بسم الله الرحمن الرحيم
#مناجات_با_خدا
#حضرت_رقیه_س_شهادت
#جواد_حیدری
▶️
ای مهربان خدای پرده پوشم
از باده ی رحمانی ات بنوشم
چون نامه ی خود بنگرم خموشم
اما کند عفو تو در خروشم
یا دائم الفضل عَلی البریَّه
اِغفر لنا فی هذِهِ العَشیّه
حق نمک را من ادا نکردم
جز بر وفای تو جفا نکردم
بر توبه های خود وفا نکردم
شرمنده ام از تو حیا نکردم
یا صاحبَ المَواهِبِ السَّنیَّه
اِغفر لنا فی هذِهِ العَشیّه
شب های جمعه می کنی صدایم
تا لحظه ای بر درگهت بیایم
بر درد بی درمان شدی دوایم
اما من آلوده در خطایم
یا باسِطَ الیدَینِ بِالعَطیّه
اِغفِر لنا فی هذِهِ العَشیّه
هرچند بدتر از خودم ندیدم
بسکه بزرگی داده ای امیدم
بر مجلس اهل ولا رسیدم
دادی به آل فاطمه نویدم
صَلِّ علی خَیرِ الوَری سَجیّه
اِغفر لنا فی هذِهِ العَشیّه
اصلاً نشد در وادی ولایت
حق تو را یارب کنم رعایت
هرچند کردی تو مرا هدایت
خالص نگشتم تا کنم صدایت
اِرحَم لنا یا عالمَ الخَفیّه
اِغفر لنا فی هذِهِ العَشیّه
منکه غلام خانه ی حسینم
دیوانه ام دیوانه ی حسینم
سینه زن غمخانه ی حسینم
دلداده ی دردانه ی حسینم
حقّ همان شهیده ی زکیّه
اِغفر لنا فی هذِهِ العَشیّه
وقت سحر بوی رقیه دارد
بوی خوش از روی رقیه دارد
عاشق نظر سوی رقیه دارد
دل حاجت کوی رقیه دارد
آن دختر غمدیده از ذَریّه
اِغفر لنا فی هذِهِ العَشیّه
حتی ز زینب هم شکسته تر شد
آنقدر زد ناله شبش سحر شد
تا رو به رو با صورت پدر شد
لب های او بوسید و در سفر شد
زد ناله بنت المرتضی رقیه
اِغفر لنا فی هذِهِ العَشیّه
⏹
@majmaozakerine
بسم الله الرحمن الرحيم
#حضرت_رقیه_س_شهادت
#سیدپوریا_هاشمی
▶️
تو نیستی و لشگری مرا عذاب میدهند
عذاب لقمه نانی و عذاب آب میدهند
سوال میکنم ز نیزه دارها سرت کجاست؟
ولی به حرف های بد به من جواب میدهند!
برای آنکه بیشتر بترسم از حرامیان
به تازیانه ها چقدر پیچ و تاب میدهند
خودت بگو که جرم یک یتیم بی گناه چیست؟
که اینقدر به قلب زارم اضطراب میدهند
همینکه میخورم ز ناقه بر زمین مرا پدر...
به مو بلند میکنند و به رباب میدهند!
تمام پیکرم ز فرط درد تیر میکشد
به ناقه هرقدر که بیشتر شتاب میدهند!
کجاست تا عموی من ببیند این کوفیان
به آستین پاره ای به ما حجاب میدهد..
