقدمش خار مغیلان شد چه استقبال گرمی کرد از او خاکستر و آتش برای صورت حوریه برگ گل ضرر دارد چرا پس ضربه سیلی نمی‌کرده مراعاتش؟! کشیده آه را در بند خود زنجیری از آهن اسیر سلسله هستند در این شهر ساداتش نشسته سر به دامانی که عطر فاطمه دارد سر زخمی "مصباح الهدی" در بین مشکاتش تمام دردها را برد از یادش سر بابا چگونه یک طبق زخم است مرهم بر جراحاتش؟! هزار و نهصد و پنجاه تا زخم است بر جسمش هزار و نهصد و پنجاه دفعه شد مواساتش به فکر انتقام از چوب بود و بر لبش می زد ببین پر کرده عالم را نوای یالثاراتش
چه تکریمی نموده شهرِ شام از باب حاجاتش سه روزی مانده این حوریه پشت باب ساعاتش سر بازار نُه ساعت سر پا ایستاده او کسی که نُه فلک بنشسته بر خوان کراماتش هُمای منزلت بود و خرابه منزل او شد همان که شد بهشت آبادیِ کنج خراباتش همان که مریم از نور رُخش انجیل می‌خوانَد که بوده پرده‌دار محملش در راه شاماتش به جای گل، نثار مقدمش خار مغیلان شد چه استقبال گرمی کرد از او خاکستر و آتش برای صورت حوریه برگ گل ضرر دارد چرا پس ضربه‌ی سیلی نمی‌کرده مراعاتش؟! کشیده آه را در بند خود زنجیری از آهن اسیر سلسله هستند در این شهر، ساداتش نشسته سر به دامانی که عطر فاطمه دارد سر زخمیِ "مصباح الهدی" در بین مشکاتش تمام دردها را بُرد از یادش سر بابا چگونه یک طبق زخم است مرهم بر جراحاتش؟! هزار و نهصد و پنجاه تا زخم است بر جسمش هزار و نهصد و پنجاه دفعه شد مواساتش به فکر انتقام از چوب بود و بر لبش می‌زد ببین پُر کرده عالم را نوای یالثاراتش
به شوق از تو سرودن، حروف جان بدهند اگر اجازه‌ی مدحت به این زبان بدهند تمام ثانیه‌ها گریه بر غمت کردند که تسلیت به دل صاحب الزمان بدهند تنت میان تب است و دو دستِ لرزانت ستون عرش خداوند را تکان بدهند سؤال کرده‌ام از نام قاتلت اما مقاتل حَسنی، کوچه را نشان بدهند هجوم بر جگرت بُرده زهر با مسمار خدا کند به جگرگوشه‌ات امان بدهند چقدر کاسه خودش را روی لبت زد تا عنان مرثیه‌ات را به خیزران بدهند به سمت روضه‌ی سر می‌دوند مصرع‌ها اگر اجازه‌ی روضه به روضه‌خوان بدهند دوید خواهر او تا سر از تنش نَبُرند سرِ بُریده‌ی اورا به این و آن بدهند عبا و پیرهنش را که گرگ‌ها بردند عقیق سرخ‌ یمن‌ را به ساربان بدهند...
مهربانی ، کریمه ای خانم بانوی بی بدیل ؛ معصومه التماس قنوت گریه ی من الدخیل الدخیل معصومه شرف الشمس شهر قم هستی از تبار و ذراری خورشید پای دَرست ملائکه حاضر ای پناه مراجع تقلید صحن بالا سر تو منزل نور مهبط جبرئیل این صحن است بال جمله ملائک عرشی زیر پاهای زائرت پهن است حرم اهل بیت صحن شماست حرم خانواده ی زهرا کربلا و مدینه و مشهد نجف و کاظمین و سامرّا وقت تجدید عهد با زهرا شهر یثرب اگر نشد قم هست گره هایم نگفته واشده است تا قسم به امام هشتم هست گرچه چنگ خزان به جان تو و جان ایل و تبارت افتاده پاره پاره ولی نشد هرگز نامه ای که رضا فرستاده بین این کوچه ها خدا را شکر محترم مانده گوشواره ی تو لاأقل هلهله نشد بر پای چشم گریان و پر ستاره ی تو گرچه خم شد قدت ز فاصله ها ذبح اطفال را ندیدی تو حضرت زینب امام رضا تلّ و گودال را ندیدی تو تشنه ای را که زیر یک دشنه دست و پا میزند که جان بدهد حق او نیست شمر با پایش جسم زخمیش را تکان بدهد
بر در کشیده شعله‌های اختلافش را هیزم به هیزم جمع کرده ائتلافش را مردی سکوت خلوت قدیسه‌ها را بُرد با مشت می‌کوبد به در، حرف خلافش را حتی در و دیوار با فریاد می‌گریند مرثیه‌خوان وقتی بخواند اعترافش را* این خانه‌ی زهراست، اینجا مهبط وحی است عرشی که کعبه فرض می‌داند طوافش را خاکی شده آن چادری که شب به شب مریم پیش ملائک شرح می‌داده عفافش را عرش خدا در روضه می‌لرزد که نامردی محکم به دست فاطمه می‌زد غلافش را دستی شکسته که کریمان نقل می‌کردند بخشیدن پیراهن شام زفافش را اشک علی باخون دل آمیخت در کوچه کوثر گرفت از گونه‌اش اشک مضافش را *اشاره به نامه خلیفه دوم به معاویه
قیامت است تماشای صبح دولت او که محشری‌ست مقامات بی نهایت او فقط نه روز قیامت، یکایک ایام به یُمن لیله‌ی قدرند زیر منت او کسی که ماه و ستاره‌ست گردن‌آویزش شده‌ست نُقل دهانِ فَلَک، کرامت او شبیه زهره کنیزش درخششی دارد زُحل که بسته کمر گوئیا به خدمت او! غبار درگه او فضه می‌شود قطعاً عیار سنجش پیغمبران، محبت او قیام فاطمه گرچه خمیده بود ولی، قیامت است رکوع یکی دو رکعت او توسلات خلائق به ذیل چادر او امام، معتکف خیمه‌ی امامت او جنان ز غنچه‌ی لبخند او شده پیدا نهان رضای خداوند در رضایت او خیال خاک به درک ضریح او نرسید کشیده سرمه به چشمان عرش، تربت او دمی که بی کفن اهل قبور برخیزند حریر و سُندُس و اِستبرَق است خلعت او به روی ناقه‌ای از نور در مسیر صراط روانه سوی جنان، محمل جلالت او عنان ناقه‌ی او را گرفته جبرائیل حریر بال ملک پرده‌دار حرمت او چه آبشار رفیعی‌ست چادر زهرا که جاری است از آن، رشته‌ی شفاعت او پیمبران همگی سر به زیر اندازند که چشم را نزند آفتاب طلعت او در آن میانه فدک ایستاده با دلِ خون خزان زده‌ست هنوز از غم مصیبت او * * کسی که مادر آب است حرمتی دارد لهیب آتش دوزخ کجا و ساحت او ؟! من از حوادث روز جزا ندارم بیم قیامت است فقط لحظه‌ی شهادت او گمان کنم که اگر میخ هم شود محشور سرش بلند نمی‌گردد از خجالت او به جست و جوی حسین است در صف محشر که مرهمی بنهد بر روی جراحت او اگر چه محسن او هم شهید شد اما، گلوی زخمی طفلی شده شکایت او