#حضرت_زینب_س_اربعین
من نیمه جان زِ داغِ تو در این سفر شدم
یک اربعین گذشته و من پیرتَر شدم
من آب رفتهام! تو مَرا میشناسیاَم؟
من زِینبم! اگر چه کَمی مختصر شدم
آن زینبم که بی تو نکردم شبی سحر
چون شَمع، آب، بی تو به شام و سحر شدم
سنگینتَرین مُصیبتم این بود، بَعدِ تو
با قاتِلانِ سَنگدِلَت، همسفر شدم
از کوچههای شام چه گویم برای تو؟
آماجِ سَنگ و طَعنهی هَر رهگذر شدم
هَر جا که تازیانه به اَطفال میزدند
با یادِ مادرم، تنشان را سپر شدم
#رضا_رسول_زاده
#حضرت_زینب_س_اربعین
همه گوش باش و بشنو، غم مستدام ما را
شب شام تیره کرده، همه صبح و شام ما را
همه گوش باش و بشنو، همه چشم باش و بنگر
همه جا صدای مارا، اثرِ قیام ما را
به سلاح گریه ما هم، شب شام را شکستیم
چه غمیست پس شکستند، اگر احترام ما را
همه سرشکسته بهتر، سَرِ ما شکسته بهتر
که به روی نیزه بردند سرِ امام ما را
به سَرِ تو خیره بودم، که یزید را شکستم
و شکستهام بتی را که شکست جام ما را
چه بتی که سرنگون شد، عَلَمی که واژگون شد
همه دیدهاند چون شد، اثر کلام ما را
چه غمی از این فزونتر، که یزید روی منبر
به دهان مست میبرد دوباره نام ما را
سَرِ روی نی پریشان! تنِ روی خاک عریان!
به شکوفهها به باران، برسان سلام ما را
#مجتبی_حاذق
#حضرت_زینب_س_اربعین
اگرچه پایِ فراقِ تو پیرتر گشتم
مرا ببخش عزیزم که زنده برگشتم
شبیه شعلهیِ شمعی اسیر سوسویم
رسیدهام سرِ خاکت؛ ولی به زانویم
بیا که هر دو بگِرییم جایِ یکدیگر
برای روضهیمان در عزای یکدیگر
من از گلوی تو نالم...؛ تو هم زِ چشم ترم
من از جبین تو گِریم...؛ تو هم به زخم سرم
من از اصابت آن سنگهای بی احساس
و از نگاه یتیمت به نیزهیِ عباس
بر آن صدایِ ضعیفت بر این نفَس زدنم
برای چاکِ لبانت به جای جایِ تنم
من از شکستن آن اَبروی جدا از هم
تو از جسارتِ آن دستهای نامحرم
به زخمِ کاری نیزه که بازیات میداد
به نقشهای کبودی که بر تنم اُفتاد
چهل شب است که با کودکان نخوابیدم
چهل شب است که از خیزران نخوابیدم
چهل شب است نه انگار چهارصد سال است...
...هنوز پیکرِ تو در میانِ گودال است
هنوز گِردِ تنت ازدحام میبینم
به سمتِ خیمه نگاهِ حرام میبینم
هر آن چه بود کشیده زِ پیکرت بُردند
مرا ببخش که دیر آمدم سرت بُردند
مرا ببخش نبودم سرِ تو غارت شد
کنارِ مادرم انگشتر تو غارت شد
#حسن_لطفی
#حضرت_زینب_س_اربعین
برگشتم از سفر گلِ در خون طپيدهام
اي سرو سرفراز، ببين قد خميدهام
وقتي دلم به خون جگر موج ميزند
گوئي كه من به جاي تو درخون طپيدهام
با بوسه بر گلوي تو رفتم ز كربلا
با شوق بوسهاي به مزارت رسيدهام
شمعم كه از شرار غمت آب گشتهام
گر قطره قطره بر روي خاكت چكيدهام
از كربلا به كوفه و از كوفه تا به شام
تنها به شوق ديدن رويت دويدهام
از زخم تازيانه ندارم شكايتي
زخم زبان ز كوفي و شامي شنيدهام
از جذبهی نگاه تو از روي نيزه بود_
با خطبهام حماسه اگر آفريدهام
داغ رقيهی تو در آن شام غم نهاد
يك داغ ديگري به دل داغديدهام
با كولهبارِ غم بهسويت آمدم ولي
هرگز خلل نديد و نبيند عقيدهام
اين چامهاي كه گفت «وفائي» ز قول من
تنها اشارهاي بُوَد از آنچه ديدهام
#سیدهاشم_وفایی
#حضرت_زینب_س_اربعین
ندارم از غم، آن حالت که گویم حالت خود را
پریشانتر شوم چون یاد آرم حسرت خود را
تو سرّاللّهی و آگاهی از حالم؛ ولی خواهم
بیان سازم ز سوز دل، حدیث محنت خود را
به کویت از پی تجدیدِ دیدار آمدم اینک
پذیرا شو، برادر! زائرین تربت خود را
حسین! ای میزبانِ خلق، ما هستیم مهمانت
دریغ از ما مفرما رحمتِ بی منّت خود را
به عنوان اسارت رفته و آزاد میآیم
به دست آوردم آخر عجز دشمن، عزّت خود را
به شام و کوفه رفتم، خطبه خواندم، بازگشتم من
به نیکی دادهام انجام، مأموریت خود را
به هر منزل تو با ما هم قدم بودی ولی آخر
چرا در خانهی خولی نبردی عترت خود را؟
نبینی تا به رخسارم نشان درد و حرمان را
بپوشم در نقاب اشک خونین، صورت خود را
اگر پرسی ز من حال رقیه دخترِ زارت
به آهی جان گداز ابراز دارم خجلت خود را
غم مرگ رقیه دخترت یکباره پیرم کرد
از این ماتم هلالی کردهام من قامت خود را
نیاوردم به کف در این سفر من دُرّ پیروزی
ندادم تا ز کف آن گوهر پُر قیمت خود را
"مؤید" گاه گاهی بر غم من اشک میریزد
به جان من مگیر از او نگاه رحمت خود را
مرحوم استاد #سیدرضا_مؤید
#حضرت_زینب_س_اربعین
ای آرزوی خفته به خون ای برادرم
این قبر، قبر توست که باشد برابرم؟
گل چیدهام ز اشک، که ریزم به تربتت
ای خفته زیر خاک، که خاکِ تو برسرم
ازبس که نیزه خورده تنت پیشِ چشمِ من
آید هنوز خونِ دل از دیدهی ترم
چل روز در فراق، به سر بُردهام، ولی
هرگز گمان نبود که طاقت بیاورم
گلهای باغِ سبز تو نیلوفری شدند
منهم چو غنچههای کبود تو پرپرم
ای مَحرم همیشهی زینب، بدان هنوز
از ضرب تازیانه کبود است پیکرم
درماندهام چگونه بگویم جواب او_
پُرسد اگر رباب که: کو قبر اصغرم؟
داغ رقیهی تو مرا پیر کرده است
از خواهرت مپُرس کجا رفته دخترم
من از مدینه با تو رسیدم به کربلا
بی تو چگونه عازم کوی پیمبرم؟!
آتش گرفته است «وفایی» از این سخن!
وقتی رسم مدینه، چه گویم به مادرم؟!
#سیدهاشم_وفایی