اگر که رنگ صورتم عوض شده دلیل داشت
به ما همیشه جا به زیر آفتاب میدهند
دوباره خواب دیده ام که زجر میرسد به من
چه زجرها که هی میان خواب میدهند
کسی دلش بحال گریه های دخترت نسوخت
و پای هیچ کس شبیه پای دخترت نسوخت
بسم الله الرحمن الرحيم
#حضرت_رقیه_س_شهادت
#سیدپوریا_هاشمی
▶️
دختری که بی پدر طی مسافت میکند
پای تاول خورده اش را خار اذیت میکند
رد این شلاق ها مثل ضریحم کرده است
زائرم من را به کعب نی زیارت میکند
دونفر به یک نفر! ان یک نفر هم بی پناه
زجر زجرم میدهد خولی حمایت میکند
کار دنیارا ببین من ساکتم زیر کتک
نیزه دار از این حیای من شکایت میکند
عمه را خیلی خجالت میدهد این پیرزن
بین ما با خنده نان خشک قسمت میکند
کاش این سرباز رومی را خودت لالش کنی
پیش ما با آبروها زشت صحبت میکند
از سر نیزه بگو بابا که بابای منی
دختر شامی مرا خیلی شماتت میکند
گرچه صدجایم شکسته اشک را دارم هنوز
گریه ام در شام ویرانه قیامت میکند
بسم الله الرحمن الرحیم
#حضرت_رقیه_س_شهادت
#مجتبی_شکریان
▶️
پر از اشکم پر از شوقم پر از دردم پر از آهم
من امشب هیچ کس را غیر بابایم نمی خواهم
من آن گنجم که در ویرانه ای کردند مستورم
منم یاقوت سرخی که نگینِ خاتمِ شاهم
به آتش می کشم این شهر را با آه سوزانم
پدر جان سربلندت می کنم با عمر کوتاهم
تنت در بین گودال و سرت کنج تنور افتاد
بیا آغوش من ای یوسف افتاده در چاهم
کجا بودی که همراهت عمویم را نیاوردی
دلم می خواست برگردید بالای سرم با هم
به دستم سلسله دارم به پایم آبله دارم
بغل کن دخترت را خسته ام من،خسته از راهم
برای خود نمی نالم، به حال عمه می سوزم
اگر چه زخم دارم،درد را راندم زِ درگاهم
شبی از ناقه افتادم بماند که چه شد اما
دگر پاهای من بابا نمی آیند همراهم...
بسم الله الرحمن الرحیم
#حضرت_رقیه_س_شهادت
#سیدپوریا_هاشمی
▶️
من که بعد از تو به کوه دردها برخورده ام
از یتیمی خسته ام از زندگی سرخورده ام
دخترت وقت وداعت از عطش بیهوش بود
زهر دوری تو را با دیدهی تر خورده ام
دست سنگین یک طرف، انگشترش هم یک طرف
از تمام خواهرانم مشت بدتر خورده ام
صحبت از مسمار اینجا نیست اما چکمه هست
با همین پهلو چنان زهرای بر در خورده ام!
زیر چشمم را ببین خیلی ورم کرده پدر
بی هوا سیلی محکم مثل مادر خورده ام
حرف های عمه خیلی سخت بر من میرسد
گوش من سنگین شده از بس مکرر خورده ام
هرطرف خم شد سرم سیلی سراغم را گرفت
گاه ازینور خورده ام، گاهی ازآنور خورده ام
ساربان لج کرد با من، هی مرا میزد زمین
گردنم آسیب دیده، بس که با سر خورده ام
بیشتر که گریه کردم بیشتر سنگم زدند
ایستادم هرکجا تا سنگ آخر خورده ام
آه بابا دخترت را هیچکس بازی نداد
زخم ها از خنده ی این چند دختر خورده ام
دخترت با درد پا طی مسافت میکند
پای من زخم است پای زخم اذیت میکند
بسم الله الرحمن الرحیم
#حضرت_رقیه_س_شهادت
حجت الاسلام #مهدی_علی_قاسمی
▶️
با آتش خیمه، تن اهل حرم سوخت
بابا کجا بودی، نبودی معجرم سوخت
از داغ هجرانت، چهل منزل، شب و روز
آن قدر گریه کرده ام، پلک ترم سوخت
دیدی حمیده، دختر هم بازی من
در زیر سم اسب ها، پشت حرم سوخت
هر بار نامت را به لب با گریه گفتم
با ضرب سیلی، عمه جانم در برم سوخت
دیگر توان پر گشودن هم ندارم
از بس مرا زجر حرامی زد، پرم سوخت
جوری لگد زد، خاطرات هر سه سالم
آتش گرفت و آیه های کوثرم سوخت
ضرب لگد، سیلی و سنگ و خار و آتش
بعد از عمو عباس، کلّ پیکرم سوخت
دارم خبر، در خانه ی خولی سرت سوخت
داری خبر از آتش خیمه سرم سوخت؟
وقتی سرت را بر درختی بسته دیدم
آتش گرفتم آن چنان خاکسترم سوخت
بر ما اشاره کرد مرد سرخ مویی
خیلی اهانت کرد، قلب خواهرم سوخت
بالشت من سنگ است وقتی دامنت نیست
دنیا دلش بر وضع زار بسترم سوخت
از سوز سرمای شب و گرمای روزش
کنج خرابه، استخوان لاغرم سوخت
بس که گرسنه مانده ام، سرگیجه دارم
از بس نخوردم آب، زخم حنجرم سوخت
شعر وصال من... رگ خشک گلویت
بوسیدم آن گونه که بیت آخرم سوخت
بسم الله الرحمن الرحیم
#حضرت_رقیه_س_شهادت
#سیدپوریا_هاشمی
▶️
پس از تو دام بلا قسمت کبوتر شد
کبوترِ سرِ دوشت پرید و پرپر شد
بجای ناز کشیدن کشید مویم را
کسی که بعد عمو شیر شد دلاور شد
تمام راه به من نان خشک میدادند
زبس که دختر تو روزه داشت لاغر شد
صدا زدم ابتا! زجر زد بصورت من!
حریف من نشد و سیلی اش مکرر شد
شلوغی سر بازار دخترت را کشت
چه چشم های بدی! عمه سوخت مضطر شد
لبم فدای لب تو! سرم فدای سرت
که هرچه شد به من زار باتو بدتر شد
خبر بده به نجف! شامرا به همزده ام
نگو رقیه!رقیه علی دیگر شد
بسم الله الرحمن الرحيم
#امام_حسین_ع_مناجات_اربعین
#حضرت_رقیه_س_شهادت
#احسان_نرگسی
▶️
باز باید سر کنم با خاطرات اربعین
خاطرات گریه در صحن یل ام البنین
از مرور خاطراتش نیز لذت می برم
می نشستم رو به ایوان امیر المومنین
خوب یادم هست هر موکب که رفتم ،پهن بود
زیر پای زائرانت بالِ جبریل امین
با چه شوقی تاول پاهای خود را می شمرد
زائری که بود گویا با ملائک هم نشین
دسته دسته وارد کرب و بلایت می شدیم
گوئیا بودیم دستان خدا در آستین
این سفر تا کربلا ای کاش برگشتن نداشت
هاتفی می گفت با ما :فادخلوها خالدین
من تمام سال را با اربعینت زنده ام
ادعایی هم ندارم، عاشقی یعنی همین
□
با زبان تازیانه هیچکس صحبت نکرد
در میان راه هر جایی که میخوردم زمین
#حضرت_رقیه_س_شهادت
سخت است دختر باشی وماتم ببینی
منزل به منزل در اسیری غم ببینی
از خواب برخیزی بجای ناز بابا
گیسوی خودرا دست نامَحرَم ببینی
آن چادری که سالها محکم گرفتی
در دست ِ این وآن چنان پرچم ببینی
گفتم نزن ،لج کرد،تازه ناسزا گفت:
فریاد زد بدتر از این را هم ببینی
خورده کسی تا حال سیلیِّ دودستی
تا چند ساعت چهره را مُبهَم ببینی
یک دختر شامی به همبازیِ خود گفت :
دختر شده تاحال ، قامت خم ببینی
گفت آن یکی، پیشش نرو از خارجی هاست
باید که مویش را چنین در هم ببینی
امشب سرت را می کشانم تا خرابه
از نِی، نه ، از نزدیک احوالم ببینی
ای سربریده من بغل می خواهم امشب
اصلاً دلت آمد که من را کم ببینی
یا چشم من تار است یا تغییر کردی
چشمان خود واکن که من را هم ببینی
موی بلندی داشتم با معجرم سوخت
یک فاطمیه غم در این چشمم ببینی
عمه نبود امروز می رفتم کنیزی
جای تو خالی بود که ترسم ببینی
شاعر: #قاسم_نعمتی
هدایت شده از کتیبه و پرچم باب الحرم
#حضرت_رقیه_س_شهادت
حال من خوب است بابا حال تو انگار نه
بر سر من معجر است و بر سرت دستار نه
چهرهام قدری پریشان است قدّم خم شده
اندکی رنج سفر دیدم ولی آزار نه
من به دنبال تو میگشتم که هی گم میشدم
در مسیرم سنگ قدری بود اما خار نه
عمه بعداز تو علمدار و امیر ما شده
قافله بی یار شد بی قافلهسالار نه
بعد تو هرجا به من آبی تعارف کردهاند
شرمسار از روی سقا گفتهام هربار: نه
زندگی کافیست باباجان مرا با خود ببر
زندگی خوب است اما بعداز این دیدار نه
شاعر: #علی_سلیمیان
#حضرت_رقیه_س_شهادت
رفتی و با غم همسفر ماندم در این راه
گاه از غریبی سوختم گاه از یتیمی
گفتم غریبی، نه غریبی چاره دارد
آه از یتیمی ای پدر، آه از یتیمی!
من بودم و غم، روز روشن، شهر کوفه
روی تو را بر نیزه دیدم، دیدم از دور
در بین جمعیت تو را گم کردم اما
با هر نگاه خود تو را بوسیدم از دور
من بودم و تو، نیمهشب، دروازهٔ شام
در چشم من دردی و در چشم تو دردی
من گریه کردم، گریه کردم، گریه کردم
تو گریه کردی، گریه کردی، گریه کردی
در این زمانه سرگذشت ما یکی بود
ای آشنای چشمهای خستهٔ من
زخمی که چوب خیزران زد بر لب تو
خار مغیلان زد به پای خستهٔ من
ای لاله! من نیلوفرم، عمه بنفشه
دنیا ندیده مثل این ویرانه باغی
بابا شما چیزی نپرس از گوشواره
من هم از انگشتر نمیگیرم سراغی
شاعر: #سیدمحمدجواد_شرافت
#مناجات_با_خدا در #شب_جمعه
#حضرت_رقیه_س_شهادت
صدای گریه شنیدی اگر صدای من است
مرا بزن به مرامت قسم سزای من است
دلت شکسته از این بندهی نمک نشناس
دلت شکسته، دلیلش فقط خطای من است
بدی من که به دردت نمیخورد اما
تو خوبیات همه جوره گره گشای من است
فدای رحمت و مهمان نوازیات که فقط
عنایتت سبب این برو بیای من است
هر آن که گفت بگو مونس و پناهت کیست؟
همیشه گفتهام آن مهربان خدای من است
تمام حاجتم این ماه، دیدن نجف است
نجف مزار علی، شاه و مقتدای من است
نجات چیست؟ رسیدن به کشتی ارباب
حسین راه نجات است و ناخدای من است
که گفته روزی من نیست دیدن حرمش؟
به دست دختر او رزق کربلای من است
**
فدای اشک رقیه که با پدر میگفت:
چه خوب شد که سرت سهم گریههای من است
گرسنه ماندهام اما غذا نمیخواهم
چرا که کنج خرابه، کتک غذای من است
✍ #محمدجواد_شیرازی
#کانال_متن_روضه_مجمع_الذاکرین
#حضرت_رقیه_س_شهادت
گریستم که از این دیده خواب را بِبَرند
گلایهی دلِ از غُصه آب را ببرند
شدند فطرس کوی تو چند قطرهی اشک
که از خرابه سلام و جواب را ببرند
شنیدهام که سرت میرود به سوی نجف!
به محضر نجف، این دُرِّ ناب را ببرند
بگو به ابر، بیاید شبانه گریه کنیم
که از کنار تنت آفتاب را ببرند
ببین که از وسط ازدحامِ این مردم
چگونه آیهی نور و حجاب را ببرند
نخواه نیزه و طشت و تنور، این شبها
به جای دامن من این ثواب را ببرند
شبیه کوثر و زمزم چقدر آب شدم
که از کنار سر تو شراب را ببرند
بگو که نیزهی عباس را عَلَم بکنند
که از میان حرم اضطراب را ببرند
من از حیات بدون تو دست خواهم شُست
که از محاسن پاکت خضاب را ببرند
✍ حجتالاسلام #محسن_حنیفی
#کانال_متن_روضه_مجمع_الذاکرین
#حضرت_رقیه_س_شهادت
قرآن گرفتم بر سرم، در شامِ احیای خودم
شد دامن خاکی من، معراجِ لیلای خودم
«بالانشینی» خانهی «ویراننشینی» آمده
عمه کمک کن پا شوم این دفعه از جای خودم
آن روسری پاره و گلدار را گم کردهام
تا لختهخون پنهان کنم در موی زیبای خودم
صدبار پیش دختر شامی زمین افتادهام
اما نیفتادم هنوز از چشم بابای خودم
سنگی که خورده بر سر تو، بر سر من خورده است
شد بالش زیر سر من، سنگ خارای خودم
اصلاً نمیبینم تنت را با دو چشم دَرهَمَم
لابد بغل کردی مرا، خوش قدّ و بالای خودم!
دستم النگوی طلایی بود که دست همه است
رفتم حراجیهای شام از بخت تنهای خودم
شلاق را کج کرد و زد، گفتم نزن، لج کرد و زد
سیلی دو دستی خوردهام من مثل زهرای خودم
از درد پهلو که میافتادم زمین، آن بی حیا
مستانه میزد با لگدها عمه را جای خودم
آتش گرفتم تا زنی چیزی برایم پرت کرد
بد گفت بخشیدم به تو، از نان و خرمای خودم!
از ناقه که خوردم زمین، ای کاش پایم میشکست
رفتم میان بزم می، امروز با پای خودم
با چوب، محکم بر لبت میزد میان تشت زر
با مُشت، محکم میزدم آنجا به لبهای خودم
از حرف مردم خستهام، من بار خود را بستهام
در خواب دیدم میپزم، با گریه حلوای خودم
✍ #رضا_دین_پرور
#کانال_متن_روضه_مجمع_الذاکرین
#حضرت_رقیه_س_شهادت
#زبان_حال_امام_حسین_ع
چشمهای خستهات را باز دریایی نکن
اینقَدَر با اشک، رویت را تماشایی نکن
هیچ جا مانند این جا چشم مردم شور نیست
روی ماهت را دوباره غرق زیبایی نکن
عمه مثل ابر طوفانزاست، پس با او بگو
بغض خود را بشکن و دیگر شکیبایی نکن
حنجرت زخم است و داغ اصلاً برایت خوب نیست
در خرابه با اسیران هم، همآوایی نکن
من، عمو، قاسم، علی اکبر همه پیش توئیم
در کنار نیزهها احساس تنهایی نکن
دیدنِ این سر میان طشت پیرت میکند
این قدر با بوسهات از من پذیرایی نکن
چشمهایت را ببند و دست بر رویم بکش
دخترم! حتی نگاهی هم به بابایی نکن
روی دامان تو دارد باز خوابم میبرد
با زبانِ بی زبانی قصد لالایی نکن...
✍ #احمد_علوی
#کانال_متن_روضه_مجمع_الذاکرین
#حضرت_رقیه_س_شهادت
#محاوره #زمزمه
یه باغچه گُل با ساقهی شکسته
خرابه و مخدرات خسته
بعد تو ما یه روز خوش ندیدیم
قسم به هر نافلهی نشسته
نیستی شده کُنج خرابه خونهم
دخترا میزنن زخم زبونم
بذار بگن "بابات تو رو نمیخواد"
دوسِت دارم، دوسم داری، میدونم
چقد صدا زدم "بابا کجایی؟"
سخته توو صحرا گم شدن خدایی
من که اصن شمرو حلال نکردم
زجرو حلال نکن تو هم بابایی...
قصّهی غصّههام نداره آخر
حق بده تاره چشم دائماً تر
اما بابا سوی چشامو کم کرد
ضربهی بی هوای سیلی بیشتر
سیلی زدن به صورت منی که
توو شهرمون بهم میگن ملیکه
خیلی برای عمه جون دعا کن
توو درد تَکتَکِ ماها شریکه
برمیدارم فاصلمونو تا تو
باید ببینی حال خواهراتو
آوردنت تا پیش عمه با من
بردن من از این خرابه با تو
محاسنت رو کی به خون کشونده؟
خاک یتیمی رو سرم نشونده؟
عیبی نداره دستاتو نداری
مویی واسه شونه شدن نمونده
بریم یه جایی که گِله نباشه
بین من و تو فاصله نباشه
هرجایی پیشم باشی خوبه اما
بریم یه جا که حرمله نباشه...
✍ #مرضیه_نعیم_امینی
#کانال_متن_روضه_مجمع_الذاکرین
AUD-20220711-WA0062.m4a
3.06M
#زمینه
#حضرت_رقیه_س_شهادت
بند 1⃣
فکرشو بکن دخترت
تنها یه گوشه بشینه
پیرْهنی که مال تو بود
دست این و اون ببینه
با گریه میگه، پیرهن بابامو بدید
حالا تو ببین، دختر ارباب چی کشید
رقیهای که، سر باباشو، تو دست نامردا میدید
رقیه جوری گریه کرد
که آخرش نَفَس گرفت
با گریه از غریبهها
سر باباشو پس گرفت
بند 2⃣
فکرشو بکن دردونهت
زخمی ببینه سرت رو
تو اون حال و روز کی باید
آروم کنه دخترت رو؟
حالا تو ببین، دختر ارباب چی کشید
سر باباشو، بریده و خونی میدید
تا گریه میکرد، با تازیونه، زجر حرومی میرسید
شب سیاه و سردی بود
توی خرابه نور اومد
رقیه رو آتیش زد اون
سری که از تنور اومد
بند 3⃣
فکرشو بکن دخترِ
ارباب تو خرابه خوابید
دختر یهودی هم به
موهای رقیه خندید
با خنده میگفت، تویی که بابا نداری
شبا سرتو، رو دامن کی میذاری؟
با طعنه میگفت، تو چندسالته؟، چقد موی سفید داری!
میبینی کار دنیا رو
سه سالشه قدش خمید
آخه رقیهی حسین
کجا و مجلس یزید
✍ #صادق_نجم و #داود_رحیمی
488.5K
#زمینه
#حضرت_رقیه_س_شهادت
بند 1⃣
طبقو برگردونید برید
ازتون من خواهش میکنم
قول میدم صدای گِریَش نیاد
من خودم آرومِش میکنم
رهاش کنید
جایِ این فکری به حالِ تَرَکِ لباش کنید
فکری به جایِ زنجیرِ روو دستوپاش کنید
رهاش کنید (٣)
توی اِزدحام زدنش/ مجلس حرام زدنش/ گفت بابا میخوام، زدنش زدنش، زدنش
تا چشاشو بست زدنش/ دندوناش شکست زدنش / چند تا مردِ مست، زدنش، زدنش، زدنش
رحم کن سَرو بِبَر
دختره، بی طاقته
آااه یادگاریه
دستِ من امانته
بند 2⃣
مگه این دختر چندسالشه
که موهاش اینجوری شد سفید
غیر باباش ازتون چی میخواد؟
واسه چی انقدر زجرش میدید؟
تو رو خدا
یه مسلمون مگه پیدا نمیشه بین شما؟
خودتون دختر دارید آخه بی مروتا
تو رو خدا (٣)
خواب بودی توو خواب، زدنت/ مجلس شراب، زدنت/ تا که گفتی آب، زدنت، زدنت، زدنت
بی سؤال جواب، زدنت/ بی حسابکتاب، زدنت/ آخ برا ثواب، زدنت، زدنت، زدنت
دست رو دلم نذار
از بابات خبر نگیر
آه میکُشی منو
دست روی کمر نگیر
بند 3⃣
من ازین تنهایی دلخورم
منی که با درد همبازیام
من بابامو میخوام هرجوری هست
به سر بریدهشم راضیام
منو زدن
بوی نون داره میاد چی شده مهربون شدن؟
کِی غذا خواستم عمه؟ بگو بابامو بدن
منو زدن (٣)
افتادم زمین، زدنم/ پاهامو ببین، زدنم/ به بابام نگین، زدنم، زدنم، زدنم
هی میرن میان میزنن/ هرچقد میخوان میزنن/ خولی و سنان، میزنن، میزنن، میزنن
من بابامو میخوام
حرف من کجاش بده؟
من بابامو میخوام
طاقتم سر اومده
✍ #جواد_قمری و #داود_رحیمی
#استقبال_از_ماه_مبارک_رمضان
#حضرت_رقیه_س_شهادت
دوباره عطر مناجات در فضا پیچید
کنار سفرهی افطار، ربنا پیچید
رسید مژده که هان عید اولیای خداست
حوالهی ازلی را برای ما پیچید
فرشتههای خدا بال نور گستردند
و در بسیط زمین و زمان صدا پیچید
صدا صدای خدا بود: بندهام برگرد
بیا اگر چه گناهت به دست و پا پیچید
چه میزبان رئوفی که لحظهی اول
برای خستگیام نسخهی شفا پیچید
دوباره زمزمهی " جوشن " و " ابوحمزه"
میان بغض گلوگیر نالهها پیچید
چقدر جاذبهی " افتتاح" سنگین است
دل رمیدهی من سمت التجا پیچید
غزل به یاد خرابهنشین شام افتاد
سه سالهای که نفس را به نینوا پیچید
✍ #کمیل_کاشانی
#کانال_متن_روضه_مجمع_الذاکرین